پیر چنگ نواز
... دعائی که گوینده معنایش را نمی داند و نمی فهمد که چه می گوید و راهی به درونش ندارد،فقط لب ها می جنبد و فکر و ذهن جای دیگر است، این دعا را چه انتظاری، که اجابت شود؟(يادداشتي از شیخ عبدالله شاهینی، مدرس حوزه علمیه و دانشگاه های گرگان)
مرد خمیده پشت، چرکیده صورت، بینوا، ناامید و رانده شده از خانه ی خویش، رو به سوی خرابه ی گورستان می آورد ،سلانه سلانه قدم بر می دارد و در فکر ... گذشته اش در برابر دیدگان نمایان می شود،... تا جوان بود و چنگ می نواخت، نام و نانی داشت و الآن به حکم گذر عمر دستها لرزان، "ساز"ش بی کوک و یارای نواختنش نیست ، مردم از او گریزان و او از خانه فراری و اکنون می رود تا خود را در خرابه ای گم سازد که دیگر روی خانه رفتن نیست و گرسنگی اهل خانه را طاقت دیدن ندارد.
کشان کشان بدن رنجور و نحیف خود را به خرابه رساند و در گوشه ای آرام گرفت، لحظه ای به یاد جوانی و شور و حال آن ایام افتاد و بی کسی الآن خود را نگاهی کرد که آوازش نا خوش و غم انگیز و ساز ش خریداری ندارد، دلش شکست اشک در چشم، هق هق گریه اش بلند شد و در آن حال چنگ را به زانو گذاشت ... در دل گذراند که اینبار برای خدا بنوازد ...فقط برای او ... و مزدی در خور از او بخواهد ......و آهنگی طرب انگیز به آسمان بر خواست و همچنان می نواخت ...و می نواخت.
...و اما از دگر سو، بشنوید، خلیفه ای پر هیبت بر تخت نشسته، هیمنه ی او لرزه بر اندام می اندازد؛ آنچنان که اگر حرفی در پیشگاهش داشتی، باید خدا را شاکر باشی که از هیبت خلیفه راه بازگشت را فراموش نکرده ای!
وجود خلیفه را خوابی سنگین گرفت، در خواب دید که ندائی از آسمان او را به یاری بنده ای از بندگان خدا می خواند، فرمانش دادند که از بیت المال کیسه ای پر از زر گیرد و به پیر خفته در خرابات رساند، مزد آن" ساز"ی که برای خدا زد، بگیرد و خرج کند و چون خرج کرد ،دوباره به سوی ما آید، چنگ زند و مزد خود را بگیرد.
...خلیفه از خواب برخاست، آن گونه کرد که در خواب به او گفته بودند، نزدیک گورستان که شد در خرابه هر چه گشت کسی را نیافت جز پیری چنگ نواز، باز هم گشت و کسی دیگر را نیافت، یقین کرد مقصود همو ست، البته متعجب بود که چگونه است کیسه ای زر به مرد چنگ نواز رساند به مزد سازی که برای خداوند نواخته، آن هم خلیفه ای که محتسب در گاهش به فرمان او شلاق بر دست و سر خلافکاران می زند!
آرام آرام خلیفه قدم بر می دارد .... و ناگهان پیرمرد از خواب پرید، خلیفه را که مقابلش دید ...جستی کرد و از ترس به عقب رفت
خلیفه گفت : نترس! و رمیده خاطر نباش، اینک پیغام خدا را برایت آورده ام
سلامت رساند و حالت پرسید و این زر به مزد چنگی که برای
خدا زدی بگیر، خرج کن و باز هم بیا و بگیر
پیرمرد غرق در اشک و ناله شد ،سر به سجده گذاشت و های های گریه کرد و ناله سر داد.
************************************
آنچه که برای شما نوشتم چکیده ی یکی از حکایت های مثنوی حضرت مولوی است البته با عبارت ها و جمله بندی هایی از این قلم شکسته، تا برای کسانی که می خوانند روان و قابل فهم باشد
جناب مولانا از باب "عاقل را اشاره کافی است" با پرداختن به این مسئله قصد آن دارد، نکته هایی را تذکر دهد
تصور کنید، اینکه پیرمردی چنگ نواز بعد از عمری دوری از ظاهر شریعت برای خدا بنوازد و ناله اش شنیده شود و پاسخش را دهند، نشان از سعه ی رحمت خداوندی دارد و اما ...ما ...گاهی آنچنان خدا و قیامت را همچون راهی باریک و تاریک مقابل بندگان خدا می گذاریم که گویی هیچ راهی به آسمانها نیست جز به اینکه همیشه پاک بوده باشیم !! و این در حالی است که دل شکسته و چشم گریان انسان به آخر خط رسیده ،کاری می کند کارستان،!! که از هزار رکعت نماز، تو در توی هزار مسجد ومحراب ،جلو می زند!! ...وای بر ما ....آنچنان اسیر ظاهر و آراستن نمود و جلوه ی کار یم و غافل از مغز و محتوی، که شاید روز جزا به هیچ کارمان نیاید!
ترسم که صرفه ای نبرد روز بازخواست / نان حلال شیخ ز آب حرام ما
ما این گونه ایم، پوست بر پوست، همچون پیاز و نیشخند می زنیم بر دیگران که مائیم راه یافتگان و شمائید گمراهان !!!.... چه زیبا گفته، سعدی شیرین سخن :
آن که چون پسته دیدمش همه مغز
پوست بر پوست بود همچو پیاز
پارسایان روی در مخلوق
پشت بر قبله می کنند نماز
نکته ی دیگری که از حکایت مثنوی فهمیده می شود این است که به هر حال وصول به حق بسته به صورت و شکل خاصی از پرستش نیست، شرط اصلی سوز دل و راه درون است که می تواند در هر شکلی جلوه گری کند" راز گویی" یا به قول اهل دل" من و تو" کردن با خدا ،جا ،مکان، شکل، قیافه ،مسجد، کلیسا، معبد و کنیسه نمی شناسد
با تو به خرابات اگر گویم راز / به زانکه به محراب کنم بی تو نماز
عده ای گمان می کنند خدا پرستی شکل و هیئتی خاص دارد که جز در همان صورت هیچ طاعتی پذیرفته نمی شود و یا گمان می کنند که دعای مقبول فقط آن است که در وزن و قافیه و ترکیبی خاص باشد، لذا چه بسا کلماتی به زبان می آورند که معنای آن را نمی دانند !! و در انتظار تاثیرش می نشینند!
دعائی که گوینده معنایش را نمی داند و نمی فهمد که چه می گوید و راهی به درونش ندارد، فقط لب ها می جنبد و فکر و ذهن جای دیگر است، این دعا را چه انتظاری، که اجابت شود؟!
- چهارشنبه 26 اسفند 1388-0:0
بابا ایول دمت گرم خوب خدا را شکر یه کسی پیدا شد اسمی از مولانا بر زبان جاری کرد چه حکایت قشنگی داستان پیر چنگی بزبان عامیانه هدیه کرد عاشقانه