نخند به سرت می آد
... نزدیک تر رفتم دیدم مشغول تشکر است. به زبان مازندرانی می گفت:"خدا آقا مهندس و اسا قربون و ممدلی ارطه ای و وشون وچون ره حفظ هاکنه که این نعمت ره اماره هدانه".(يادداشتي از دانا کبيري،آهنگ ساز و هنرمند ساروي)
شهر من با دریا فاصله چندانی ندارد.یک جاده بسیار پهن در حد یک شاهراه ساری را به دریای فرح باد متصل می کند،با مسافتی حدود 25 کیلومتر.
بحمدلله جاده هم زیبا است و هم پر از رستوران های رنگارنگ و سنتی و غیر سنتی و پاپ و ارکسترال شده!( من بدلیل شغلم همه چیز را از دریچه موسیقی می بینم.)
بعضی غذای شان خوب است بعضی بد.پرسنل بعضی مودب هستند و بعضی بی تربیت،مثل تمام جاهای دیگر ! ولی نکته مهم این است که با این فاصله کم و علاقه شدید به دریا شاید در طول سال بیشتر از 5 بار به آنجا نرفته ام ! دلیلش هم خیلی واضح است:تمام کنار دریا را پلاژ های دولتی تصرف کرده و با کشیدن دیوار و گذاشتن پست نگهبانی و بعضا مامورانی قلتشن صفت در همان بدو ورود آن هم با ارائه کارت مربوط به آن اداره و بازهم با گردن کج ومظلوم صفت ! ممکن است کمی تا قسمتی ادب رعایت کنند یا نکنند! و بعد تو را راه بدهند:اینجا پارک نکن، آنجا نایست، عکس نگیر،راست برو و ...
بعد هم پای پیاده در ماسه های پر از پوست هندوانه و بطری های پلاستیکه آب و نوشابه جوری باید راهت را پیدا کنی که انگار از میدان مین رد می شوی و در آخر که پیروزمندانه نزدیک ساحل شدی تازه می فهمی که باید سرپا بایستی و اگر واریست عود نکرد، مثلا غروب خورشید را ببینی که با یک لبخند تمسخر آمیز در آب فرو می رود!
اگر هم مغزت خوب کار بکند زحمت حمل یک صندلی تاشو را به خودت می دهی و روی آن چند دقیقه می نشینی . چرا چند دقیقه ؟ چون پایه های صندلی در ماسه فرو می رود و تو باید دائم جایش را عوض کنی! و این می شود دریا رفتن و از غروب خورشید لذت بردن! حالا از پانصد تومان ورودی چیزی نگفتم .
از قدیم گفته اند یک جو رو = یک ده شش دانگی ! بی انصافا زمین خدا را غصب کرده اند! مردم خود منطقه را از حق مسلم شان که استفاده از زیبایی های طبیعی ودریا است محروم کرده اند ! دریا.
این نعمت بیکران خداوندی را دورش سیم خاردار و دیوار کشیده اند وبعد برای دیدنش آن هم از افرادی که به اصطلاح کارمند آن اداره هستند پول ورودی می گیرند ! بابا دست تان درد نکند .
حالا یکی نیست بپرسد آن کارگر روز مزد، آن کارگر سر چهار راه و درنهایت آن بازاری مغازه داری که شاید همسر و فرزندش هوس دیدن دریا را بکند باید دست به دامان کدام اداره و کدام مدیر کل شود ؟ .... خوب تا اینجا بس است و بیشتر از اینش به من مربوط نیست !
به هر حال و به همین دلایل عدیده بنده تمایلی به کنار دریا رفتن ندارم.اما جمعه روزي ،به اصرار اعضای خانه مجبور به ترک عادت شدم و راهی دریا !(اداره ما که بحمدلله پلاژ ندارد!)
قرار شد این بار هم به یکی از پلاژ های دولتی که خانمم کارمند آن اداره بود و کارتش را داشت برویم. نزدیک که شدیم دیدم چند جاده مستقیم به کنار دریا می رود و دریا در انتهای جاده معلوم است.
در وروی جاده فرعی نیز نام یک پلاژ خصوصی و محل تفریح را نوشته بودند . با مشورت و کسب اجازه قرار شد سری به آنجا بزنیم. جاده بلوار مانند و زیبا بود و در انتهای آن و در چند قدمی رستورانی بود و در کنار دریا هم چند تخت با پشتی های سنتی که کفش را هم موکت کرده بودند و سقفی هم از برزنت رنگی داشت خودنمایی می کرد.چند درخت بلند و پر شاخ و برگ محیط را زیباتر کرده بود.
ازماشین پیاده شده و بر روی یکی از تخت ها نشستیم. باد بسیار مطبوع و چهره نوازی می وزید و بوی دریا را به مشام می رساند . دریا در چند قدمی مان و در زیر نور آفتاب می درخشید. محیط بسیار دلپذیر و آرامش بخش بود .
دقایقی نگذشته بود که صاحب رستوران با یک سینی و قوری چای و چند استکان و خرما و نبات و بقیه مخلفات آمدو آن را در کنارمان گذاشت .
دردسرتان ندهم.خیلی خوش مان آمد و همسرم با خوشحالي می گفت: چه عالی، خدا را شکر که چنین جایی وجود دارد .
بی اراده خنده ام گرفت . گفت چرا می خندی؟ جواب دادم به خودم می خندم! بعد ادامه دادم که چند روز قبل با یکی از دوستان سر ساختمانی رفته بودیم. موقع ظهر بود. هر کدام از کارگرها در گوشه ای مشغول خوردن چیزی بودند. چشمم به کارگری افتاد که بر روی آتشی که از چوب های خشک درست کرده بود. چیزی که شاید یک زمانی کتری نام داشت آویزان کرده بود. جسمی کج و کوله، قر شده و از سیاهی اشباع شده !
کارگر از این جسم عجیب در استکانش چای ریخت و بعد نان خشکی را که همراه داشت در آن فرو برد و بعد آن را به دهانش برد و در حالی که نان را می جوید دیدم چیزی را زیر لب زمزمه می کند.
نزدیک تر رفتم دیدم مشغول تشکر است. به زبان مازندرانی می گفت:"خدا آقا مهندس و اسا قربون و ممدلی ارطه ای و وشون وچون ره حفظ هاکنه که این نعمت ره اماره هدانه" یعنی خداوند آقای مهندس و استاد قربان و محمدعلی ارطه ای ( نام یک روستا ) و تمام خانوده شان را حفظ کند که این نعمت را به من دادند!
از دوستم پرسیدم اینها چه کسانی هستند؟ گفت: مهندس همان بساز و بفروش و استاد قربان بنا و محمدعلی سر کارگر است! ومن خندیدم .
ای کاش به آن کارگر ساده نمی خندیدم . که حالا به خودم بخندم.
مرا به ویلاهای زیبایی که شرکت ها و ادارات بر روی زمین و کنار دریایی که برای استفاده تمام انسانها، خدا وند خلق کرده راه نمی دهند و اگر هم بدهند پولش را چند لاپهنا حساب می کنند!
ما را به خودمان راه نمی دهند و ماهم خدا را شکر می کنیم و خوشحال ازاین که یک جایی در کنار دریای خودمان برای دیدن دریای خودمان بر ای استنشاق بوی دریای خودمان و برای نشستن و یک استکان چای خوردن در کنار دریای خودمان بتوانیم استفاده کنیم، بعد پول هم بدهیم و راضی و خشنود برگردیم .
خداوند ما را بیامرزد.
- پنجشنبه 25 آذر 1389-0:0
اره جان
بور لب دریا هنیش حال هاکن
خا جان - سه شنبه 2 آذر 1389-0:0
در طول سال یا در طول سال ها پنج بار ؟ آقای کبیری اگر در طول سال باشد پس نا شکری می کنید . بسیاری از مردم محلی و بومی سالی یک بار هم به یاد این کار نمی افتند . اما اصل مطلب این است که حقمان را باخته ایم . آزاد سازی کناره دریا ابتدایی ترین حق برای همه مردم است . باید گفت حقوقدانان ساروی و مازندرانی کجا هستند ؟ مقامات شهری و اعضای شورا ی شهر کجا هستند ؟ مورخین و جامعه شناسان ما کجا هستند ؟ مهندسین مازندرانی کجا هستند ؟
گویی که جز هنرمندان بقیه خاموشند .