تعداد بازدید: 13755

توصیه به دیگران 3

پنجشنبه 7 ارديبهشت 1391-1:16

راز گشایی از مازندران شاهنامه

درویش علی کولاییان،پژوهشگر ساروی


 مقدمه:مازندران امروز به لحاظ تقسیمات کشوری ناحیه ای است با مرکزیت شهرستان ساری و چندین شهر و شهرستان از جمله آمل که دارای جایگاهی تاریخی ویژه است .

 نام مازندران اما در اذهان مردم ، به لحاظ تاریخی و فرهنگی، وسعتی چشمگیرتر دارد . تا به آن اندازه که گاه با طبرستان تاریخی برابر دانسته می شود .

 شاهدیم که در تقسیمات کشوری ، امروز مازندران، کوچک و کوچک تر از دیروز می شود ولی بر خلاف انتظار، این ناحیه دراصل و تا اواخر ساسانی، حتی به مراتب کوچک تر از امروز نیز بوده است.

نامی را که هرگز نباید به فراموشی سپرد، فرشواد گر1 است .  فرشواد گر روزگاری آذربایجان و طبرستان و گیلان را در خود جای می داده است. اما نکته این جاست که همین مازندران کوچک ، قلب فرشواد گر بوده است و از این رو است که بعد ها مازندران، طبرستان را تحت الشعاع نام خود قرار می دهد . این از دلایل بزرگی و اهمیت تاریخی نام مازندران از گذشته تا به امروز بوده است .

 در ادامه بحث و برای اثبات این مدعا ، توجه به شواهدی خواهیم نمود که واژه و نام تاریخی مازندران را برای ما آشناتر می کند و نشان خواهد داد که مازندران شاهنامه کجا بوده است.    

شاهنامه فردوسی و مازندران

شاهنامه  به دو بخش تقسیم می شود: بخش نخستین اسطوره است و با افسانه بسیار در آمیخته است و از کیومرث ، اول ملوک عجم آعاز و با شروع استیلای ساسانیان به پایان می رسد .

 بخش دوم سرگذشت ساسانیان است . بخش اخیر بنا به رای مورخان ، بخش تاریخی شاهنامه است  و قریب به نیمی از حجم شاهنامه را به خود اختصاص می دهد  .

 دراین بخش بیان فردوسی ، روایتی تاریخی است . بخش ساسانیان شاهنامه شرحی مفصل از سرگذشت پادشاهان این سلسله است.

 آن ها طی چندین قرن و به صورتی متوالی حکمران امپراطوری ایران بوده اند2.در شرح سرگذشت ها و وقایع تاریخی مربوط به ساسانیان، طبیعی است که نام های جغرافیایی جایگاهی با اهمیت دارند . این که بروز و ظهور یک نام جغرافیایی مثلاً در شمال ایران نسبت به یک نام دیگر در همان حوالی ، چرا و چگونه در بخش تاریخی شاهنامه ، تقدم پیدا می کند ، حائز اهمیت است .

 مشاهده تقدم تاریخی نام گیلان و آمل، بر نام مازندران و ساری در زمان ساسانیان، جالب توجه است. دلائل این امر به شناخت دقیق تر ما، از تاریخ مناطق شمالی ایران یاری می رساند و نتایجی را که نگارنده در تحقیفات خود به آن رسیده است، واضح تر می کند .


 گشودن مازندران به دست کاوس

گشودن مازندران به دست یک شهریار ایرانی که در شمایل اسطوره و در بخش اسطوره ای شاهنامه آمده ، برخلاف ظاهر ، واقعه ای تاریخی است .

 به اعتقاد نگارنده این داستان شرح تجاوزی است که ساسانیان به سرزمین خود مختار جسنف شاهیان در شمال ایران نموده اند (نام جسنف شاهیان بر اساس نام جسنف ، از شاهان مازندران است که نامه معروف تنسر ،روحانی زردشتی عهد  ساسانیان خطاب به او است ) .  این قسمت از سر زمین فرشوادگر،  به گمان ما، آخرین پاره از مستملکات جسنفشاهیان بود و نام مازندران را با خود داشته است .

 آن چه که در نوشته های پیشین من بیان شد، انطباق دو روایت  بر یکدیگر است. روایت اول ، روایت حماسی و اسطوره است و  فردوسی آن را در قالب آمدن کیکاوس به مازندران و در بیان هفت خوان رستم به نظم  آورده است . اما،  روایت دوم یک حادثه تاریخی پرآوازه است که برخلاف منابع معتبر تاریخی ، فردوسی از آن هیچ نمی گوید ، یعنی ، روایتی که حاکی از تجاوز کاوس ،شاهزاده ارشد ساسانی به طبرستان است و نود دو سال قبل از هجرت پیامبر اسلام روی داده است3 .

 همانطور که بیان شد ، برخلاف روایت اسطوره ای ،این روایت تاریخی را ، فردوسی طوسی در بخش ساسانیان شاهنامه، به قلم نیاورده است ، حال آن که منابع معتبر و متعدد تاریخی ، اشارات روشنی به آن می کنند .

 بر اساس منابع معتبر ، انوشیروان ساسانی به هنگام رسیدن به قدرت با رقابت برادر ارشد ،کاوس  ،روبرو بوده است . کاوس یا کیوس همان است که جنبش مزدکیان ، جنبشی که شاهنامه اشاره ای مبسوط به آن می کند ، با نام او پیوند خورده است ،ولی همانگونه که اشاره نموده ایم ، با کمال تعجب ، فردوسی طوسی ، در شاهنامه خود،و در شرح حال مزدکیان، کوچک ترین اشاره به نام او نمی کند و به تجاوز او به مازندران هم ، اشاره ای نمی کند، تا آن جا که این گونه به ذهن متبادر می شود که فردوسی این نام و این شخصیت یعنی کاوس یا همان کیوس را نمی شناسد، و یا آن که، با گمانی آمیخته با سوء ظن، باید بگوییم ،او از بیان حقیقت طفره می رود .

اگر گمان اول را درست بدانیم باید با صراحت بگوییم که فردوسی ، کاوس ،شاهزاده ارشد ساسانی را مطلقاً نمی شناسد و شاید به همین خاطر، نوشته و یا سندی را که از فتوحات  همین کاوس در اختیار دارد، با سرگذشت پادشاهان ایرانی قبل از ساسانیان مرتبط می داند .

بعید نیست که این سر درگمی ، در سایه به بار نشستن شدت سانسور و سعی عوامل حکومت ساسانی در عصر خسرو انوشیروان ، در پاکسازی خاطرات رقیب بسیار مهم او ، کاوس ،  بوده است .

 
فردوسی اهل خراسان بود و خراسان پیش از تاجگذاری انوشیروان ، محل فرمانروایی و یا فرمانداری کاوس برادر و رقیب انوشیروان بود . همه این اتفاقات قریب پنج قرن پیش از زمانه ابولقاسم فردوسی اتفاق افتاده است ولی شاعربزرگ و حماسه سرای ایرانی برای شرح این داستان ، زمانه ای بسیار دورتر را در نظر مجسم می کند . او داستان آمدن کاوس به مازندران را که خود ماجرایی تاریخی است ، در بخش اسطوره ای شاهنامه و درون سرگذشت افسانه ای کیکاوس کیانی ، جای می دهد .

 سایر منابع که از اسطوره های کهن ایران سخن به میان می آورند ، کیکاوس را فرزند کیقباد ندانسته بلکه او را نوه کیقباد اسطوره می دانند . فردوسی این تفاوت را از نظر دور نگه می دارد و در هفت خوان از کیکاوسی سخن میگوید که چون  شاهزاده ارشد ساسانی  ،اولاً فرزند قباد است و در ثانی همانند او یعنی کیکاوس ، گشودن مارندران، اولین فتوحات او است .

می دانیم که به واقع این کاوس تاریخی است که فرزند قباد  است . او بسیار جاه طلب بوده ، بعید نیست پیش از مرگ پدر یعنی ، قباد ، یا بلافاصله پس از روی در نقاب خاک کشیدن او ، زودهنگام ،خود را شاه ایران دانسته و با توجه به فتوحاتی که داشت ، در فتح نامه ای ، خود را فاتح مازندران نیز تبلیغ نموده است .

 ترتیب بروز و ظهور نام های جغرافیایی در شاهنامه

    بر اساس اسناد تاریخی جدای از شاهنامه ، کاوس یا کیوس فرزند قباد ساسانی با آمدن به طبرستان، به خود مختاری و جدا سری این ناحیه از شمال ایران نقطه پایان می گذارد3.

آن چه که به چنگ کیوس (کاوس ) می افتد آخرین بخش از طبرستان است که تا آن زمان در تصرف پادشاهان ساسانی قرار نداشته و در اختیار آن ها نبوده است ، ولی باقی بخش ها از جمله آمل ، گرگان و گیلان به روشنی از مدت ها پیش در تصرف ساسانیان بوده است .

 این ادعای ما بر این اساس است که از ابتدای ظهور ساسانیان تا ترکتازی کیوس که شاهنامه  یادی از آن نمی کند ، و روی کار آمدن خسرو انوشیروان، مناطق گیلان ، گرگان و آمل در شکل گیری اتفاقات ، نقشی با اهمیت بر عهده داشته اند ،لذا نام شان در روایت های تاریخی شاهنامه آمده است.

به آسانی می شود فهمید که این مناطق ، آن زمان ها ، جزئی از متصرفات ساسانیان و در تسلط کامل حاکمان ایران بوده اند ، مثلاً هم آمل و هم گیلان حد اقل از زمان بهرام گور، متعلق به حکومت ساسانی  بوده اند4  اگر چنین است باید پرسید که :

سوال اول : کدام قسمت تازه از طبرستان را، کیوس یا کاوس شاهزاده ساسانی به متصرفات ساسانیان افزوده می کند ؟

سوال دوم،به کدام دلیل و چگونه با تصرف این بخش از طبرستان ، کیوس  خود را پادشاه فرشواد گر می خوانـَد ؟

 این قسمت از شمال ایران که مورد نظر است،به ناگزیر و به ظن  قوی ناحیتی است در فاصله آمل تا گرگان و بایستی  منطقه ای بسیار مهم تلقی می شده است .

شاید بدین خاطر که مرکز سنتی  و محل استقرارحاکمان فرشواد گر و پایتخت آنان بوده است .حال باید مطمئن شویم این ناحیه ، در آن زمان به چه نام شهرت داشته است ؟ برای پاسخ به این سوال می توان رجوعی به شاهنامه داشت و ملاحظه نمود که پس از کاوس (کیوس ) و در عهد پادشاهی خسرو انوشیروان، کدام اسامی تازه جغرافیایی، در محدوده ای که مشخص نموده ایم، نام شان در شاهنامه بروز یا ظهور نموده و از آن زمان به بعد، در شکل گیری وقایع تاریخی نقش بازی می کنند ؟ پاسخ به این سوال  است که معمای بزرگ شاهنامه را ، رازگشایی می کند .

بر اساس روایت شاهنامه ، این نام ،  نخست ،مازندران است که در زمان پادشاهی نوشیروان، شاهنامه به آن اشاره  می کند  و بعد، ساری ، که در عهد جانشین انوشیروان (هرمزد)، شاهنامه از آن نام می بَرَد4 . 
  

 فرجام سخن

      ساری و مازندران نام هایی هستند که فردوسی طوسی در شاهنامه و در روایت تاریخ ساسانیان ،فقط از زمان خسرو انوشیروان به بعد ، آن ها را به قلم می آوَرَد.

 این بدان معنا است که به احتمال بسیار، فقط از زمان پادشاهی خسرو انوشیروان و فرزندش هرمزد، این مناطق، در تصرف کامل ساسانیان بوده است .

 این قول از شاهنامه نیست ولی منابع تاریخی ، کیوس یا کاوس را ، فاتح طبرستان نوشته اند . اگر که مطابق شاهنامه، گرگان و آمل و گیلان ، پیشاپیش و لااقل از زمان بهرام گور، در تصرف ساسانیان بوده، پس کدام قسمت از طبرستان را کیوس یا کاوس (برادر انوشیروان ) گشوده است ؟

پیدا است که سرزمینی که او گشود، جز مازندران نیست ، مازندرانی که در درون طبرستان است و ساری هم ناحیه ای کوچک است، در درون مازندران .

به عبارتی دیگر برخلاف نام های اردبیل ، گیلان ، آمل ، گرگان، تا ظهورخسرو انوشیروان نام و نشانی از دو نام جغرافیایی دیگر در همان حوالی ، یعنی مازندران و ساری ،  در شاهنامه دیده نمی شود4 .

 پذیرفتنی است ، آن چه را که کیوس(کاوس ) برادر انوشیروان به مستملکات ساسانی افزود ، مناطقی بدانیم  مختص به همین دونام جغرافیایی ، یعنی ، مازندران و ساری .

 روشن است که موضع جغرافیایی این دو مکان، جایی است میان آمل و گرگان5 .

بدین ترتیب ، جایگاه تاریخی و جغرافیایی مازندران ، چه در بخش اسطوره ای شاهنامه  و  چه در بخش تاریخی آن( سرگذشت ساسانیان )، بر هم منطبق است و  ماجرایی که فردوسی به شکل اسطوره و در قالب آمدن کیکاوس به مازندران و هفت خوان رستم از آن یاد می کند، همان ماجرای تجاوز خشن کیوس( کاوس ) به مازندران و ساری است که نود دو سال پیش از هجرت پیامبر اسلام روی داده است .

 امید است این مطلب، در کنار یافته های دیگر، که نگارنده پیش از این عنوان نموده5 ، پاسخ درستی باشد به این سوال تاریخی که مازندران شاهنامه کجاست ؟

    پانویس

1- فرشوادگر نام قدیم ایالتی است که تبرستان یا مازندران کنونی قسمتی از آن بوده است  (منبع : لغت نامه دهخدا )
-  طبرستان داخل فرشوادگر است و فرشوادگر آذربایجان و گیلان و طبرستان و ری و قومش می باشد .( منبع  :تاریخ طبرستان و رویان و مازندران تالیف سید ظهیرالدین مرعشی به اهتمام  برنهارد درن،نشر گستره  چاپ اول پاییز 1363 )

2- موسس سلسله ساسانیان اردشیر بابکان و آخرین پادشاه آن یزدگرد سوم بود .مدت پادشاهی آنان 426 سال بود و در این مدت سی و پنج پادشاه به سلطنت رسیده اند .خسرو انوشیروان بیست و یکم پادشاه از میان آنان بود . از آغاز این سلسله تا سلطنت  انوشیروان 305 سال گذشت  . بهرام گور پانزدهمین پادشاه از این سلسله است و از بر تخت نشستن او تا شروع پادشاهی انوشیروان یکصدو یازده سال گذشت (منبع : لغت نامه دهخدا )


 3- نقل قول هاي سيد ظهيرالدين بن سيد نصيرالدين مرعشي مورخ مازندراني( قرن نهم هجري) مولف کتاب معتبرتاريخ طبرستان و رويان و مازندران به اهتمام برنهارد دارن(چاپ اول پاييز 1363- نشر گستره)  :
 
  - درتواريخ که اهل بصيرت جمع کرده اند مسطور است که در ايام اسکندر ذوالقرنين که ممالک عجم را به ملوک طوايف قسمت مي کرد اجداد جنفشاه را که از ملوک عجم ما تقدم بودند طبرستان داد . از ابتداي ايالت اجداد جـنفشاه تا هنگام ايالت او و او معاصر اردشير بابکان است دويست سال بود و از جـنفشاه تا آخر اولاد او که نسب شريفش منقطع گشت دويست و شصت و پنج سال و آخر عهد او و انقطاع نسبش در عصر شاه قباد که پدر انوشيروان عادل است و مي گويند که چون از ايام دولت قباد سه سال مانده بود که منقضي گردد کيوس را به مملکت طبرستان فرستاد و استيصال اولاد جنفشاه کرد والعلم عندالله چون کيوس به طبرستان آمد سه سال از سلطنت قباد مانده بود....ابتداي ايالت کيوس تا هجرت پيامبر مرسل عليه الصلوه رب العالمين نود و دو سال باشد...

 - اين حکايت از تاليف مولانا اوليا الله آملي المرحوم نوشته شده که پادشاهي طبرستان تا به عهد قباد ابن فيروز که پدر انو شيروان است در خاندان جسنف فشاه مانده بود چنانکه شمه اي از آن قبل از اين ذکر رفت و چون چنانکه عادت تصاريف زمان است مقراض روزگار اسباب انساب ايشان را به انقراض رسانيد و الباقي هوالله الواحد القهار . قباد از اين آگاهي يافت پسر بزرگتر خود کيوس را به ايالت طبرستان فرستاد و کيوس مرد شجاع و با هيبت بود. -…

  -  جسنفشاه و اولاد او تا عهد قبادبن پيروز حاکم طبرستان بودند و ملک تمامي ممالک فرشوادگر از عهد ذوالقرنين تا عهد قباد در حيطه تصرف ايشان بود اگر احيانا بعضي ولايات با استيلا و غلبه قهري از ايشان مسلوب مي گشت طبرستان را هميشه حاکم و اولامر بودند..(ص31) 
  

  4 - در دوران پادشاهی بهرام گور ابیات زیر از شاهنامه ،  نام آمل و گرگان را به پیش می کشد.
 
       همی تاخت لشکر چو از کوه سیل / به آمل گذشت از در اردبیل
            ز آمل بیامد به گرگان کشید  / همی درد و رنج بزرگان کشید
             ز گرگان بیامد به شهر نسا  / یکی رهنمون پیش پر کیمیا

-در دوران شاهی بهرام گور، در شاهنامه از گیلان و ری نام برده می شود :

یکی شاه گیلان یکی شاه ری/ که بودند در رای هشیار پی

- در عصر انوشیروان،بخش تاریخی شاهنامه برای اولین بار از مازندران و از گنج مازندران سخن می گوید :

 صد از گنج مازندران بار کن/  وزو بیشتر بار دینار کن
 به شاه جهان گفت بوذرجمهر    که ای شاه با دانش و داد و مهر

 - در عصر انوشیروان  وهرمزد جانشین خسرو انوشیروان، بخش تاریخی شاهنامه  اولین بار از ساری سخن می گوید .
به خواری و زاری به ساری فتاد / وز اندیشه کژ وز بدنهاد
توضیح و تذکر : در نقل ابیات از مجموعه تحت وب  گنجور بهره مند شدیم و در اینجا تشکر خودم را از بانیان آن به نشانی www.ganjoor.net ابراز می کنم .

5- چنین بر می آید که محدوده شمالی مازندران در آن زمان وصل به دریای مازندران نبوده بلکه نوار ساحلی یا خط کناره ، از دیرباز تحت کنترل حکومت ساسانی بوده است  ، یعنی آمد و شد در این مسیر(  اردبیل - گیلان - آمل - گرگان ) تحت نظارت و کنترل حکوت ایران بوده است . 

  آمدن کیکاوس احتمالاً از طریق گرگان  تا پای کوه اسپروز (اسپرز ) تا جایی که هنوز جنگ به آغاز خود نمی رسد ، حکایتگر این مطلب است .

  به علاوه موقعیت  محل هه ولا (  در سنسکریت به معنای سرحد ) در پای کوه اسپرز . در مجاورت ساری امروز و در مشرق آن و یا ناحیه سمسکنده  در همان نزدیکی( سماسکنه  با نون مشدد ،در سنسکریت به معنای  ضمیمه و الحاقی )، شواهدی دیگر برای این ماجرا است . ر.ک. به مقاله " کوه اسپروز کجاست " یا مقاله " کیکاوس یا کیوس اسطوره یا تاریخ "  به همین قلم  .  


  • شنبه 7 دی 1398-12:20

    پس از تحقیقات مفصل محققان درباره ی مازندران حماسه فردوسی، بحث در این باره گویا زائد به نظر می رسد. اما در این مقاله سعی بر این شده است به مازندران از دیدگاهی دیگر نگریسته شود. نکته مهم این که برای تعیین و تشخیص مرزها در حماسه بیشتر باید به مقوله های فرهنگی توجه شود تا مرزهای جغرافیایی؛ فرهنگی که در پشت زبان، باورها، اعتقادات و افسانه ها نهفته است، سپس به مکان جغرافیایی. همانگونه که انسانهایی که به یک زبان مادری سخن می گویند فرهنگ مشترک دارند و مرز فرهنگی آنها یکسان است و نمی توان مرز جغرافیایی آنها را به دقت معلوم نمود در حماسه و اسطوره ها نیز همین گونه است و مرز جغرافیایی آن منحصر و محدود به منطقه خاصی نمی گردد. مثلاً، ایران، تاجیکستان، افغانستان با مشترکات زبانی و فرهنگی یکسان کشوری واحدند با مرزهای جغرافیایی متفاوت؛ در چنین حالتی ایران کنونی را کشور اساس و پایه و دیگر پاره های جغرافیایی را ضمیمه این کشور می دانیم. بنظر می رسد مازندرانی که در شاهنامه از آن به”شهر” نام برده می شود یعنی کشور –”که مازندران شهر ما یاد باد/ همیشه بر و بومش آباد باد” نیز همین ویژگی را دارد، باید مکان های متفاوتی باشد: مازندران کنونی قسمتی از هند… اما با فرهنگ مشترک که نمی توان مرز واحد جغرافیایی برای آن در نظر گرفت. ولی با توجه به شواهد و قراین مازندران کنونی را کشور پایه و دیگر مکانهای مورد توجه را قسمتهایی از این کشور با مرز واحد فرهنگی در نظر گرفت. این شواهد و قراین عبارتند از:
    • اسم این خطه و مرز
    در هیچ جای جغرافیایی این روزگار اسمی به نام مازندران نداریم. بعضی پنداشته اند این نام مستحدث است؛ این گونه نیست. لااقل این نام چه بر این سرزمین اطلاق گردد یا نگردد تازه نیست چون بارها در کتاب اوستا (صفحات ۱۹۳ – ۲۲۴ – ۲۲۷- ۲۸۰) و… گزارش دکتر جلیل دوستخواه با عنوان دیوان مزندری یا مزندر به کار رفته؛ شاید”ان”پسوند مکان باشد یعنی جایگاه دیوان و بعدها به مازندران تبدیل شده است.
    • توصیف مازندران در شاهنامه
    وصفی که فردوسی از زبان دیو رامشگر از مازندران می نماید و این دیو از شهر مازندران به دربار کیکاووس آمده است:
    چو رامشگری دیو زی پرده دار بیامد که خواهد بر شاه بار
    چنین گفت که از شهر مازندران یکی خوشنوازم ز رامشگران
    به بر بربط چو با یست بر ساخت رود بر آورد مازندرانی سرود
    که مازندران شهر ما یاد باد همیشه بر و بامش آباد باد
    که در بوستانش همیشه گل است به کوه اندرون لاله و سنبل است
    هوا خوشگوار و زمین پر نگار نه گرم و نه سرد و همیشه بهار
    نوازنده بلبل به باغ اندرون گرازنده آهو به راغ اندرون
    گلابست گویی به جویش روان همی شاد گردد زبویش روان
    دی و بهمن و آذر و فرودین همیشه پر از لاله بینی زمین
    (شاهنامه، ج اول، ۱۴)
    این وصف فردوسی از مازندران و طبیعت او همان است که امروز در این منطقه می بینیم و نشان می دهد فردوسی نیز مازندرانِ اثر خود را گویا همین ناحیه می دانست.
    • وجود برخی از نامها که با گذشته اساطیری پیوند دارند
    از جمله ی این مکان ها شهرهای آمل، ساری، تمیشه (که امروزه در شهرستان نور به تمیشان معروف است)، وجود روستاهایی به نام منوچهر کلا، افراسیاب کلا و نیز اینکه در خان ششم رستم ارژنگ دیو و گروهی از دیوان را می کشد و به کوه اسپروز باز می گردد. اسپروز با اندک تغییری در تلفظ نام روستایی در کوهپایه های نور است و مشهور:
    همی رفت کاووس لشکر فروز بزد گاه بر پیش کوه اسپروز
    و دیگر جشن تیرگان و ارتباط آن با منوچهر و افراسیاب و پرتاب تیر آرش از البرز کوه همین البرزی که در جنوب مازندران قرار دارد، آیا در هیچ جای نقطه جغرافیایی جهان کوهی بدین نام است؟
    اصرار نداریم که این جاها همانی است که در حماسه فردوسی ذکر گردید حتی اگر بعدها نیز نامگذاری شده باشند نشان دهنده ی علاقه مردم این مناطق با گذشته اسطوره ای آن است. نکته مهم این است که مکانها در اسطوره و حماسه وجود دارد اما بسیاری مواقع دقیقاً منطبق با مکان های جغرافیایی این روزگار نیستند؛ آیا مرز جغرافیایی توران حماسه فردوسی مشخص است؟
    • ارتباط دیو-مازندران
    مورخان بر آنند که ایرانِ بزرگ مورد تهاجم آریایی ها قرار گرفت و ایشان نتوانستند بر تمام سرزمین ها جغرافیای بزرگ دست یابند. استاد ذبیح اله صفا می نویسد:”مهاجمین آریایی برای گشودن مازندران و دیلمان بیش از هر جا رنج بردند… سلسله جبال البرز و جنگلهای انبوه آن با موانع بیشمار دیگر و حیوانات وحشی و درنده کوهستان ها و جنگل های مازندران همه جا سد راه مهاجمان آریایی بود(حماسه سرایی در ایران ۶۶ – ۶۰۵ ).
    پس اولین مانع تسخیر و تفوق مهاجمان جنگلهای انبوه… در این سرزمین بود، همان جنگلهای انبوهی که در دامنه البرز کوه مشاهده می گردد.
    مانع دوم تسلط مهاجمان، ساکنان این منطقه “دیوان” بودند.
    ابراهیم پورداوود نوشته است: مازن mazana: مازندران که بارها نامش در اوستا و دین کرت آمده است همین منطقه طبرستان، ایالت مجاور گیلان است و”دیوان مازنی”و دروغ پرستان ورن(دیلم، گیلان) مذکور در اوستا هم ساکنان قدیمی طبرستان و گیلانند که چون از دین قدیمی آریایی! خود دست برنداشتند و به آیین زرتشت نگرویده بودند مرزنشینان ایشان را دیو خوانده اند(برگرفته ازمجله ایرانیان سال دوم، جلال متینی ص۵). درست است که “دیو” نام همگانی آفریدگان و کارگزاران و دستیاران اهریمن است که در آفرینش اهورایی ایستاده و به پتیارگی با آن در ستیزند… اما نزد هند و ایرانیان باستان گروهی از پروردگاران ستودنی بوده اند چنانکه دِوا در سنسکریت تاکنون به مفهوم خداوند (معنی اصلی آن فروغ و روشنایی است) باقی مانده و از همان بزرگداشت دیرینه برخوردار است (اوستا، گزارش جلیل دوستخواه، ۹۸۸)
    استاد صفا درباره هنر و فضیلت دیوان می نویسد:”تمدن و هنر دانش ایشان از آدمیان بیشتر است چنانکه خط را به تهمورث آموختند و به فرمان جمشید خانه ها ساختند و حتی در گرشاسبنامه اسدی آنجا که از جزیره دیو مردمانی سخن می رود، بسیاری از خصایص زندگی شهرنشینی و مدنی به آنان نسبت داده شده است (حماسه سرایی در ایران۶۰ ).
    پس دیو نزد هند و ایرانیان باستان گروهی از پروردگاران و به مفهوم خداوند بوده است و امروزه نیز در زبانهایی که خویشاوند زبان فارسی است به معنی خدا بکار رفته است. نتیجه این که پاره ی دیگر مازندران هندوستان است به سبب همین مرز اعتقادی و فرهنگی شاید به همین دلیل مازندران حماسه فردوسی را هندوستان پنداشته اند.
    در مازندران امروز نیز دیو در بعضی از واژگان به مفهوم باشکوه و بزرگ بکار رفته است چشمه بزرگ را دیو چشمه (در کجور نوشهر) می گویند. وجود بعضی از اسامی اشخاص چون دیو سالار، دیو و دیو زاد در رویان مازندران از نفوذ دیوان در این ناحیه حکایت می کند به عنوان مثال”در قرن شانزدهم میلادی قبیله ای به نام دیو در مازندران سکونت داشته است (جهان اسطوره ها ص۱۶۵ ).
    حال چگونه این خدایان پلید معرفی شده اند این است که قلم و قدرت در دست ایزدان بود و”درخشانترین اصول مقدس کیش زردشت انکار و ستیز با دئوه های نیرومند بود که بی شک بسیاری می پنداشتند چنانچه لعتشان کنند مکافات خواهند دید (آیین زردشت، ۱۸۵ ).
    • وجود بعضی از باورهای کهن
    وجود برخی از باورها در مازندران امروز خصوصاً غرب مازندران حکایت از این دارد که مردم این مناطق در گذشته های دور با ایرانیان مرکزی اختلاف عمده داشتند. یکی از این کهن ترین باورها جاودانگی “مار” است. در اسطوره “مار” نماد تولد دوباره است چون هر سال پوست می اندازد و تولد دوباره دارد (دکتر ابوالقاسم پور به نقل از simarghian.blogfa.com). همانگونه ای که این باور در یکی از قدیم ترین اساطیر یعنی گیل گمش وجود دارد:”گیل گمش بعد از مرگ انکیدو به جستجوی زندگی جاوید سفر می کند و سر آن دارد راز مرگ را دریابد. به نزد جدش اوت نه پیشتم (utana pishtim) می رود تا راز مرگ و زندگی را از او بپرسد… اوت نه پیشتم او را به نبات حیات که در قعر دریاست و خاصیت جاودان کننده گی دارد رهنمون می شود و می گوید: هر آنکه از آن بخورد جوانی او بر خواهد گشت. گیل گمش گیاه را می رباید اما چون به شستشوی خود می پردازد تا بعد از آن گیاه مرموز بخورد ماری آن را می رباید و می خورد و جاودانه می شود (به نقل از انواع ادبی ۹۹ – ۹۸ ).
    در گذشته ماران سیاهی در خانه های کاه گلی زندگی می کردند و به خانه مار مشهور؛ مردم بر این باورند که نباید آنها را آزار نمود و کشت زیرا آنها می مانند در حالی که مردم خانه میمیرند؛ این یعنی جاودانه بودن مار. حال آنکه”مار” در باور ایرانیان و نیز در اوستا چنین نیست. نمادی از خوی بد و منش پلید و اهریمنی. اکنون روستایی بنام مارگیرده و فامیل هایی بنام مارگیر نیز وجود دارند.
    با توجه به این قراین جغرافیایی، تاریخی وفرهنگی؛ مازندران می تواند هند یا هر جای دیگر باشد به مرکزیت مازندران کنونی با پاره ها ی فرهنگی جدا افتاده در مناطق دیگر، همانگونه که ایر ان، افغانستان، تاجیکستان … با مرکزیت ایران کنونی یک کشور واحد هستند. کیکاووس پادشاه ایران برای الحاق این مناطق و غلبه بر این فرهنگ و تمدن کهنتر و صدور کیش نوآیین به مازندران حمله می کند.
    منابع و ماخذ :
    • آیین زردشت، مری بویس، ترجمه ابوالحسن تهامی، چاپ سوم، انتشارات نگاه تهران، ۱۳۸۸٫
    • از اسطوره تاریخ، دکتر ابوالقاسم پور، simarghian.blogfa.com.
    • انواع ادبی، دکتر سیروس شمیسا، چاپ دهم، انشتارات فردوس، تهران۱۳۸۳ ..
    • اوستا، گزارش و پژوهش دکتر جلیل دوستخواه، ۲ جلد، چاپ یازدهم، انتشارات مروارید، تهران ۱۳۸۶٫
    • جهان اسطوره ها، هنر یتاکال و دیگران، ترجمه عباس مخبر، جلد ۲، نشر مرکز، تهران ۱۳۸۹٫
    • حماسه سرایی در ایران، استاد ذبیح اله صفا، چاپ چهارم، امیر کبیر، تهران ۱۳۶۳٫
    • شاهنامه فردوسی، تصحیح ژول مول، جلد اول، چاپ پنجم، انتشارات آموزش انقلاب اسلامی، تهران ۱۳۷۰٫
    • مجله ی ایرانیان، سال دوم، جلال متینی.
    ساین باشگاه شاهنامه پزوهان مخالفان دیگه سکوت کنین.

    • جمعه 3 شهريور 1396-16:19

      تنها چیزی که می تونم بگم اینه که بسیار متاسفم. برای تمام هم میهنانم... که کشوری که اینقدر زجر و ظلم در تاریخ به خودش دید رو خودمون داریم تیکه پارش می کنیم. یک روز رنگ آسایش به خودش ندید. به ما نفت داد طلا داد دریا داد جنگل داد و ما با اوه غیر از مشتی اراجیف و تفرقه و نفرت پراکنی چیزی بهش ندادیم. شرم بر ما. شر م بر ما..

    • پنجشنبه 11 خرداد 1396-15:37

      شما به دنبال نظریه خیالیتون باش حتی اسمشو نمیشه گذاشت نظریه چون نظریه ی علمی ابطال پذیر است ولی مال شما فرضیه هم نیست که آزمایش بخواد بشه

      • شنبه 16 ارديبهشت 1396-18:12

        اگه دقت کرده باشید وقتی اعراب به ایران حمله کردن همه جای کشور رو گرفتند به جز مازندران و تنها مازندران بود که باعث شد که کشور ما امروز به دست عرب نباشه و دومین اتفاق هم میشه به حادثه ششم بهمن آمل اشاره کرد منافقین 6 برابر جمعیت آمل نیرو داشتند اما آملی ها بازور بازویی که داشتند همه رو نفله کردند برای همینه همه از آمل و مازندران میترسند تمامی جونای مازندران رو ببینید همه بازو دار وهیکلی همه شون مادر زادی همینن نه باشگاه میرن و نه پودر یا آمپول میزنن همه طبیعی طبیعیه پس شاه ایران فقط و فقط مازندران هست اگر هم به نقشه دقت کنید مازندران از تهران بزرگ تره پس به جای گفتنی تهران بزرگ باید بگن مازندران بزرگ ...

        پس به گفته شاعر که مازندران شهر ما یاد باد

        • پنجشنبه 11 خرداد 1396-15:42

          چند درصد مردم مازندران می تونن با مردم تهران برابری کنن بزارید بهتر بگم مازندران از لحاظ پروداکتیویتی اقتصادی چند درصد تهرانه فکر می کنید؟ فقط 5.3%

        • دوشنبه 29 شهريور 1395-4:23

          چقدر یه سری از ابهت مازندران می سوزن.طبرستان خیلی سرزمین بزرگی بوده و گیلان یه زمانی جز مازندران بسوزین گیلکا

          • شنبه 18 آذر 1396-19:37

            بسی این همه فرومایگی از پس و پشت تو آبشخور می گیرد. فسوس که شیر اله نام را، هم نام تو راست. بی مایگانی که هماره ژاژ خایی همچو اشتران سگزی کنند و آوازه خیره سر دهند، هیچ جای مجادله نیست چرا که اندیشه و سخن نغزی در اندک پندار وامانده آنان نیست.
            تفو بر تو ای چرخ گردون تفو ...

            • پنجشنبه 11 خرداد 1396-15:28

              یکم همه ایرانی هستم و باید برای اتحاد ملی بجنگیم
              دوم نباید همدگر را مسخره کنیم و به یکدیگر اهانت کنیم تا بعضی ها بخواند کشور ما را کوچکتر کنند
              سوم میهن پرست باشیم اما نژادپرست نه
              سپاس

          • تاریخ را درست بخوانیمپاسخ به این دیدگاه 1 41
            چهارشنبه 6 مرداد 1395-21:46

            مازندران هرگز آخرین جایی نبود که اسکندر فتح کرد بسیاری از مناطق مانند مرو و بلخ و سمرقند و شمال هند پس از مازندران فتح شدند.

          • دیو سپیدپاسخ به این دیدگاه 9 40
            چهارشنبه 25 فروردين 1395-20:17

            مازندران بطور معمول در قلمرو سیاسی ایران بوده و هست و خواهد بود و همانند گذشته های دور وفادار به این مرز و بوم است. لازم است بدانید اسکندر مقدونی آخرین جایی که از ایران تصرف کرد مازندران بود و اعراب هم تا دویست سال پس از اشغال ایران نتوانستند مازندران را پس از لشکرکشی های پی در پی به تصرف خود در بیاورند و در قرن سوم هجری مازندرانی ها خودشان اسلام آوردند و همچنان از امپراطوری اعراب مستقل بودند. تا زمانی که در قرن چهرم هجری به عنوان اولی سلسله ایرانی پس از اسلام ، حکومت علویان را تشکیل دادند که همزمان بود با صفاریان در سیستان ، سامانیان و طاهریان در خراسان و پس از این ها هم باتشکیل حکومت آل زیار و آل بویه در مناطق شمال و غرب ایران ، ایرانیان بغداد را که مرکز خلافت عباسیان بود به تصرف در آوردند. این گوشه ای از اقتدارات مازندران بود.

            • چهارشنبه 6 مرداد 1395-21:49

              آل زیار و آل بویه در اصل از دیلم آمدند که بیشتر متعلق به گیلان است تا مازندران.

          • جمعه 16 آبان 1393-20:9

            شمایی که در شاهنامه پژوهش کردید نمی دانستید که شاهنامه بخش های اساطیری زیادی دارد و برخی از داستان ها هیچ واقعیتی نداشتند و فقط برای زیبا سازی و ارزشمند تر کردن این مثنوی های گرانبها بوده است ؟

            • دوشنبه 12 آبان 1393-16:1

              فکر کنم شمایی که شاهنامه فردوسی را خوانده اید بدانید که دریای کاسپین را به عنوان دریای گیلان خوانده باشند چرا؟

              • شنبه 11 مرداد 1393-21:41

                خب این یه بحث دیگه است

                • نامم را نمیگویمپاسخ به این دیدگاه 75 23
                  چهارشنبه 21 خرداد 1393-10:43

                  گیلان هیچوقت متعلق به مازندران نبوده این را می توانید از دست نوشته های تارخ نویسان یونانی هم بیابید و همانطور در نقشه های جهان گردان هم متوانید ببینید ولذا از آن جا که گیلانیان کاملا قومی مستقل از مازندرانی ها از لحاظ پوشش و زبان و فرهنگ غنی شان و از لحظ قومیتی که گیلانیان کاملا آریایی بودند و هستنو و خواهند بود هیچ گونه به استان مجاور خود ربطی تدارند و تازه برخی از سرزمین های گیلان به دلیل تقسیمات کشوری نامناسب به استان ها ی مجاورش افتاده است همانند رامسر و ... استان گیلان هم از لحاظ تاریخی متشکل از اقوام :گیل ها ، دیلم ها، کادوسیان، کاسپین ها و آمارد ها بودند و همگی از یگ نژاد و طایفه آریایی بودند چرا که اقوام گیلانیان همزمان با کوچ ماد ها به سمت جنوب از طیرق آستارای امروزی به داخل خاک گیلان وارد شدند و از لاحظ مدنیت شهری گیلانی ها یه 1600 سال میرسد و شهر رشت هم سابقه 400 سال مرکزیت استان مذکور را داراست و از آنجا که در طی این 400 سال که مصادف است با دوره های صفویه و قاجاریه صنعت نوقانداری در استان گیلان به شدت پشرفت کرد و صادرات ابریشم از طریق بندر انزلی به سمت اروپا شکل گرفت که اروپاییان به رشت دروازهی اروپا را نسبت دادند و این شهر اهمیت ویژه ای در شمال کشور گرفت که بیشتر درآمد خزانه دربار صفویان و قاجار را تشکیل میداد و متاسفانه امروزه دیگر صنعت نابریشم سازی دیگر در گیلان وبه دلیل اپیدمی که در اوخر قاجار باعث نابودی این صنعت شد؛ دیگر به سکل آن روز های خود نیست ولی این رخداد در شکوفایی اقتصادی داخلی ایران تاثیر شگرفی داشت و سکنا گزیدند پس لطفلا به سرزمین های مشخص دیگر استان ها تعارض نکنید
                  با سپاس فراوان

                  • دوشنبه 9 دی 1398-13:48

                    بدبخت آمارد ها از اقوام ماقبل آریایی بودن که بیشتر در آمل بودن نام آمل هم ای همین اقوامه حتی رود آمودریا آمارد ها از مازندران رفتن به قسمت های دیگه مثل گیلان و گیلان زیر مجموعه مازندرانه

                    • پنجشنبه 1 بهمن 1394-21:44

                      نخیر گیلانی ها آریایی نیستند و با مازندرانی ها تفاوت چندانی در فرهنگ و نژاد ندارند . و اتفاقا در طول تاریخ هم خود مختار و جدای از ایران بوده اند ولی امروزه چون این ناحیه به دو استان تقسیم شده هر کس به هویت قومی خودش باید بپردازه و بخش گیلک نشین مازندران هم به گیلان بازگردانده بشه .

                      • عرفان خسرویپاسخ به این دیدگاه 34 4
                        يکشنبه 21 خرداد 1396-9:31

                        با توجه با آزمایشات مولکولی و توالی یابی DNA میتوکندریایی افراد کاسپین مشخص شد که تفاوت اندکی با مردم اروپایی وجود دارد
                        پیوست: DNA میتوکندریایی فقط از مادر به جنین می رسد و برای تشخیص تفاوت های تبارزایشی گونه ها استفاده می شود و مثلا تفاوت یک ایرانی با یک کره ای از لحاظ این کروموزوم 8000 .nu است درحالی که بایک ایتالیی 200 و یا یک اسکاندیناویایی 180 تا تفاوت دارد
                        و در آخر باید بگویم که مرتبه ی علمی بنده دکترای بیوسیستماتیک دانشگاه تهران است

                        • تهمورس یا شاسین آذربایجانپاسخ به این دیدگاه 17 2
                          سه شنبه 14 آذر 1396-22:44

                          آفرین بر همت شما که افراد کم سواد را آگاه می کنید و در ضمن گیلانی ها و دیگر مردم کاسپین نشین ایران از بقیه قسمت های ایران کمتر دچار اختلاط ژنتیکی با ترک ها و اعراب شده اند.
                          آذری ها ترک نیستن و آریایی اند و همه نژاد های ایرانی آریایی اند
                          ترک ها از مغولستان مهاجرت کرده اند و از نژاد زرد اند

                    • سه شنبه 20 خرداد 1393-9:55

                      با خواهش فراوان از شما می خواهم که درباره دیگر استان ها همان گونه که در پژوهش های نابسامان تان در مورد مازندران تفحصی ناقص داشتید در بارهی دیگر استان ها هم در شاهنامه تحقیق کنید و بفهمید که مازندران، ایران نیست و هیچوقت هم برتر نبوده و نخواهد بود . باسپاس از پژوهشگر انتقاد پذیر

                      • دوشنبه 19 خرداد 1393-22:4

                        خجل شو ای پست بیابان نشین/ فرومایه و بد سگال ناشرمگین

                        • يکشنبه 11 خرداد 1393-22:19

                          مفید بود ولی یکم بیشتر باید در مورد شاهنامه تفحص می کردید ولی با این که مقدار بسیاری غلط و دروغ علمی در حرف هایتان وجود داشت باز هم قابل قبول بود

                          • پنجشنبه 8 خرداد 1393-23:17

                            البته با وجود سخنان گرامی تان چرا به جای نام دریای خزر نام کاسپین به کار نمبریم که یک قوم مقیم گیلان و کاملا آریایی بودند را به جای نام های نژاد پرستانه دیگر استان ها را به کار نمی برید

                          • پنجشنبه 8 خرداد 1393-23:13

                            سلام من یک ذره از لحن تند مقالتون انتقاد داشتم و می خواستم بگم که شما با نوشته هایتان به یکسری از استان های همسایه تون نه تنها به صراحت اعلام کردید که به سرزمین های مازندران تعلق داره بلکه بی احترامی شدید ..

                            • پنجشنبه 28 بهمن 1395-20:50

                              نظری در مورد این مقاله ندارم،ولی نه اینکه تعلق ندارن؟تازه همش می خوان بخشی از سرزمین ما رو بگیرن و میگن خاک ما و این قسمت از خاک شما در گذشته یکی بوده,پس تعلق داشته که میان دنبالش ولی نمیدونن که خودشون هم باید برگردن به مازندران.

                            • سه شنبه 7 شهريور 1391-0:0

                              با سلام،آقا ی در ویش کو لاییان :میدونی چیه ؟این سلطان محمود حق داشت که فردو سی رو میخواست بندازه زیر پای فیل اولش به این دلیل که فیل رو میگفت پیل این خودش کم گناهی نیست .دوم به دلیل اینکه تخم سخن که جمع بود وریخته شده بود تو یک کیسه اونو ریخت دزمین حالا این گناه کم بود که رفت پز داد نمیرم از این پس که من زنده ام که تخم سخن را پراکنده ام.اون گویا به دنبال عمر جاودانه بود بجای آنکه مثل اسکندر بره تو ظلمات دنبال آب حیاط اومد تموم تخم ها رو پراکند .باریک اله سلطان محمود که پولشو نداد .پول می داد که چی بشه بره (فقاع=آبجو)بخوره بد مستی کنه .اون خدای نامک ها باید دست نخورده باقی می ماند تا همین آقا در ویش کولاییان اونو اول تصحیح میکرد بعدش خودش هم یجوری پس از اثبات این مطلب که مازندران اسطوره ای بین گرگان تا ساری هستش جفت وجورش می کرد آقای کولایی چرا ره دور رفتی مازندران اسطوره ای بین فلکه ی ساعت تا در وازه بابل بود واحیانا گوشه هاش تا سر کوچه ی شما هم می رسید..خوب زدی تودهن این کیکاووس اشغالگر متجاوز که کیوسش کردی آخه اون بی معرفت مازندران ماروکه بین ساری تا گرگان باشه اشغال کرده بود و سر جریان سهراب با رستم دعوا کرده بود بعدشم که از دادن نوش دارو برای زخم سهراب خود داری کرده بود،اصلا اختیارش دست زنش بود همین سودابه خانم زنش دیدید سر سیاوش بد بخت مادر مرده چا آورد من زن با با به این بی رحمی ندیدم اون کیکاوس رو تو مشتش گرفته بود وهر چی دلش می خواست بهش دیکته میکرد خوب کردی که کیوسش کردی گذاشتی کنار بهتر بود سینش رو هم مین داختی می نوشتی «کییو »اصلا کیقباد رو هم باید می کردی قیاد و کیخسرو روهم می کردی کرو راستی کی ثابت می کنی که کیخسرو هم همون خسرو پر ویز یا خسرو انوشیر وان بود که فردوسی از روی نادانی اونو عقب عقب بر د تا هفتصد هشت صد سال اونور تر که چی بشه ؟لطفا ثابت کنید که کیومرث اسم واقعیش کی کی بود و هوشنگ هوشی ،جمشید جمی وضحاک ضیضی...ضمنا همشون همین چن وقت پیش زندگی میکردند که فردوسی از سر کج اندیشی و خصومت اونارو تا دوران اسطوره ها عقب برد به راستی با این یافته های شما هم تاریخ وهم ادبیات وهم اسطوره وحماسه رو باید دوباره نوشت یعنی بدن شما بنویسین .آخر این هم شد حرف که فردوسی میگه کلیله ودمنه رو برزویه ی طبیب در زمان انو شیر وان آورد خیانت از این هم گنده تر کلیله رو که ثابت کردید تو همین سالهای اخیر تو ساری نوشتند وتو دهن فر دوسی زدی ای کاش زود تر ثابت می کردی که اوستا رو هم همین چن وقت پیش زر دشت اومد ونوشت می دونم این کارو می کنی ولی زود تر آخه من عاشق ثابت کردن های تو ام خدا یا چی جوری طاقط بیارم؟...ببخشید خطم لایق کتاب نبود چه کنم دیگر علاج نبود. آقای کولا ییان بزرگوار ای استاد گران قدر !اگر شد باز مزاحم میشم.

                              • یک شاهنامه خوانپاسخ به این دیدگاه 49 14
                                دوشنبه 6 شهريور 1391-0:0

                                پس ازدرود فراوان ،با آثار شما از طریق همین سایت آشنا شدم .استادشما خیلی سعی می کنید از موضوعات مطرح در شاهنامه طوری بهره ببرید که همه ی آنها را به نحوی غیر شاهنامه ای کنید .از اسامی واماکن ذکر شده در شاهنامه به صورتی استفاده می کنید که گویی فر دوسی فردی «ملا بر بری»بود وچشم بسته هرچه دم دستش بوده آنرا نظم کرده ویا تعمدی داشته اسامی واماکن یا حتی متون را طوری باز گو کند که دانش پژوهانی از سنخ حضرت عالی در شاهنا مه چیزی بخوانید و در مفهوم چیز دیگری در یابید .لطفا به مخاطبان با دلایل محکم تری بفر مایید چرا علی رغم صراحت در کلام فردوسی شما سعی دارید به نوعی پیچیده ورمز آلودش کنید که گویی شاهنامه غیر از آن چیزی است که در واقعیت موجودی خود هست آیا جنابعالی از ماخ پیر خراسان که منبع شفاهی شاهنامه ی ابو منصوری و این دومی منبع شاهنامه ی فردوسی بود بیشتر می دانید؟ چرا تصور می کنید کیکاوس همان کیوس برادر انوشیر وان است؟مگر کیوس چه عیبی داشت که فردوسی بخواهد کیکاوسش کند وبه خورد خلق اله بدهد؟فردوسی در قسمت مربوط به ساسانیان در واقع تاریخ نگاری کرد وبا دقتی پژوهش مندانه ژرف نگری نمود در ماجرای بهرام چوبینه ،در ماجرای بهرلم گور ،ماجرای شیرویه ،خسرو پرویز و بار بدو... دقت عمل و تطبیق آنها بااصل ماجرا مو بر نمیدارد. (البته فر دوسی بزرگ از منابع دیگری هم بهره برد) حضرتعالی جغرافیای شاهنامه وایران فردوسی را آنقدر تنگ فرض کرده اید که گویی همه اش را باید در مازندران گنجانید.مگر عظمت وبزر گی مازندران در شاهنامه کم است که شما بدین وسیله می خواهید فضای بزرگتری برایش فراهم کنید ؟ جغرا فیای شاهنامه آسیا ،قسمت هایی از افریقا و اروپا را در بر می گیرد لطفاسعی نکنید ایران شاهنامه را با همه ی بزر گی اش در حد فاصل« سمسکنده»تا «انجیل سی»حبس کنید !لطفا دقت وشعور مخاطبان را دستکم نگیرید و به قول کامنت نگار قبلی شاهنامه را بادقتی بیشتر مطالعه کنید وسعی نکنید بحر را در کوزه ای بگنجانید ،ضمنا من اگر جای شما بودم در پیش گاه حکیم ابو القاسم فر دوسی توسی زانوی عجز بر زمین می زدم .گستاخی ام را ببخشید.

                                • اتوپا ابراهیمی براهیمیپاسخ به این دیدگاه 55 3
                                  شنبه 4 شهريور 1391-0:0

                                  درماجرای حمله ی افراسیاب به ایران وقتی که هنوز پدر افراسیاب شاه بود ،در زمان نوذر واشغال ایران توسط تورانیان نام ساری به میان آمد لط فا نویسنده ی محترم پاسخ دهند پهلوانان اسیر ایرانی در کجا زندانی بودند واغریرث برادر بزرگ افرا سیاب وقتی بر اساس تد بیری مقرر شد زندان بان آنان باشد در کدام شهر مستقر بود به نظرم استاد محترم شاه نامه را شخصا مطالعه نفر مودند و اطلاعات ایشان به صورت پراکنده واز راویان دیگر با سد .جناب استاد ببخ شید !آسمان را نمی شود با رسمان بافت .لطفا در شاهنامه عمیق تر شوید.

                                  • سه شنبه 17 مرداد 1391-0:0

                                    dorood ba tashakor omidvaram saheb nazaraye bishtari nazarateshono va matlabashone inja began ba tashakor.

                                    • شنبه 17 تير 1391-0:0

                                      تشکر ، مفید بود

                                      • جواد مفرد کهلانپاسخ به این دیدگاه 54 4
                                        پنجشنبه 25 خرداد 1391-0:0

                                        در تاریخ ماد می خوانیم که "خشثریتی فرمانروای کارکاشی (کلنی سرزمین چشمه=کاشان) شهر خود را مقابل اسرحدون خالی کرد و گریخت." کتیبه جانشین اسرحدون یعنی آشوربانیپال می گوید که "وی به شهر آمل گریخته است. سپاه آشوری به ریاست شانابوشو به آنجا رفتند و (به دست مردم محلی آنجا)کشتار شدند و برنگشتند." کاوس به معنی فرمانروای چشمه در واقع لقب همین خشثریتی سومین فرمانروای مادی بوده است. فرود/سیاوش همان فرائورت و کیاخسار (هوخشتر)همان کیخسرو است.
                                        پدر کی کاوس، کی اپیوه همان اوپیته فرمانروای کارکاشی (پارتوکا، کاشان) است و پدر وی کی قباد (شاه موبد) مطابق دایائوکو (قاضی و داور) است.

                                        • يکشنبه 21 خرداد 1391-0:0

                                          خوشمان آمد

                                        • شنبه 20 خرداد 1391-0:0

                                          با تشکر از شما در استیلای حقیقت تاریخی مازندران

                                          • سه شنبه 16 خرداد 1391-0:0

                                            بسختي درك كردم.ولي از اينكه منابع مستند نوشتيد و به نتيجه جالبي رسيد نشون دهنده صحت مسئله است.

                                            • شنبه 13 خرداد 1391-0:0

                                              اووه!!!!آقای کولاییان تناری اینا ره بنویشته!! شه جواب ره بیته مازرون کجه هسسه!!! گمونم ونه حرفا ره ونه بوریم هندستون اماره حالی بووه!!


                                              ©2013 APG.ir