کاش ماهم یک تراکتور داشتیم !
طنز نوشته اي از محمدرضا بحرگرد،فريدون کنار
جانم براتون بگه چند سالی که در کشور عزیزمان فوتبال یک حرفه بسیار پر طرفداری است وجالب اینکه مادر بزرگم که تا دیروز می گفت ان شاالله دکتر- مهندس بشی الآن می گهک" پسرم قند عسلم ، ان شاالله مسی بشی، بری تو بارسلونا یا کمال وند بشی بری تو تبریزیها"!
جالب تر این که هر استاندار یا مدیر کلی هم که می آد اینجا اول اتاق فکر می خواد درست کنه بعد شم یک تیم لیگ برتری برای استان مازندران تو دستور کار خودش داره!
تا دیروز من ، مادر بزرگ و اهل خانه تو فکر بودیم اسم این تیمی که استاندار می خواد بیاره را چی بذاریم : صبا ، سامی ، نامی یا برق ،نفت ، بنزین، سی ان جی ...
اینجا بود که پدرم گفت: من با آخرین گزینه مخالفم. گفتیم چرا؟ گفت: نوعی تهاجم فرهنگی است، مگه برنج چه بدی داره ؟ از گچ و فولاد و آلومینیوم که بهتره! تازه اگه استان کمبود مالی داشت از کشاورزان کمک می گیریم و از همشون می خواهیم فصل برداشت برنج یه کاسه شالی جهت حمایت تیم محبوب شون کمک کنند.
البته اینم گفت که جو قبول نیست .گفتیم چرا؟! گفت:مگر ندیدید اون تماشاگر تو بازی نساجی چطوری به داور حمله کرد ؟ آخه اونم جو زیاد خورده بود!البته اول آب خورده بود!
اینجا بود که پدر بزرگم با اون صدای خش دارش گفت، نادر نادر، عادل عادل.
تازه فهمیدیم ای بابا برنامه 90 شروع شد که ای کاش شروع نمی شد. فردوسی پور انگار داشت حرفهای ما را گوش می داد ( آخه این روزها همه چیز از راه دور اتفاق می افته، حتی شنیدن حرف های ما تو قابلمه! )
آره عزیزان من، عادل خان انگشت گذاشت تو رویا های خانواده ما و با مدیر عامل تیمی که این روزها بزرگان می گفتند تا زیرآب هم رسیده است، تماس برقرار کرد و ما تازه فهمیدیم تراکتور که خوبه فرقون هم نمی تونیم بیاریم.