تعداد بازدید: 2772

توصیه به دیگران 45

دوشنبه 2 آبان 1390-6:19

ما متهمیم!

ما متهميم زبان بومی را که آیینه ی فرهنگ و تفکر ماست ،در انتقال علوم به کار نبستیم و آن را فرو کاستیم به ابزاری برای نقل و طنز و هزل.دست روی دست گذاشتیم و امروز به نسلی رسیده ایم که زبان بومی را تنها برای تسخر و خنده از زبان نوروز و برهان و که و که می پسندد.(يادداشتي از سياوش سوادكوهي،فعال فرهنگي-سوادکوه)


رودخانه ها شریان اندام وارگی طبیعت اند . جریان رودخانه از کوه تا دریا ، سریان خون از مغز تا قلب را فرایاد می آورد و ماندگاری این چرخه ، به ماندگاری طبیعت است و زمین. اما از میان این همه رودخانه ، برخی نام ها بیشتر رعنایی می کنند و طنین آن ها در گوش خوش می نشیند : نیل ،دجله و فرات ،سیحون و جیحون . نام هایی نیز غریب اند و بی آوازه ؛ به گوش ، نغمه گری و به چشم دلبری نمی کنند .

 باستان شناسان به کشفی از آن ها زبان زد نشده اند . به جادوی طنطنه ، دل از شاعران کم برده اند اما با این همه تنها نام نیستند . رودخانه ای مانند رودخانه های جهان اند . آبند ،آبادانی اند ، آبرویند ؛ با این تفاوت که با چشم هایی شسته ، نگریسته نشده اند .

 تلار هم از این نام هاست . اگرچه بر وزن فرات است ،هم وزن فرات نیست . وزن فرات را مقیاس مورخان و باستان شناسان معین کرده اما تلار ،عشاق مورخ و مورخان عاشق کمتر داشته است . اگرچه از تلار تا فرات فاصله هاست و هیچ کس را داعیه ی برابری این دو نیست ؛این را نمی توان مستبعد دانست که این دو برادرند ؛همان سان که کوه هاو دریاهای جهان برادرند .

دو رودخانه ،دو گهواره ی تمدن . یکی شناخته و زبانزد و دیگری در غبار اعصار و قرون ،گم و گور و مبهم. نیاکان ما آن قدر سرکش و سرفراز بوده اند که از پس قرن ها و هزاره ها نام دیوان مازندران از آنان به یادگار بماند . نامی که نمودار کیستی و چیستی مازندرانیان است . نامی که نشان از دیگر بودن و باور به دیگر بودن دارد. هم نزد خویش ، هم نزد آنان که چنین شان نامیدند . پس گناه ناشناختگی میراث تمدنی تلار را نمی توان به گردن نیاکان انداخت .

ما متهمیم . ما متهمیم که دیوان را به چشم ما دد و بد نمایاندند وآن گاه ما را از ددی و بدی تحذیر کردند. ما متهمیم که داشته های خود را نداشته انگاشتیم و تنها دل سپردیم به آن چه میهمانان ناخوانده از پس البرز به ارمغان آوردند.

دل خوش ساختیم به خرافه های مزخرف که خاطرپذیر خرف تان بود و بس . به داستان ناراستان که به جادو و دستان، دست ما را بسته می خواست . به اساطیر ،به دساتیر ، به اقاویل، به اباطیل...

 زبان بومی را که آیینه ی فرهنگ و تفکر ماست ، در انتقال علوم به کار نبستیم و آن را فرو کاستیم به ابزاری برای نقل و طنز و هزل .

دست روی دست گذاشتیم و امروز به نسلی رسیده ایم که زبان بومی را تنها برای تسخر و خنده از زبان نوروز و برهان و که و که می پسندد . اگر اندیشمندی جانمایه ی دانش و بینش خود را به زبان بومی عرضه کند ، به عرصه ای راه ندارد که سهل است ، بر او ریشخند می کنند.هیچ نکوشیده ایم این زبان کهن را که گاه حمل معانی مستحدثه را تاب نمی آورد ،توان بیفزاییم و راه های نویي را در نوزایی و شکوفایی آن بیازماییم.

سنت ها وآیین های بومی را تنها زینت بخش قفس تلویزیون پسندیده ایم تا به آوازه ی صدای ماندگار و سیمای یادگار ،دل تنهایی ده نشینان تازه شود .

در نگاه ما همه چیز آن سوی البرز است . حتی اگر زمینی برای فروش داشته باشیم، بهترین خریدار از آن سوی البرز می آید و عذر بدتر از گناه این خود فروشندگان آن که با خریدارانی چنین ، فرهنگ مازندران نو می شود .

سادگی روستایی به تکامل شهری می انجامد و اقتصاد در پیوند با آن سوی البرز جان تازه ای می گیرد . آری ما پیوندی ناگسستنی با آن سوی البرز داریم . بسیار نیکی ها و نیکویی ها که از آن سوی به ما رسیده است . دین و زبان و اندیشه و فرهنگ و تاریخ ما ملهم و متأثر از آن سو است . اما جبر تفاوت، انکارناپذیر است . با همه مشترکات چیزهایی نیز هست که ما را ویژه می کند . ویژگی هایی که تنها وصف مازندرانی را می برازد . عجیب آن که این ویژگی ها به چشم خود ماست که حقیر می آید که اگر از چشم ناظرانی متفاوت به آن نگریسته شود، زیبا و با شکوه و دلپذیر می نمایند .

 از خود بیگانگی ماست که ما را از این همه زیبایی و خوبی غافل کرده است . داستان کلاغ و کبک را به یاد بیاوریم . هر گلی بویی دارد ، هر درختی میوه ای دارد . هر بومی، فرهنگ و زبانی . اگر می خواهیم خود باشیم ازعناصر هویت بخش باید پاسداری کنیم . اگر به تقلید و ترفند می خواهیم طاووس علیین شویم ؛ مانند آن شغال در خم رنگ فرورفته، ما را به طاووسی نمی پذیرند .

 اکنون نیز دیر نیست . بی آن که در گذشته بمانیم ؛ یا با خودشیفتگی،گذشته ای خیالی برای خود بتراشیم و خود را ویژه ترین ببینیم ؛بی آن که هر لک و پیسی را که بر چهره ی فرهنگ این بوم جا خوش کرده است ، با عصبیتی روان پریشانه حسن و لطف بدانیم ؛ بی آن که منکر همه ی ره آوردهای تمدن از آن سوی البرز باشیم ؛ بیایید از منظری نو با مرور گذشته ،خود را بیابیم .

 طبیعت بی بدیل مازندران که به اغوای شاهد بدلی تمدن ماشینیسم از چشم ما افتاده ، چون مادری مهربان به روی ما آغوش گشوده است ؛ به دامن این مادر مهربان برگردیم و برادری خود را با ابر و باد و ماه و خورشید و آسمان ثابت کنیم .

 تلار می گذرد . آرام و روان . چشم دل را که باز کنیم ،می بینیم : تلار آیینه ی گذشته، حال و آینده ی ماست .نقش های پراکنده را نقش بر آب کنیم و سقف بلند ساده ی بسیار نقش فلک را بشکافیم و طرحی نو برای فردا دراندازیم : با تلار در سیری همیشگی از کوه تا دریا .

ايميل نويسنده:(enarjea@gmail.com)


  • امیرحسین بهمنیپاسخ به این دیدگاه 0 0
    چهارشنبه 25 آبان 1390-0:0

    مسئولان محترم مازندنومه
    با احترام ؛استفاده از نام مستعار در رسانه های مکتوب از گذشته مرسوم بوده است اما بی نام نوشتن جای چون و چرا دارد!! من درک نمی کنم کامنت آخر متضمن چه نکته ی روشنگرانه ای است که مسئولام محترم درج آن را ضرور ی تشخیص داده اند.بنده به عنوان مخاطب این سخن جز توهین و تمسخر فایده ی دیگری بر آن مترتب نمی بینم . خواهشمندم نسبت به حذف این کامنت توهین آمیز اقدام فرمایید.
    سپاسگزارم

    • شنبه 21 آبان 1390-0:0

      آقای بهمنی خودشان مقصرند . آخه چند تا اسم دارند : چنگیز و امیر حسین و سیاوش و ...

      • امیرحسین بهمنیپاسخ به این دیدگاه 0 0
        يکشنبه 15 آبان 1390-0:0

        این مقاله را یک یا دو سال پیش به درخواست یکی از دوستان به مناسبتی نوشتم و در بولتن داخلی انجمن سوادکوه شناسی نیز به نام اینجانب چاپ شد .در روزهای گذشته با اسم مستعار آن را برای سایت مازندنومه ارسال کردم اما گردانندگان سایت نام مستعار مرا با همشهری اینجانب آقای سیاوش اسلامی سوادکوهی اشتباه گرفتند.ضمن پوزش از اقای اسلامی به ایشان اطمینان می دهم اینجانب هیچ اطلاعی از اشتهار ایشان به نام سیاوش سوادکوهی یا حتی فعالیت روزنامه نگاری و نویسندگی ایشان نداشته ام و اصولا هیچ آشنایی قبلی بین بنده و ایشان وجود نداشته است که بغضی فروخورده و شیطنتی شیادانه از سر زخم خوردگی پیامد آن باشد . اکنون ضمن عذرخواهی از آن عزیز به خاطر قصور و دلخوری پیش آمده مقاله را به طور کامل تقدیم می کنم:
        http://adabdan.blogfa.com/post-186.aspx

        • مازندنومهپاسخ به این دیدگاه 0 0
          سه شنبه 3 آبان 1390-0:0

          درود؛متن فوق را جناب سياوش سوادکوهي-که البته اسم مستعار نويسنده است-ارسال کرده،و متعلق به جناب سياوش اسلامي سوادکوهي نيست؛هم چنان که خود گفته اند.تشابه اسمي برخي مخاطبان را به اشتباه انداخته است.

          • سياوش اسلامي سوادكوهيپاسخ به این دیدگاه 0 0
            سه شنبه 3 آبان 1390-0:0

            باسلام واحترام به مديريت محترم سايت مازندنومه و مخاطبان شريف،به استحضار مي رساندكه متن فوق، ارسالي ازطرف اينجانب نبوده ،وقطعا"شيطنتي ازطرف شيادان زخم خورده ازنوشته ي پيشين رابنام اينجانب طراحي نمودند ! والا ضرورتي به نام اينجانب درانعكاس مطالبي كه هيچ نقشي درآن ندارم وجودندارد!!بنابراين متن شيواي پيش رو هرگزبقلم اينجانب نمي باشد ،خواهشمندم آن رااصلاح بفرماييد!!آقاي شفيق!!هركسي اين متن رابنام اينجانب ارسال نموده است انشاالله خداوند اصلاحش فرمايد وبراي فروكش كردن بغضش دعا مي كنم!!!!

            • دوشنبه 2 آبان 1390-0:0

              لطفا نخستین شماره نشریه سوادکوه شناسی را ورق بزنیدو نویسنده این متن را بیابید!


              ©2013 APG.ir