تعداد بازدید: 2910

توصیه به دیگران 1

پنجشنبه 31 شهريور 1390-15:7

با تو ، اينک

 اوضاع خانه هر روز وخیم تر می شود.پدر درد می کشد. به دلیل نداشتن پول و بيمه نبودن نزد پزشک نمی رود. مادر به همسایه ها سپرده اگر کسی کارگر منزل نیاز دارد به او خبر دهند ولی تاکنون خبری نشده.(يادداشتي از اعظم کردان،خبرنگار-ساري)


#تو مي تواني بدون زيان بردن،شمع ديگري را با شمع خود برافروزي.

***

پویا از شوق رفتن به مدرسه روزشماری می کند اما مادر از شادی کودکش در روزهای پایانی تابستان نگران است.

شوهر کارگر او به دلیل شکستگی دست، بیش از دو ماه است که سر کار نرفته و نتوانسته پولی به دست آورد تا برای پسر هفت ساله خود لوازم مدرسه بخرد. مادر اما مجبور شده روپوش خواهرزاده خود را رفو کند تا اندازه پویا شود.

 اوضاع خانه هر روز وخیم تر می شود. پدر درد می کشد. به دلیل نداشتن پول و بيمه نبودن نزد پزشک نمی رود. مادر به همسایه ها سپرده اگر کسی کارگر منزل نیاز دارد به او خبر دهند ولی تاکنون خبری نشده.

 به همه بدهکارند. از همه قرض و دستي گرفته اند. سوپر محل دیگر به آن ها نسیه نمی دهد. پویا دلش بستنی و شکلات می خواهد .در کوچه، بچه ها به دلیل نداشتن توپ و کتونی مسخره اش می کنند. پویا ناراحت است از دست بابا که نمی تواند برایش توپ و کتونی و بستنی بخرد... مادر اما نگران است!

 زن همسایه از سردلسوزی کمی خوردني به آن ها می دهد. گرمای ظرف غذا احساس خوشایندی در مادر به وجود می آورد اما همچنان دلش برای پسرش می سوزد ....

 مادر تلویزیون قدیمی خانه را روشن می کند.تلويزيون برنامه آشپزي داشت و طرز تهيه بستني شکلاتي را مي گفت.او با بی حوصلگی دکمه تلویزیون را برای عوض کردن شبکه فشار داد.شبکه ديگري داشت سريال پخش مي کرد و مشکل يک خانواده ثروتمند با پسرانش بر سر ارث و در شبکه ديگر مجری با هیجان تمام از مردم می خواست مهرباني ها را قسمت کنند...

مادر آهی کشید و  پدر از بی تفاوتي دور و برش ناراحت بود و غمي بر غصه ها و بيماري اش افزوده شد.

پویا روپوش مدرسه اش را دوباره پوشید و با هیجان به پدرش گفت: بابا ببین دیگه بزرگ شدم ...دارم می رم مدرسه، می خوام خلبان بشم ...گفت: کیف و مداد و دفتر هنوز نخریدم، پس کی برام می خرین؟ همه خریدن، تمام میشه ها!پدر سرش را به زیر ملحفه برد و چیزی نگفت.مادر خيره به تلويزيون....

من دوست دارم درباره همه چيز فکر کنم

درباره  کلاهبرداري بزرگي که تعداد صفرهاي مبلغ آن را نمي توانم بشمارم

درباره رودي که تبديل شده به جاده

درباره کودکي که کودکي نکرده و آدامس مي فروشد

درباره چوپاني که بره اش را گرگ دريده

درباره حسرت مادري براي خريدن يک بستني چوبي براي کودکش

درباره کارگري که دوست دارد يک روز مرخصي با حقوق بگيرد

و درباره خودم که چه قدر بي فکرم،بي فکر آن چه دور و برم مي گذرد.

  ايميل نويسنده: (karez_60@yahoo.com)


  • يکشنبه 3 مهر 1390-0:0

    salam mikhastam age in matlab vagheie etelaate bishtari dashte basham lotfan

    • جمعه 1 مهر 1390-0:0

      خیلی زیبا بود و دلخراش - اما دله مسئوولان نیز برای این اقشار خراشیده می شود و کاری انجام می دهند ...
      فکر نکنم ...............
      آی آدما شما شما به جای اینکه به سومالی کمک کنین به همشهری های خودتون کمک کنین بخدا صوابش خیلی بیشتره ..............
      خدایا هیچ مردی رو پیش زن و بچش شرمنده نکن آمین .


      ©2013 APG.ir