تعداد بازدید: 2979

توصیه به دیگران 1

جمعه 4 دی 1388-0:0

روضه ای برای محرم

شعر تازه اي از احسان مهديان-ساري


صبحي كه ديوار عطش را ناز مي كرد

بغض غروب تشنگي را باز مي كرد  

 

مويي كه باران بايد آن را شانه مي زد

با التهاب تشنگي  پرواز مي كرد

 

دستي كه بايد تشنگان را آب مي داد

با نيزه هاي علقمه ابراز مي كرد

 

مضراب عشقي كه دمادم زخمه مي زد

آهنگ هل من ناصري را ساز مي كرد

 

خوني كه كام  كودكي را آب مي داد

بايد به سوي آسمان پروازمي كرد !

 

پس كوچه هاي خيمه را اندوه مي كاشت

وقتي كه زخم تشنگي سر باز مي كرد

 

غم لابلاي خون  ِخاكسترنشسته

گويي به سوگ عاشقي  آواز مي كرد

 

چشمي به اوج سادگي دراشك روئيد

عصري كه خورشيد زمين اعجاز مي كرد

 

« قرآن به لب بر نيزه ها » خورشيد تابيد

جايي كه شب ،  چتر سياهي باز مي كرد

 

مشكي كه لب بر روي لبهاي تو مي بست

شايد كه شرم از گفتن اين راز مي كرد

 

لبها يي از تو تشنه تر بر تيغ مي خورد

حلقومي ازآقا جلــوتر تيغ مي خورد

 

ما در شكم هامان سرابي سير كرديم

با نان ِعشرت بي گمان در گير كرديم

 

زنجير بر پاي اسيران بسته بوديم

با  مومنان ظاهري پيوسته بوديم

 

با كوفيان برجاي پيغمبر(ص) نشستيم

بر پاي محراب و سر منبر نشستيم

 

باور كن آنجا ما فقط نيرنگ بوديم

در سينه دل ؟ نه ! صاحبان سنگ بوديم

 

شمشیرهامان هی هی خون می سرودند

گویی که قصد  جان مجنون می نمودند

 

چشم هزاران کوفی از خون داغ می شد

حتی کبوتر در بیابان زاغ می شد

 

شاید تنور خولی از این غم بسوزد

شاید بیاید روضه ی دیگر بگوید

 

خون حرف اول بود و خون مجرای آخر

اصلا بیابان جای  واویلای آخر

 

گفتم خدا حافظ  ،  مگر دل  خواب دارد ؟

یک  گوشه چشمی به این محراب دارد

 

گفتم بزن نی ، نی هزازان حرف دارد

از شیهه ی اسب و سواران حرف دارد

 

گفتم بزن نی ،  نی فراوان درد دارد

 یعنی  به  پهنای بیابان درد دارد

 

ني ازدل اندوه ليلا بي خبر بود

آواي ني تا نيمه ي شب در به در بود

 

ني با سري كه در سر خود راه مي برد

72 خورشيد را تا ماه مي برد

 

شايد براي جشن اين ديدارمي رفت

زينب براي الوداع يار مي رفت

 

زينب بيا زيباترين بيتم تو هستي

جان خودم، آقاترين بيتم تو هستي

 

تنها تو تنهايي غزل بودي ، تو بودي

تنها تو در پاي عمل بودي ، تو بودي

 

شب گریه هایت خاطرات درد بودند

مردان کوفه زن که نه ! نامرد بودند

 

یک روز با مسلم ولی یک روز دیگر

هم دل بریدند از تو و  هم از حسین سر

 

مي خواهم از عباس هم بيتي بيايد

اززمزم احساس هم بيتي بيايد

 

 مي خواهم از چشم تو شبنم را بگويم

گل نقره ي  زيباي نم نم را بببویم

 

ليكن زبانم كور و دستم لال مي شد

هرجا كه حرف ازروضه ي امسال مي شد


  • روابط عمومی انجمن شعر ساریپاسخ به این دیدگاه 1 0
    دوشنبه 7 دی 1388-0:0

    با سلام و عرض تسلیت
    نمی دانیم شعر دوم که حال و هوای امروزی تری از زبان یک رزمنده اسلام داشت چرا درج نشد ولی این غزل مثنوی خیلی زیبا و جاندار را به ملت مسلمان و شیعه انقلابی تقدیم می کنیم


    ©2013 APG.ir