تعداد بازدید: 5495

توصیه به دیگران 1

دوشنبه 16 شهريور 1388-0:0

از محب الاولیاء تا رييس جمهور سايه

طی طریق رحيم مشایی در عالم سیاست؛ رمز عملیات: «فتح سنگر به سنگر»


در روزهای انقلاب مشغول درس و مدرسه بود و بهانه‌یی شد تا انقلاب از حضورش بی بهره باشد، جنگ که شد چمدانش را بست به قصد فتح بالاترین صندلی ها، دوست داشت همان شمال بماند و با مجاهدین خلق همشهری اش مبارزه کند، اما سپاه تعارف نداشت، راهی کردستانش کردند.

 آنجا بود که دریافت نام و نان آمیختنی نیست، شناسنامه را در چمدان گذاشت و هر کس از او پرسید که هستی؟ پاسخ شنید؛ «محب الاولیاء».

 اسمش به درد آن روزها می خورد این نام بامسما در دل خیلی ها نشست؛ در دل مسوولان سپاه کردستان جا باز کرد و نیامده معاون اطلاعات واحد کومله شد.

 اما تدبیر کرد تا اولین گام را اشتباه برندارد؛ قرار بود بجنگد اما گفت تخصصم کار فرهنگی است، آخر جنگ به فرهنگ هم نیاز دارد؛ گفتند راست می گوید، گفت کردستان به مرکز نشر فرهنگ و ادبیات کردی نیاز دارد؛ گفتند ایجاد کن اما چندی بعد پرسیدند راستی اینجا کردستان است و فرهنگ و ادبیات کردی که دیگر نیاز به ترویج ندارد، پاسخ شنیدند؛ چرا دارد.

 گفت ماهنامه منتشر می کنم به زبان کردی، باز هم قبول کردند پس مردی شمالی برای کردها ماهنامه منتشر کرد، راه باز شد، حالا هر روز محب الاولیاء ابداعی تازه می کرد. یک روز گفت انتشارات صلاح الدین ایوبی را تاسیس کنم، گفتند قبول به هر حال خدمت، خدمت است، بعد گفت کتابخانه بسازیم؟ باز گفتند بساز، ابتکار است خب یکی می رود صف مقدم جبهه و یکی پشت خط مقدم کار می کند، روزی دیگر شد، محب الاولیا آمد و پیشنهاد برگزاری شب های شعر را داد؛ این آخرین موافقت بود؛ خودش هم می دانست اگر یک پیشنهاد دیگر از این جنس بدهد به کارآمدی اش در روزهای جنگ آن هم در سپاه شک می کنند.

«مرتضی محب الاولیاء» جوان 21ساله آن روزها فکر می کرد اگر بخواهد در سیاست ایران نفوذ کند فرهنگ می تواند راه میانبر خوبی باشد پس در کشاکش روزهای جنگ، نه در میانه آتش و خون که در پشت جبهه کردستان؛ ماند. او گویی برای 30 سال آینده اش همان روزها متن سخنرانی می نوشت که آن روزها کردستان تجربه ایران کوچک شده بود.

دو سال گذشته بود و وزارت اطلاعات تشکیل شده بود؛ فرصت را غنیمت شمرد؛ به آنجا رفت و گفت تخصصم را در قالب تدوین استراتژی نظام جمهوری اسلامی درخصوص اکراد ایرانی، نشان می دهم و سپس مسوولیت این امر را به او دادند. همان جا بود که ورق دوم دفتر زندگی اش ورق خورد؛ خوی چه شهر خوبی بود، محمود احمدی نژاد جوان هم آنجا بود، فرماندار، مشایی هم عضو شورای تامین کردستان.

جلسه های شورای تامین بهانه یی شد برای آشنایی، شاید اولین بار که همدیگر را دیدند و با هم دست دادند، فکر نمی کردند حکایات ارادت آن دو زبانزد هر کوی و برزن شود. آرام آرام دو ضلعی شان شد سه ضلعی، بعد چهار ضلعی همین طور دوستان زیاد تر شدند تا حلقه اردبیل شکل گرفت، مرتضی محب الاولیاء هم بود، گذشت و گذشت تا اینکه سال 65 شد، ری شهری وزیر اطلاعات بود و شنیده بود یکی هست در کردستان که یک چیزی نوشته به اسم استراتژی نظام درخصوص اکراد، خوشش آمد و جوان 26ساله را صدا کرد بیاید تهران.

 به پایتخت که رسید دوباره شناسنامه اش را از چمدان خارج کرد. مسوول ثبت احوال هنگام تولد نام دیگری را روی آن ثبت کرده بود؛ «اسفندیار رحیم مشایی». به او می گویند تو مسوول مناطق بحرانی کشور هستی؛ او خوب می داند که اگر قرار است دو دهه دیگر به بالاترین صندلی های کشور تکیه زند، نباید از کار فرهنگی فاصله بگیرد؛ می گردد و می گردد تا ابداع جدیدی برای ورود به این شاهراه پیدا کند؛ این بار در سطحی بالاتر؛ حالا که تهران آمده باید یاد بگیرد که نگاه ملی داشته باشد نه منطقه یی؛ باز هم پله یی دیگر را بالا می رود؛ موسسه «مطالعات ملی».

حالا دیگر می تواند در مورد هر چیزی که دل بزرگش می خواهد مطالعه کند، اسمی به این کوچکی و خوانی به این فراخی، کارنامه خوبی است. موسسه یی برای هر نوع مطالعه یی. او از سیاسی کاری امتناع دارد. اسفندیار در سایه دفتر جدیدش تمام روزهای سخت جنگ را آرام سپری می کند، تا هم تجربه اش زیاد شود و هم... حالا دیگر دهه 60 نیست، امام خمینی (ره) رحلت کرده، هاشمی و محسن رضایی جنگ را پشت سر گذاشته اند با افتخار، مردم مردان کشورشان را دوست دارند، مردم روزهای سختی را می گذرانند اما با لبخندی روی لب، جهاد کردند و پیروزند، اما گذشته ها گذشته، ایران مانده و یاران امام که می خواهند کشور را بسازند، اینجا تهران است، سال 1372 هجری شمسی؛ هاشمی رفسنجانی رئیس جمهور؛ اسفندیار هم هاشمی را دوست دارد؛ دولت هاشمی رفسنجانی را قبول دارد؛ حتی درخواست می دهد به وزارت کشور هاشمی برود؛ دوست دارد در دولت هاشمی خدمت کند؛ او می خواهد آرام آرام وارد سیاست شود؛ با هوش است.

 به سیاسی ترین نهاد کشور می رود؛ گام بزرگی است؛ از موسسه اسفندیار تا وزارت کشور آیت الله؛ قدم های کوتاه را دوست ندارد؛ دوست ندارد از فرمانداری شروع کند و بعد استانداری و بعد وزارت کشور؛ او عزمش را جزم کرده، توضیح می دهد از 12 سال عمری که به پای فرهنگ گذاشته، چه کسی بهتر از او برای منصب مدیرکل امور اجتماعی وزارت کشور؟ باز هم قانع می کند مدیران ارشد را، همان کاری که یک بار در کردستان کرد؛ بشارتی وزیر کشور نمی پرسد از چه فرقه یی هستی و چه گروهی. آنها به حاشیه ها کاری ندارند، تا چهار سال اسفندیار باز هم با خیال آسوده کار کند؛ از دولت آیت الله حقوق می گیرد؛ از کار آمدی هاشمی ها می گوید؛ مدیر است و اگر قبول نداشت دولت را که برایش نباید کار می کرد؛ سرانجام پس از هشت سال ورق برمی گردد، دولت، دولت اصلاحات است، مصطفی تاج زاده معاون سیاسی وزارت کشور می شود، می گویند خانه تکانی کرده، می گوید مدیر کارآمدتر می خواهد؛ می گوید امور اجتماعی وزارت کشور حیاط خلوت که نیست؛ برای امور اجتماعی مملکت چه کار کرده؟ اسفندیار گویی حوصله دردسر و پاسخ پس دادن ندارد؛ بدون آنکه بگویند برو، خودش ترجیح می دهد برود؛ پله بالایی بود؛ مردی که می خواهد بالا برود چه کند با این سر خوردن سریع؟

 یادش می افتد از شمال که خواست بیرون بیاید یا علی بگوید عهد کرد با خودش «فقط فرهنگ»؛ زود بود برای خیز برداشتن به سمت سیاست؛ اگر ناطق نوری رئیس جمهور می شد شاید؛ اما حالا که خاتمی آمده باید شیرینی سیاست را دیرتر چشید، الان وقتش نیست؛ اینجا تهران است، صدای ما را از رادیو پیام می شنوید، لطفاً به یک موسیقی پاپ با صدای... گوش دهید؛ رادیو موسیقی صدای خیلی ها را درآورده، برای گوش مردم آشنا نیست این صداها؛ نه رادیو امریکاست نه بی بی سی؛ برخی به خاتمی می تازند که در دولت تو کار به شنیدن پاپ و جاز رسیده؟ قشر مذهبی نگران است؛ سست شدن پایه های اسلام و تهاجم فرهنگی دشمن؛ برخی می گویند انقلاب مخملی راه افتاده، کار دشمن است، خاتمی و وزیر ارشادش متهم شده اند فرهنگ غرب را گسترش می دهد، اما صدا و سیما که اختیارش دست رئیس جمهور خاتمی نیست، آنجا صدا و سیمای علی لاریجانی است، رادیوی اسفندیار رحیم مشایی. او رئیس رادیو پیام شده، نیامده پای پاپ را به رسانه ملی باز کرده، خاتمی در روزنامه ها تخریب می شود و اسفندیار در همان دفتر امن، آرام آرام کارهایش را می کند.

رادیویی که قرار بود اخبار ترافیک بدهد و خبرهای کوتاه، موسیقی پخش می کند، او از رادیو خوشش آمده و می خواهد اینجا بماند تا وقتی وقتش برسد. دوستانش در همان حلقه اردبیل هم بی کار نمانده اند، یکی در اقتصاد و دیگری در سیاست، اما او باید در فرهنگ بماند، برای روزهای نه چندان دور؛ رحیم مشایی خوب توانسته کاری را کند که شاید 10 سیاستمدار ماهر محافظه کار نمی توانستند در دولت خاتمی کنند؛ دوشغله اش می کند علی لاریجانی؛ رادیو تهران را هم به او می دهد؛ سال ها می گذرد و اصلاحات نزدیک به پایان است؛ شیپور آماده باش نواخته می شود؛ پیغام می رسد باید خیز برداشت؛ فتح سنگری که دو دهه پیش در اردبیل و کردستان برایش نقشه کشیده بودند، نزدیک است؛ جلسه های فوق العاده یکی پس از دیگری؛ موفق می شوند؛ محمود دوست قدیمی به شهرداری تهران می رود؛ اعضای حلقه هر جایی که هستند پست خدمت را رها می کنند و جمع می شوند در بلدیه پایتخت.

اولین دستور کار؛ مردان اصلاحات اخراج؛ اسم شان را می گذارند آبادگر؛ اسم خوبی است برای شروع؛ تو اینجا باش؛ تو هم برو آنجا؛ تو بمان در همین بهشت برای فلان پروژه نیازت دارم، نوبت اسفندیار می رسد، هر دو می خندند، به یاد سال های دور از خانه؛ سری از روی رضایت تکان می دهند؛ فنجانی چای برای رفع خستگی، می خندند اینجا هم کار فرهنگی سهم اسفندیار است. او دیگر کارآزموده شده و جوان 21 ساله نیست؛ خوب می داند باید اصلاحات را شکست داد و فرهنگ پاشنه آشیل خوبی است برای آن روزهای تخریب، همان طرح رادیو پیام. اینجا تهران است، سال 1382؛ برخی حسادت می کنند از توجه ویژه محمود به اسفندیار شهرداری. تهران هر روز یک حاشیه دارد.

 کار ویژه اسفندیار؛ «فرهنگسراها به خانه ابتذال تبدیل شده، اسلامی اش می کنم. خاتمی باید جواب دهد. نمی گذارم موسیقی پاپ مبتذل در خانه های فرهنگ پخش شود. تئاتر های غیراسلامی نه.»

 وااسفا سر داده می شود و اسفندیار ناجی می شود برای هویتی که می گویند از دست رفته. هنوز سر و صدای طرح مذهبی شدن فرهنگسراها نخوابیده برای قم خبر می رود که می خواهند قدمگاه آقا را در تهران بسازند، پیغام می رسد اسفندیاری در تهران است که می گوید باید مسیر ورود آقا را آماده کرد. خبر در تهران پیچیده، برخی باور نمی کنند، می گویند این طرح ها است و شهردار؟اسفندیار تکذیب نمی کند؛ هیچ گاه. هرچند پشیمانش می کنند از اجرای این ایده ها، به شورای شهر خبر می رسد سازمان تحت نظارت او کسری پشت کسری می آورد.

می پرسند چه کار کردی با این پول ها؟ رسول خادم کشتی گیر عضو شورای دوم است؛ هنوز سیاسی نشده؛ مصاحبه می کند و می گوید اسفندیار جناب شهردار هزینه یک ساله این سازمان را در شش ماه به اتمام رسانده. می گوید؛ «در یک سال پنج میلیارد تومان هم به بخش خصوصی بدهکار است. بدهی فرهنگسراها بالاتر رفته. دستمزد کارکنان را نداده اند. هر روز شورا و یک پرونده مالی. شایعه ها زیاد شده.» می گویند کار پول سازمان فرهنگی و هنری شهرداری خرج کارهای تبلیغاتی شده، تکذیب می کند؛ می گوید به هیات های مذهبی کمک کردن کار تبلیغاتی نیست. می گویند خرج دادن آش افطار شده برای تبلیغ، می گوید به مردم طعام داده. دیگران دائم می گویند و اسفندیار یک تنه تکذیب می کند.

به هر حال اسفندیار شهرداری می کند؛ هر کاری که باید کند. این پله، پله آخر نیست. جهش هم جهش آخر نیست؛ اما فعلاً سال 1384 است و باید به پاستور رفت.

اینجا تهران است؛ چهارم تیرماه 84، پاستور. مرتضی محب الاولیاء دیگر 21ساله نیست. او 45ساله است و اسفندیار یک کابینه؛ شمسی که مولانا حالا حالاها با او کار دارد یا شاید هم او با مولانا حالا حالاها کار دارد. می گویند او مدیر در سایه یی است که می تواند به راحتی تصمیم های یک دولت را دگرگون کند. «فتح سنگر به سنگر» هنوز برای او رمز عملیات است.(etemaad)


  • يکشنبه 22 خرداد 1390-0:0

    جالب بود چرا از 84 به بعدش رو ننوشتین

    • پنجشنبه 19 شهريور 1388-0:0

      با سلام
      مردان بزرگ بسياري در مازندران داريم دوستان بياييم به جاي ضربه زدن به يكديگر در حمايت از يكديگر كوشا باشيم . به همديگر طعنه نزده و داستان هزار و يكشب بي وفايي ها را تكرار نكنيم .
      از عقايد مردان سياسي همچون احمد توكلي كه دائم تيشه بر ريشه هم ولايتي هاي خود مي زند دوري گزينيم و به يكديگر در جهت رسيدن به اهداف برتر ياري رسانيم و پس از رسيدن به پست و مقام دستان دوستان كمك گر را فشرده و با نردبان ترقي آشنا كنيم .

      • شاهین امینیپاسخ به این دیدگاه 0 0
        چهارشنبه 18 شهريور 1388-0:0

        سلام
        متن روان و دلنشینی بود اما نه از حیث محتوا بلکه از جنبه ادبی.دلم می خواست از نویسنده این مطالب بپرسم آیا احوالات دیگر شخصیتهای نظام را هم مطالعه فرمودید و چیزی نیافتید؟کسی که اینهمه در باره اش نوشته اند و می نویسند چنین نوشتن نه تنها هنر نیست بلکه کار ...ای هم هست.شمالی ها بهوش باشند این مطالب برای ترقی خودشان هم سم است.شاید غافل هستیم.از مدیدر مسئول سایت ارزشمند مازندنومه هم انتظار داریم تا اینگونه از مخالفان شمالیها حمایت نکند.یادمان نرود منصور حلاج در باره شبلی چه گفت؟


        ©2013 APG.ir