عمری تلاش و رضایت
گفتگو با صمصمام الدّین علّامه،معلم قديمي و نويسنده کتاب هاي يادگار فرهنگ آمل و تاريخ جامع تنکابن
مازندنومه:
صمصام الدّین علّامه تنکابنی در عرصه ی فرهنگ به ویژه آموزش و پرورش مازندران نامی آشناست . « یادگار فرهنگ آمل » بر چهره ی فرهنگی علامه درخشید و وی را صاحب نام و نشان کرد .
صمصام الدّین علّامه در سال 1296 شمسی در سلیمان آباد تنکابن متولد شد . پس از تحصیلات به خدمت اداره ی فرهنگ ( آموزش و پرورش کنونی ) درآمد و از دبیری تا مقام ریاست اداره کل آموزش و پرورش استان مازندران را طی کرد ، اما همانند بسیاری از مسند نشینان نبود . مسند نشینی و داشتن مسئولیت وی را از تحقیق و نوشتن باز نداشت علاوه بر « یادگار فرهنگ آمل » ، « تاریخ جامع تنکابن » ، « نسب نامه خاندان تنکابنی » ، « کشکول » و چندین اثر آموزشی در رشته ی ریاضیات از آثار اوست .
در تیرماه 1382 در سرای علّامه در تنکابن در فضای بسیار صمیمانه با او به گفتگو نشستیم ، آنچنان پر مهر و محبت و گشاده روی ما را پذیرفت که توانستیم به آسانی از هر دری سخن بگوییم از خاندان علامه ، فراز و فرود زندگی ، سمت های اداری ، پژوهش ها و دیدگاههای وی و ... صمصام الدّین علّامه پس از بيش از نود سال زندگی و تلاش بر گذشته افسوس ندارد ، چرا که آنچه توانسته و خواسته به خدمت پرداخته و کارنامه ی زندگی خود را روشن می بیند .
گفت و گوي زير پيش تر در مجموعه مقالات "در گستره ی مازندران-دفتر چهارم" چاپ و پخش شده است.
----------------------------
-جناب آقای علامه از زادگاه و تحصیلات خود بفرمایید .
# بس مبارک بود چو فرّ هما اول کارها به نام خدا
اینجانب صمصام الدّین علّامه متولد 1296 شمسی هستم ( البته در شناسنامه ، اما به نوشته ی جد بزرگوار بر روی جلد قرآن 1295 شمسی ) مکتب خانه را در روستای سلیمان آباد زادگاهم ، تحصیل کردم . معلم ما در مکتب خانه ملا صادق ذوقی و میرزا حبیب الله سدشتی بودند . به روح هر دوی آنها درود می فرستم ، هر چه دارم از آنها دارم .
در سال 8 ـ 1307 پدرم مرا به قم فرستاد . دو سال در فیضیه طلبه بودم ، البته عمامه نگذاشتم ، امثله ، صرف میر و سیوطی را تمام کرده بودم .
این زمان مصادف شد با گرفتن املاک شمال توسط رضا شاه . پدرم که روشن فکر بود برایم نوشت ، تحصیلات قدیم را کنار بگذار و به تحصیلات جدید روی بیار . با نظر عموی بزرگم میرزا ابوالفضل علامه ـ که فردی روشن فکر بود و دفترخانه ی اسناد رسمی در شهسوار داشت و بر خلاف نظر عموی کوچکترم ـ در مدرسه دولتی باقریه جنب فیضیه قم نام مرا نوشتند .
مکان این مدرسه بعدها جزو مسجد اعظم شد . آقا سید مصطفی از خدّام حضر ت معصومه ( س ) مدیر آن مدرسه بود . خدا رحمتش کند ، در ساعت تفریح از من امتحان گرفت . هر چه فارسی سوال کرد بلد بودم ، گفت برو پای تخته سیاه . من اولین بار نام تخته سیاه و گچ را شنیده بودم . گفتم قلم ندارم . گفت : آن چیز سفید اسمش گچ است ، فشار بده روی تخته بنویس .
بعد سیاق ، حساب و مرابحه سوال کرد ، بعد به آقا ناظم گفت : آقا را کلاس سوم ببر . حدود سه ماه از سال تحصیلی گذشته بود ، اما معلم کلاس سوم گفته بود او همه چیز بلد است . ساعت تفریح مرا به کلاس چهارم بردند . بعد معلم چهارم هر سوالی که شاگردان نتوانستند جواب بدهند از من پرسید ، جواب دادم .
به ناظم گفت حیف است عمرش تلف شود . علی رضا برقعی که خانواده ی بزرگی در قم هستند ناظم مدرسه بود . مرا به کلاس پنجم برد . من هندسه نخوانده بودم . بعد گفت عرب شاهی زودتر با ایشان کار کن . من آن سال شاگرد دوم شدم . در کلاس ششم معلم ما می گفت : این دهاتی گچ و تخته نمی دانست ، حالا شاگرد اول شد ، شما چرا درس نمی خوانید ؟ این باعث شد که شاگردها با من بد شدند . من آن سال در مدرسه ی خودم شاگرد اول و در مجموع شاگرد چهارم شدم . ( حدود سالهای 1310 ) .
- استاد از محیط خانوادگی خودتان بیشتر بفرمایید .
# پدرم تحصیلات مناسب و صدای خوبی هم داشت ، روضه خوان بود ، کار کشاورزی می کرد . بعد از اینکه رضا شاه دستور داد عمامه ها را بردارند به تهران رفت و عمامه اش را برداشت . به کمک برادرش به ساری آمد . اول در اداره ی طرق و شوارع ( راه و ترابری ) در شیرگاه و پل سفید استخدام شد ، اما چون از کار خود ناراحت بود به بهداری رفت . تزریقات را یاد گرفت و پزشکیار موفقی شد . در ساری ، آمل ، بابل ، تهران ، کرج ، خرمشهر و آبادان خدمت کرد . من آمده بودم تنکابن ، در همان زمان جد من موسی حکیم باشی که از اطبای مشهور دوره ی قاجاریه و پهلوی بود از دنیا رفت .
- از ادامه ی تحصیلات خودتان بفرمایید .
# عموی ما دکتر محمد حسن علامه ، رییس بهداری شد ، به پدرم پیشنهاد کرد بیایید خانه ی من . من کلاس اول را در بندر پهلوی تحصیل کردم . سال دوم را در مدرسه ی شاهپور قزوین که سه کلاس بیشتر نداشت گذراندم . در قزوین خیلی سختی کشیدم . 30 ریال پول برای من می فرستادند که پول خوراک و پوشاک و غذا و کتاب و دفتر بود ، اما ساخته شدم . مدیر دبستان آقای رزگار نامی بود .
-آیا غیر از کتاب های درسی کتاب های دیگر هم مطالعه می کردید ؟ به تعبیر امروزی اهل مطالعه بودید ؟
# بله ، به شاهنامه و سعدی عشق و علاقه داشتم . اجداد من همه عالمان دین بودند . بعد از پایان تحصیلات از قزوین به تنکابن آمدم . چون عموی من ریاست بهداری مازندران را داشت در دبیرستان پهلوی ساری ادامه تحصیل دادم . حدود سالهای 13 ـ 1312 در این سال در مازندران و گرگان زلزله ای شدید آمد که البته در گرگان بیشتر در ساری کمتر بود ، مردم همه خانه ها را ترک کردند و یک هفته در باغات چادر زدند .
من کلاس سوم را در آن دبیرستان خواندم . دبیران خوبی داشتیم ، آقای رهنما که سمنانی بود رییس دبیرستان ، آقای ناطق که تهرانی بود و اخیراً فوت کرد ، آقای فاضلی که دبیر فیزیک بود و کمی هم شیمی درس می داد ، آقاخانی که اهل محلات بود و معلم ادبیات و عربی بود که خیلی زحمت کش بود ، المنجد همیشه همراهش بود .
- آیا از همکلاسی هایتان کسی را به یاد دارید ؟
# بله ، ابوالقاسم ذوقی ، حسن حجازی کناری که از بابل آمده بود ، ابراهیم شهیدی مصطفی آرین پور ، دکتر محمد بدیعی ، که آن بدیعی معروف ، حبیب الله بدیعی از استادان برجسته ی موسیقی ، برادر کوچک او بود . از کلاس سوم تا ششم در ساری بودم . تابستان ها را ضمن تحصیل کار می کردم تا خرج خود را در بیاورم . اصلاح درخت نباتات ، روزی چهار قران ، بعد سم پاشی را یاد گرفتم روزی 6 قران و گاهی هم شاگرد خصوصی داشتم به ورزش دو هم خیلی علاقه داشتم .
- جناب استاد چطور وارد دانش سرای عالی شدید و در رشته ی ریاضی ادامه تحصیل دادید ؟
# برای ادامه تحصیل به تهران آمدم ، در کرج رشته ی فلاحت ثبت نام کردم . ابراهیم شهیدی هم ، همکلاس من بود ، اما چون شبانه روزی بود بچه ها درس نمی خواندند می گفتند قبول هستیم ، اما ما دیدیم که باید درس بخوانیم . خوابگاه ما هر روز تحت نظر یک دانشجوی بالایی بود .
ما به بهانه ی اینکه روز سوم اسفند باید رژه برویم فرار کردیم . بعد یک نامه به پروفسور صدیق اعلم نوشتم که مازندرانی هستم و مالاریا گرفتم نتوانستم به تهران بیایم ، دستور بفرمایید از من ثبت نام کنند . معدل من هفده و خرده ای بود تا اینکه در سال 1317 در دانشسرای عالی ثبت نام کردم . مسئول ثبت نام باباپور نام از اهالی بابل و خیلی به من کمک کرد .
!-معروف ترین استادان شما چه کسانی بودند ؟
# پروفسور محسن هشترودی که در ادبیات و ریاضیات ، تاریخ و جغرافی استاد مسام بود . اسدالله آل بویه در تاریخ و جغرافی ، آقای مجتهدی رییس دبیرستان البرز که اهل لاهیجان بود ، آنالیز درس می داد . دکتر افضلی پور که کرمانی بودند ، دکتر عباس ریاضی کرمانی معلم نجوم و هیئت بود . دکتر سیاسی روان شناسی ، دکتر هوشیار هم روان شناسی و هم تعلیم و تربیت ، دکتر صدیق اعلم ، استاد فروزانفر و محسن گل گلاب و ... حدود سه سال طول کشید ، سال 1319 یا 1320 درس را تمام کردم . به من ماهی 20 تومان کمک هزینه می دادند .
- استاد در چه سالی لیسانس گرفتید و به خدمت فرهنگ در آمدید ؟
# در سالهای 20 ـ 1319 دانشسرای عالی را تمام کردم . به علت اشغال شمال توسط روسها نتوانستم به موقع در اول مهر در وزارتخانه ثبت نام کنم . تا اینکه فروغی با روسها و انگلیسی ها قرارداد امضا کرد . به تهران رفتم و خود را معرفی کردم و ابلاغ من برای شهسوار صادر شد . در شهسوار یک دبیرستان بود و ما دو نفر فقط لیسانس داشتیم . یکی مهدی مشایخی که لیسانس ریاضی بود و بقیه همه دیپلم بودند .
بعد به ساری آمدم . چون اداره ی کل فرهنگ را روس ها اشغال کرده بودند ، به دبیرستان پهلوی رفتم . رییس اداره ی کل فرهنگ مازندران ، نصرت الله مشکات بود ، به من گفت چون مازندرانی هستید با من همکاری کنید . حدود هشت سال در دبیرستان پهلوی جبر و مثلثات و هندسه تدریس کردم و رییس اداره ی بازرسی اداره کل شدم . در ساری حزب توده خیلی فعال بود ، همین طور در چالوس ، گنبد و شاهی [ قائم شهر ] . ما به زحمت مدرسه را اداره می کردیم ، بعد آقای مشکات ، اسدالله فخیم ، بعد اکبر کوثری ، بعد مرتضی قدوسی تهرانی و حسین آذرم که گفت من شما را برای آمل در نظر گرفتم .
-جناب استاد ! چه شد که به فکر تالیف کتاب « یادگار فرهنگ آمل » افتادید ؟
# من سه سال در آمل رییس فرهنگ بودم ( 28 ـ 1325 ) فهمیدم آمل یک شهر تاریخی است . دوستان آملی و روسای ادرات را جمع کرده ، گفتم ما در این شهر نه سینما داریم نه وسیله ی تفریح ، بهتر نیست دور هم باشیم شعر بخوانیم ، قبول کردند . گفتم اول میهمانِ من .
با مقداری بیسکوییت و چای از آنها پذیرایی کردم . از صحبت های آنها فهمیدم که آمل شهر استخوان داری است از اطلاعاتی که گرفتم ذوق زده شدم . بعد تصمیم خودم را در مورد تالیف کتاب یادگار فرهنگ آمل به آنها گفتم . آقای بیاتی گفت : کار پر زخمتی است از شما ساخته نیست ، خیلی ها خواستند ، ولی نتوانستند . من ده روز بعد از میهمانی شروع به کار کردم . مثلاً به دانش آموزان سوژه هایی مثل ضرب المثل ، چیستان و افسانه دادم تا اینکه حدود دو سه ماه کتاب آماده شد .
با هزینه خودم کتاب را چاپ کردم که نتوانستم هزینه خود را در آورم . به معلمان هم سپردم که بهترین اطلاعات را جمع آوری کرده ، به من بدهند وزارت خانه به من رتبه ی علمی داد . برای کتاب خانه ی امام رضا ( ع ) [ آستان قدس ] هم فرستادم آنها تشویق کردند . من این کتاب را مثل فرزند دوست دارم ، چون اولین کتاب من است و درس زندگی به من داد . بعدها که به تهران آمدم دیدم تمرینات بچه های من غلط است . کتاب های کمک آموزشی نوشتم که به کمک این کتابها خانه ، یخچال و تلویزیون و ... خریدم . هر چه از کتاب یادگار فرهنگ آمل ضرر کردم از کتاب های کمک آموزشی استفاده کردم .
- جناب استاد مدتی مسئولیت اداره ی فرهنگ مازندران را هم بر عهده داشتید ؟
# بله در زمان دکتر هدایتی به پیشنهاد 11 نفر از نمایندگان مازندران در مجلس ، من مسئولیت را پذیرفتم . از آقای غلامرضا کبیری که آدم با ذوقی بود خواستم که همکاری کند . به جمع آوری شعر و ترانه های محلی اقدام کردم و بخشنامه کردم . اما مشکلات اداری و سیاسی در ساری و بابل ـ که مدتی رییس آنجا بودم ـ آنقدر زیاد بود که نتوانستم مثل یادگار فرهنگ آمل کتاب بنویسم .
- جناب استاد یکی از تالیفات شما نسب نامه ی خاندان علامه تنکابنی است . علت نوشتن این کتاب چه بود ؟
# بعد از بازنشستگی یکی از بستگان که در کمیته ی امداد فعالیت می کند گفت که امروز عده ای از ساری آمده ، خواستند در تنکابن دانشکده ی پزشکی دایر کنند ، خواستند یکی از فرهنگیان بازنشسته ی تنکابن را به عنوان رییس دانشکده معرفی کنند . گفتند ما کسی را سراغ نداریم تا اینکه یکی گفت علامه هست ، اگر ایشان باشند ما همه چیز در اختیار شما می گذاریم ، یک نفر شما را معرفی کرد .
من خجالت کشیدم که فامیل شما هستم ، اما شما را نشناختم . یک شب فکر کردم ، بعد جواب منفی دادم . عمویی داشتم که بزرگ خانواده ما بود ، بعد از مرگ او خیلی ناراحت شدم ، چون بچه های من آمریکا بودند . گفتم اگر آنها به ایران بیایند ، بستگان خود را نمی شناسند ، ارتباط خانوادگی قطع می شود . این بود که تصمیم گرفتم خاندان علامه را معرفی کنم و همه ی فامیل ها و بستگان دست همکاری دادند به جز یک نفر میرزا حسن مجتهد زاده که اطلاعات را از دامادش گرفتم . نوشته ها و اوراقی پیدا شد که پیش 12 تا 13 نسل خاندان علامه از لاهیجان آمده بودند ، همه شناسایی شدند .
- در مورد « تاریخ جامع تنکابن » با توجه به این که دو کتاب دیگر نیز در تاریخ تنکابن نوشته شده ، چه ضرورتی در تالیف آن دیدید ؟
# من آن کتابها را خواندم . آقای یوسفی نیا بیشتر جنبه ی تاریخی را مد نظر داشته و به جنبه ی اجتماعی ، سیاسی ، اقتصادی ، ضرب المثل ها و ... اشاره ای نشده است . در صورتی که تاریخ باید گویا و گنجینه ی بسیار با ارزشی باشد . تاریخ فقط جنبه ی سیاسی نیست .
- ولی بحث هایی مثل آموزش و پرورش ، ضرب المثل ها ، افسانه ها و ... جز تاریخ به معنی خاص کلمه نیست ؟
# نه ! جزء تاریخ است ، فقط فصلی را در مورد رجال سیاسی ، شعرا ، هنرمندان و نویسندگان جا انداختم که مشغولم و تقریباً آماده است .
- آیا این کار شما با کارهای یوسفی نیا و واعظی نیا در فرهنگ نام آوران ، تفاوتی دارد ؟
# من خواستم نقدی بر این کتابها بنویسم ، دیدم که جوان هستند و جویای نام و ناراحت می شوند و آنها را می رنجانم . من در گستره ی مازندران دفتر سوم به دو سه مورد برخوردم که نسبت به شعرا نکاتی را گفته ، گرچه حقیقت را نوشتید ، ولی هر حقیقتی را نمی شود نوشت .
- منظورتان مقاله ی بزرگ مازنی است ؟
# بله ، ولی من نمی پسندم . نسب نامه را برای خانواده خودم نوشتم که خدمتی کرده باشم ، اما مردم تنکابن بر گردن من حق دارند و این کتاب را به مردم تنکابن تقدیم نمودم .
- در مورد « کشکول علامه » چطور ؟
# من فکر کردم که علامه ، تو که در تمامی استان های ایران به جز کردستان و سیستان و بلوچستان خدمت کردی ، بقیه ی شهرستانها و استانها از شما چه چیز داشته باشند . بعد گفتم کار امروز با دیروز فرق می کند ، مثل سابق نیست که یک کتاب را از اول تا آخر بخوانم . گفتم کتابی بنویسم که یک طبیب یا کارمند اداره که پنج دقیقه بیکار است بخواند . دیدم شیخ بهایی کتابی به نام کشکول نوشته ، این را الگو قرار دادم که مجموعه ای از دانش های بشری است . دو کتاب دیگر هم دارم یکی « ارمغان علامه » و « راز و رمز طولانی زیستن » .
جناب آقای علامه پس از گفتگوی طولانی در پایان ، از نوع آموزش های غیر دولتی امروزی به ویژه در آموزش عالی به شدت اظهار تاسف و نگرانی کردند و همه ی مردم و مسئولان و دلسوختگان فرهنگ و دانش را به اصلاح امور آموزشی فراخواندند.
- پنجشنبه 3 خرداد 1397-0:36
چه خوش گفت شاعر خوش سخن سمرقند رودکی
از شمار دو چشم یک تن کم وز شمار خِرد هزاران بیش - يکشنبه 6 دی 1388-0:0
باسلام.ممنون از مصاحبه جالبتون آیا ایشان در قید حیات هستند؟ باتشکر
- جمعه 29 آبان 1388-0:0
درود؛اين گفت و گو را آقايان زين العابدين درگاهي و قوام الدين بينايي انجام دادند.در گستره مازندران مجموعه مقالاتي درباره مازندران است که تا کنون 5 دفتر از آن منتشر شده است.مصاحبه بالا در دفتر چهارم انتشار يافته است.
- جمعه 29 آبان 1388-0:0
از نقل اين گفتگو متشكرم. اين گفتگو را جه كسي انجام داد و چه سالي در گستره مازندران منتشر شد؟ در گستره مازندران را جه كسي انتشار ميدهد؟