هنوز تابستان تمام نشده است و هنوز امتحانات مدارس بچه ها تمام نشده است اما صحبت مسافرت هاى تابستانى بين اعضاى خانواده خصوصاً بچه ها از مهم ترين موضوعاتى است كه بسيار مهم و البته جذاب به نظر مى رسد. در كنار همه شهرهاى غربى، شمال غربى و ... سفر به شمال ايران حتماً اولين گزينه اى است كه موردنظرقرار مى گيرد، خصوصاً براى بچه ها و جوان ترها؛ چرا كه هيچ چيزى به اندازه آب و استخر و دريا در تابستان به آدم حال نمى دهد. البته وجود جذابيت هاى ديگرى چون جنگل هاى شمال و جاده هاى پرپيچ و خم وديدنى و پرصفا نيز باعث مى شود تا در فصل تابستان اتومبيل هايى را با پلاك هايى از همه جاى ايران در اين جاده ها و در شمال ايران بتوان ديد، از دزفول و زاهدان گرفته تا سنندج و مشهد، تهران هم كه جاى خود دارد و اينطور مى شود كه تابستان ها براى اهالى شمال خصوصاً جوان هاى شمال هم رنگ و بوى ديگرى پيدا مى كند.
همانقدر كه اكثر مردم ايران منتظر تابستان هستند تا به شمال بروند اكثر جوان هاى شمالى هم منتظر تابستان هستند تا ميزبان مردمانى با همه گونه لهجه از سراسر ايران باشند، از لرى و تركى گرفته تا اصفهانى و اهوازى.
در اين ميان شهرهايى كه در شمال ساحل دارند حال و هوايى متفاوت دارند. شهرهايى چون انزلى، چالوس و ... اما همه اين شلوغى ها و رفت وآمدهاى مردم ايران خصوصاً در تابستان ها براى جوان هاى شمالى بسيار مهم و با ارزش است چرا كه اين فصل براى آنها بهترين فرصت كسب درآمد است و هر كس به طريقى از اين ۳ ماه نسبتاً گرم و شرجى استفاده مى كند.
اجاره ويلا
جلوى پايش ترمز مى زنيم و به سرعت خودش را به ماشين مى رساند و قبل از آنكه چيزى بگويم كلمات را به سرعت پشت هم مى چيند. سوئيت، ويلا، پلاژ با كولرگازى و تلويزيون بخواهى ماهواره دارش را هم دارم. قيمت مناسب فقط بيا جا را ببين، اگر خوشت نيامد هرچه خواستى بگو. بيست، بيست. ترو تميز و با كلاس...
دو جوان ديگر كنار او ايستاده اند حتماً منتظرند اگر با او معامله ام نشد آنها موردهاى خودشان را معرفى كنند. وقتى متوجه مى شوند كه مشترى نيستم بى خيال مى شوند و دوباره مى روند لب جاده اما محسن همان كه مكان هايش را معرفى كرده بود مى ماند.
محسن ديپلم انسانى دارد و تا چند وقت ديگر بايد به سربازى برود. آفتاب صورتش را سوزانده سوار ماشين كه مى شود مى گويد: يك حالى به ضبط و ولومت بده داداش و بعد مى گويد از تهرون مى آيى؟
محسن چند سالى است كه تابستان در كار اجاره دادن ويلا و پلاژ است و تقريباً از كارش راضى است.
اما مى گويد اين كارها كار نيست و فقط براى ۳ ماه تابستان است و بعد مى گويد تازه كلى بايد اصرار كنيم و به قول بچه هاى تهران مخ طرف را بزنيم تازه آيا بشود يا نشود.
محسن مى گويد همه جور مشترى ازهمه جاى ايران به پست ما مى خورد از دكتر و مهندس گرفته كه ويلاهاى باكلاسى مى خواهند تا جوان هايى كه مجردى مى آيند و كلى سر قيمت چانه مى زنند.
محسن مى گويد: بعضى وقت ها كه به شلوغى مى خوريم قيمت يكسرى از ويلاها به بيشتر از ۱۵۰ هزار تومان هم مى رسد كه نان در اجاره دادن آن ويلاهاست.
او مى گويد: معمولاً درصدى با صاحب ويلا يا صاحب پلاژها كار مى كنيم يا اينكه يك قيمتى را مشخص مى كنند و هر چقدر بالاتر بتوانيم اجاره بدهيم آن مقدار براى خودمان است.
محسن مى گويد دست زياد شده و اكثر جوان هاى شمال تابستان ها و ايام تعطيلات نوروز مشغول اين كار مى شوند. يك پژو پرشيا و يك پرايد چند متر جلوتر مى ايستند و چند جوانى كه كنار جاده ايستاده اند و مرتب فرياد مى زنند ويلا، ويلا به سراغ ماشين ها مى روند. محسن از ماشين پياده مى شود و مى گويد بروم شايد كاسب باشم تا حالا كه هيچى دشت نكرده ام.
ماهى فروشى
هنوز از يك شهر ساحلى در شمال خارج نشده اى به شهر ديگر مى رسى و در اين فاصله هاى نه چندان طولانى در كنار ميوه فروشى ها جوان هايى هستند كه ماهى هاى زيادى را از طناب و بند آويزان كرده اند و فرياد مى زنند ماهى، ماهى، ماهى تازه...
ماهى فروشى در تابستان كم رونق تر از كار اجاره ويلاست اما در هر صورت تعدادى از جوانهاى شمال به اين شغل گرايش دارند. البته با توجه به اينكه تابستان فصل صيد نيست اكثر ماهى هايى كه كنار جاده فروخته مى شود پرورشى هستند. رحمان يكى از بچه هاى محمودآباد است كه هر روز صبح نزديك به ۶۰ عدد ماهى سفيد را مى برد كنار جاده و مى فروشد. مهدى كه خودش در يك مجموعه پرورش ماهى كار مى كند مى گويد: ماهى ها را از پرورش ماهى مى خرم و با يك مقدار سود آنها را مى فروشم. مهدى معتقد است كار فروش ماهى بهتر از اجاره دادن ويلاست. او مى گويد اكثر كسانى كه شمال مى آيند حتماً ماهى مى خورند و ما هم مشترى هاى خودمان را داريم و اگر آخر وقت چيزى از ماهى ها بماند يا به رستوران ها مى دهيم يا اينكه در سردخانه نگاه مى داريم. مهدى مى گويد معمولاً همه ماهى ها فروخته مى شود و تقريباً روزى ۱۰ تا ۱۵ هزار تومان كاسب هستم.
كافه دارى
لب دريا شلوغ است و كافه هاى ساحلى هم به همان اندازه شلوغ. كافه هاى ساحلى همه چيز دارند از قليان و سيگار گرفته تا انواع نوشيدنى. بيرون كافه هم انواع توپ و عروسك هاى بادى آويزان است. شاهرخ يكى از كافه هاى ساحل نوشهر را اجاره كرده است و تقريباً سرش خيلى شلوغ است. با آنكه برادرش و ۳ كارگر در كافه او كار مى كنند ولى خودش هم علاوه بر رسيدگى به حساب و كتاب ها نوشابه براى مشترى ها باز مى كند.
شاهرخ مى گويد: شلوغى كار همين ۳ ماه است و ۹ ماه بايد بيكار باشيم. او كه از كار و كاسبى اش نسبتاً راضى است، مى گويد: در هر صورت چاره اى نيست و بايد بتوانيم هم پول اجاره را دربياوريم و هم خرج خودمان را.
شاهرخ كافه جديد را از ارديبهشت اجاره كرده، مى گويد: پارسال يك كافه ديگه داشتم و خيلى سود نداشت و تقريباً فقط خرج كافه و اجاره را درآوردم، اميدوارم امسال وضعيت بهتر شود.
نوازندگى
يكى تنبك مى زند و آن يكى هم ويولون مى نوازد. آنكه تنبك مى زند، با صداى خش دار مى خواند
يا مولا دلوم تنگ آمده
شيشه دلوم اى خدا زير سنگ اومده
صورت هر دويشان را آفتاب سوزانده و حسابى سياه شده اند. مى گويد آقا درخواستى هم مى زنيم ها!
مى پرسم بچه جنوبى؟ مى گويد: نه بابا، بچه خاك پاك ميهن چالوس هستم.
مى پرسم پسر چرا اينقدر سياه شده اى؟
مى گويد دلت سياه نباشد و بعد مى خندد و مى گويد تو هم اگه يك هفته زير اين آفتاب باشى، سياه كه جاى خود دارد، مشكى مى شوى.
رضا و محمود چندسالى هست كه با هم به قول خودشان گروه نوازندگى راه انداخته اند و اسم گروه دونفره خودشان را گذاشته اند «بى غم».
رضا مى گويد درآمد خوبى داريم، ولى بالاخره مطربى است ديگه. گروه بى غم تابستانها در شمال اجرا دارد. معمولاً هم در ساحلهاى چالوس و متل قو، اما تابستان كه تمام شود، به تهران مى آيند. محمود مى گويد كاسبى سه ماه تابستان شمال بهتر از تهران است، ولى چون ۹ ماه ديگر در شمال خبرى نيست، به تهران مى آييم و در آنجا به نوازندگى مى پردازيم، البته در خيابانها! به هم نگاه كرده و مى خندند.
تابستان دارد تمام مى شود، اين يعنى كه فعاليت و كارهاى تابستانى بسيارى از جوانهاى شمالى هم در حال تمام شدن است، اما اين بدان معنا نيست كه ديگر كار ندارند. تمام شدن فصل تابستان براى شمالى ها يعنى خلوت شدن شمال و شروع كارهاى كشاورزى. اكثر جوانهاى شمال بعد از اين بايد آرام آرام مشغول كارهاى كشاورزى يا امدادى شوند و آنها كه دانشجو هستند و محصل، مى بايست هم به درسهايشان برسند و هم به كارهاى ديگر. تلاش و فعاليت مستمر و كار براى جوانهاى شمال به نظر معناى ديگر دارد و اين موضوع مهم ترين بخش زندگى آنها است و به نظر مى آيد به رغم سختى هاى موجود به آن عادت كرده اند و بسيارى هم از آن لذت مى برند.