زبان مازنی،ريشه ها و نشانه ها
زبان کنوني مازندراني ،شاخه اي از زبان شمال غربي ايراني ميانه (پهلوي اشکاني)است...
مازندنومه:زبان شناسان،در نمودار زبان هاي جهاني،زبان ساکنان کرانه هاي جنوبي درياي مازندران را شاخه اي از زبان هاي شمالِ غربي ايراني ميانه مي دانند.[1]
به روايت تاريخ پيش از هجوم اقوام آريايي به درون فلاتِ ايران،دو قوم بزرگ تپور و آمارد،در مازندران زندگي مي کردند.اگر اين واقعيت را بپذيريم با پرسش تازه اي روبرو مي شويم: آيا اقوام ياد شده داراي زبان نبودند؟ گمانه زني هاي باستان شناختي،حضور تمدن ديرين را در مازندران ثابت کرده است. پس حضور زباني مستقل در اين قلمرو که بيرون از حلقه ي تاريخي زبان هند و اروپايي بود، قطعي به نظر مي رسد .
هرتسفلد در گزارشي مي گويد:«اقوام ايلامي،لولوبي،گوتي و اوراتو که به ترتيب در حوالي زاگرس از جنوب به شمال درهمسايگي يکديگر قرار داشتند از يک گروه نژادي و زباني به نام کاس يا کاسپي هستند.»[2]
همچنين «از بعضي اقوام گذشته ي دور گيلان و مازندران مانند کاسي ها ،آثار مکتوبي به دست آمده است که گواه است بر وجود خط، حتي پيش از ورود آريائيان که از آن جمله است مهر استوانه اي با خط کاسي و نقشي از يک فرد کاسي با لباس و کلاه نوک تيز که در شکل قهرمان مارليک هم ديده مي شود.»[3]
در ضمن «طي کاوش هاي باستان شناختي در تپه مارليک، خط ميخي ديگري به دست آمد که دکتر نگهبان با به نظر رساندن آن خط به پرفسور جرج کامرون،معلوم داشته که آن خط مربوط به اواخر هزاره ي دوم و اوايل هزاره ي اول پ.م بوده و پس از اين دوران به کلي اين خط از بين رفته است »[4]
اگرتمدن نخستين فلات ايران را که به شکل ذوزنقه بوده،بررسي کنيم ،خواهيم ديد که ضلع شرقي آن از تورنگ تپه ي سيلک کاشان گسترش مي يابد و باشندگان تبرستان باستاني در ضلع شمال مياني اين تمدن قرار دارند – و اگر ديدگاه هرتسفلد[5]،گيرشمن[6] وبسياري از کتيبه شناسان و پژوهندگان را بپذيريم که اقوام آسيايي ايلامي ، کاسي و اوراتور[7] از يک گروه نژادي و زباني بودند ، به اين واقعيت نزديک مي شويم که باشندگان تبرستان باستاني ، يعني تپورها و آماردها نيز چون همسايگان کاسي خود، از خط ، زبان و مناسبات اجتماعي خاصي برخوردار بودند و زبان آن ها نيز از نوع زبان هاي پيوندي بود.[8]
زبان کنوني مازندراني ،شاخه اي از زبان شمال غربي ايراني ميانه (پهلوي اشکاني)است. دلايل تاريخي آن هم روشن است . پارت ها از ديرباز در همسايگي مردم گرگان (وهرکانه = هيرکاني يوناني ) زندگي مي کردند و بعد ها با اوج گيري قدرت و انتخاب شهر صد دروازه(نزديکي قوشه ي دامغان امروز)به عنوان پايتخت ، همسايه تپورها شده اند.
به روايت تاريخ ، وقتي فرهاد اول آماردها را شکست داد و آنها را به سر دره ي خوار کوچ داد ، تپورها که در دودانگه ، چهاردانگه و بخش هايي از سوادکوه زندگي مي کردند ، بر جلگه نيز مسلط شدند و کل مازندران ، البته به جز رويان ، تپورستان(تبرستان) ناميده شد.
پذيرش زبان پهلوي اشکاني را بايد از اين دوره به بعد دانست.زيرا تپورها متحد طبيعي پارت ها و نگهبان شاه راه پارت – ماد بودند و بدليل قدرت پارت ها ، از آنان پيروي مي کردند.
با اين همه تاثير زبان اوستايي و پهلوي ساساني را بر زبان مازندراني نبايد ناديده گرفت – با تاکيد بر اين واقعيت که رخنه ي تدريجي آريايي ها به جلگه ي مازندران و همزيستي و اختلاط نژادي آنان با بوميان کوه نشين مازندران ، حضور واژگان فارسي باستان و اوستايي را در منطقه فراهم ساخته بود.به خصوص از زماني که مازندراني ها آيين زرتشت را پذيرفتند ، زبان ديني آنان ، يعني اوستايي ، امکان گسترش بيشتري پيدا کرد و ما ، امروزه در دايره ي زباني – به ويژه نام آبادي ها – با بسياري از واژه هاي اوستايي روبرو هستيم.
از تاريخ خط پهلوي در مازندران آگاهي ناچيزي در دست است ، از جمله يادمان هاي تاريخي مثل برج رسکت در پريم ، برج لاجيم در سوادکوه ،و برجِ رادکان در نزديکي کردکوي ، گواهي مي دهند که اين خط تا سده ي 5 ﻫ . ق /11م. در مازندران رواج داشته است.
مازندران باستان ، ادبيات مکتوب ندارد؛ يعني ، نشانه اي در دست نداريم.با اين همه رواج مايه هاي موسيقي کهن از جمله قديم دستان که بعدها در آواز اميري استحاله پيدا کرد ، نشان از حضور شعر آوازي ، به خصوص از دوره ي ساساني به بعد دارد.شعر مازندراني بر خلاف شعر فارسي که وزن کمّي(عروضي)را مي پذيرد ادامه دهنده ي راه گذشته ي خويش است و همچنان در سده هاي بعد ، از وزن هجايي ساساني پيروي مي کند- وزني که هنوز بر شعر آوازي مازندران ، حاکم است.
سده هاي نخست تا ششم هجري مازندران را بايد دوران بازگشت به اسطوره ها ناميد.در اين سده ها ، پادوس بانان رويان ، قارنوند سوادکوه و اسپهبدان باوند دودانگه و چهاردانگه در پاسداشت زبان تبري مي کوشيدند.زبان تبري در اين سده ها ، کانون اشتراک عاطفي و ذهني مردم مازندران شده بود – حتي در دربار آل زيار که بر گرگان حکومت مي کردند و زبان درباري آنان فارسي و عربي بود.رويکرد اندکي به شعر مازندراني ديده مي شود.به عنوان نمونه ، عنصرالمعالي يک رباعي به زبان تبري دارد که در قابوس نامه ثبت شده است .
در دربار آل بويه ، زبان تبري در کنار زبان عربي ، زبان رسمي بود و به دليل ناآشنايي اين خاندان با زبان فارسي ، گرايش آنان به اين زبان اندک بود. به روايت ابن اسفنديار ، نويسنده ي«تاريخ طبرستان» ، استاد علي پيروزه ، شاعر دربار آل بويه ، بسيار عزيز بود و عضدالدوله ي ديلمي شعر او را بر شعر متنبّي برتري مي داد.[9]
ابن اسفنديار از «ديواروز يا مسته مرد» نيز نام مي برد و دو صفحه کتاب رابه او و اشعارش اختصاص مي دهد.[10]ابن اسفنديار از سخنوراني چون گِرده بازو و اسپهبد خورشيد مامتبري نيز نام مي برد که شاه زاده و سردار بودند و گويي از سر تفنن شعر مي گفتند.
به جز شاعران ياد شده ، تذکره هاي فارسي از بندار رازي و منصور منطقي نام مي برند که در قرن پنجم مي زيستند و به دو زبان تبري و فارسي شعر مي گفتند و در دربار آل بويه مورد توجه بودند.
ظهيرالدين مرعشي ، نويسنده ي «تاريخ طبرستان و رويان مازندران » نيز از چند شاعر بزرگ نام مي برد. قطب روياني ، سراينده ي منظومه اي معروف و مير عبدالعظيم مرعشي که به سه زبان تبري و فارسي و عربي شعر مي سرود ، از جمله شاعرانِ ياد شده هستند.[11]
شفيعي کدکني ، نامه ي مير عبدالعظيم به امير سليمان شاه را نخستين نمونه ي بحر طويل- و باستاني پاريزي ، اين نامه را نخستين نمونه ي بحر طويل- و باستاني پاريزي،اين نامه را نخستين نمونه ي شعر نو مي داند.[12]
تاريخ رويان از شاعري به نام اميرعلي ياد مي کند – و در بعضي از نسخه هاي خطي اشعاري از امير علي تبرستاني آمده است که بعضي ها او را امير پازواري ، يکي مي دانند.
با اين همه شعر نوشتاري،کم تر به سنت تبديل مي شد.سنت شعر نوشتاري فارسي از نسلي به نسل ديگر انتقال مي يافت،اما در مازندران شعر آوازي،پيکره ي اصلي شعر مازندراني را تشکيل مي داده و به خصوص، بعد از چيرگي صفويه و سرنگوني شاهک هاي محلي ، اين نوع شعر ، به زندگي خود ادامه داده است .
در اشعار شاعراني چون امير پازواري و رضا خراتي ،جلوه هايي از زيبايي ، کار و هستي مردم مازندران به تصوير کشيده شده است.
بررسي اشعار ياد شده ما را به واقعيت مي رساند که زبان تبري در سده ها ي نخستين هجري ،ساختار کهنه ي خود را حفظ مي کند و تا اندازه اي از آسيب زبان هاي پيراموني در امان مي ماند.
به عنوان نمونه مي بينيم که فعل در وجه مصدري صرف مي شود و حرف اضافه هايي که يادمان زمان کهن تري هستند،هنوز کاربرد دارند، اما در سده هاي پسين تر به خصوص از سده ي هشتم و نهم به بعد با نوعي تحول کيفي در زبان مازندراني روبه رو مي شويم .
بيش ترين تحول در جلگه به ويژه اطراف شهرهاي ساري و بابل روي مي دهد. به گمان ما علت را بايد در حوادث تاريخي و ترکيب جديد جمعيتي جستجو کرد . رويان هم چنان راه جداگانه ي خود را مي رفت و مردم نواحي کوهستان جنوب ساري ، هم چنان نگهبان فرهنگ و اسطوره هاي خاص خود بودند،اما جلگه با حضور علويان ، مرعشيان ، کولي ها و اقوام ديگر دستخوش دگرگوني در ساختار جمعيت مي شد.
ازسوي ديگر ، بحران هاي تاريخي ، ازجمله فرو پاشي حکومت خاندان باوند با مرگ فخرالدوله حسن(750 ﻫ . ق) و چيرگي سادات مرعشي و ميرعماد ، منطقه را به چالش تازه اي کشاند که در تحول زبان و ادبيات مازندراني بي تآثير نبود .
مر عشيان به زبان تبري چندان اعتنا نداشتند و بيشتر به زبان ديني ايرانيان ، يعني عربي توجه مي کردند. در ضمن،جدال خانگي و برادرکشي ها آن چنان فضاي مازندران را تيره کرده بود که جايي براي جلوه گري شعر نوشتاري نبود . با چيرگي صفويه و براندازي آخرين شاهک هاي محلي مازندران به دست شاه عباس اول ،شعر فقط توانست در بستر آوازي جلو برود و به هستي طبيعي خود ادامه دهد و در اين دوره است که با کوچ اجباري گرجي ها ،ارمني ها و اقوام ديگر به فرح آباد ساري و بهشهر ، دوباره ساختار جمعيتي اين منطقه در هم مي ريزد و زبان مازندراني ،دستخوش تغيرات بيشتري مي شود .
در اين فرايند چيرگي شعر آوازي و نابودگي شعر نوشتاري ، شعر به زبان گفتار رو مي آورد . مي دانيم که تحول در زبان گفتاري به دليل ناوابستگي به خط و قانون مندي هاي نوشتاري ، بسيار تند تر از زبان نوشتاري است .
بنابراين در شعر شفاهي مازندران و زبان مازندراني ، دگرگوني شتاب آلودي به وجود مي آيد . کافي است اشعار مير عبدالعظيم مرعشي ، شاعر سده نهم و اشعار امير پازواري را با اشعار شاعراني چون مسته مرد، اسپهبد خورشيد مامتيري- و در سده هاي پسين تر، با اشعار قطب روياني مقايسه کنيم تا اين دگرگوني را بهتر درک کنيم . به عبارت ديگر ، نزديکي به زبان گفتار و دگرگوني هاي ساختاري که در سده کنوني در شعر فارسي پديدار مي شود ، در ادبيات مازندران ، قرن ها پيش به وجود آمده بود .[13]
در ضمن، وجود پرندگان ، گياهان و درختان خاص کم ياب و شيوه ي خاص صيد و نشا کاري سبب شد که زبان مازندراني ، واژه هاي تازه اي را خلق کند که در زبان هاي ديگر نيست – واژه هايي که خود سر چشمه ي پژوهش ها و آفرينش هاي تازه هستند.
--------------------------------
1.زبان شناسان،زبان هاي تبري(مازندراني)،گيلکي،زازا و کردي و تالشي را شاخه هايي از زبان هاي شمال غربي فلات ايران (ماد و پارتي) و زبان هاي فارسي دري ، لري ،و بلوچي راشاخه هايي از زبان جنوب غربي (پهلوي ساساني)مي دانند.
2.به نقل از : سر تيپ پور ، جهانگير:نشانه هايي از گذشته دور گيلان و مازندران ، بي نا،1356 ، ص 17
3.همان ، ص 67
4.يزدان پناه طيار : تاريخ مازندران باستان، نشر چشمه ، 1383، ص86
5.هرتسفلد : شرق شناس بزرگ آلماني و نويسنده ي کتاب معروف«ايران و مشرق قديم».
6.گيرشمن : شرق شناس فرانسوي،نويسنده ي کتاب مهم «ايران از آغاز تا اسلام».
7.اقوام آسيايي (آزيانيک )اقوام غير ايراني ساکن فلات ايران و بين النهرين هستند. کلمان هوار ، نويسنده ي کتاب «تاريخ ايران قديم » و بسياري ديگر ، اقوام سومر، کاسي ، ايلامي ، و هوري را آسيايي مي دانند.
8. به روايت گيرشمن و بسياري ديگر ، زبان اقوام بومي ياد شده و ديگر اقوام فلات بومي ايران ، زبان پيوندي بود.
9. ابن اسفند يار :تاريخ تبرستان، تصحيح عباس اقبال، کلاله ي خاور ،1366،ص 138 .
10. ابن اسفنديار ، همان صفحه ، 9- 138 .
11. ظهيرالدين مرعشي ، تاريخ طبرستان رويان و مازندران ، به کوشش محمد حسين تسبيحي ، نشر شرق ،1368 ،ص 34 - 333 .
12. ر . ک : شفيعي کدکني ، موسيقي و شعر ، ص 503 و باستاني پاريزي ، نيم هزاره ي سيَدِ بُن درختي ، مجله ي گيلان ما، پاييز 81 و اسد الله عمادي ، شاعري در باران ، مجله ي گيلان ما، بهار 82.
13. براي آشنايي بيشتر مراجعه شود به اسد الله عمادي . مقاله ي «درآمدي بر ادبيات نوشتاري تبري و شعر گفتاري مازندران ». مجله ي گيله وا ، شماره ي 60 اسفند 79.
منبع:مجله ي بار فروش ، شماره ي 70 ، اسفند ماه 1386.
- پنجشنبه 21 دی 1402-17:9
زبان و قومیت ما گیلانی ها طبری هست زبانی به نام گیلکی وجود خارجی ندارد حتی ما سکنه گیلان هم زبانمون را گیلگی نمیدونیم و زبان خود را زبان طبری میدانیم حالا متوجه میشویم که زبان طبری شامل گویش های گیلکی و گالشی و تاتی و مازندرانی و کتولی و الیکایی و طالقانی و الموتی میشود و بزرگان گیلان و دیلم همچون کیکاووس زیاری و هوسمی و ملاشیخعلی گیلانی و مرعشی هم زبان مردم گیلان و دیلم را زبان طبری ذکر نموده اند که امروزه زبان طبری در استان گیلان شامل سه گویش گیلکی و گالشی و تاتی میشود و در طرائف المقال هم ذکر شده که مردم گیلان از قوم طبری هستند و گیلان جز طبرستان است و هنوز که هنوزه ما گیلانی ها وقتی به زبان محلی شعر میخونیم میگوییم طبری میخونیم بنابراین گیلکی یکی از گویش های زبان طبری هست همانطور که کتولی و مازندرانی و گالشی و تاتی و الیکایی و طالقانی و الموتی گویش هایی از زبان طبری هستند در زبان طبری کلمه گیل به معنی دهقان و گِل و دشت نشین هست و کلمه گیلک به معنی دهاتی و رعیت هست و پاینده لنگرودی کلمه گیلک را به معنی کشاورز روستایی جلگه نشین میداند و گالش را به معنی کوهنشین و دامدار میداند بنابراین قوم طبری به دسته های گالش و گیلک و تات و کتول و مازندرانی و الیکایی و طالقانی و الموتی تقسیم میشود و همه ریشه طبری و تپوری داریم و اجداد ما نیز در کتب خود این زبان را طبری نامیدند. امو طبری ایسیم و طبری زوان جی گب زنیم. بزیوی گیلان بزیوی طبرستان بزیوی طبری.
- پنجشنبه 16 مرداد 1393-20:2
زبان ما گلکی هس ..جتما نیاکان چیزی می دانستن که میگفتن گیکی
- شنبه 4 شهريور 1391-0:0
پس اسم نویسنده کو؟
- شنبه 4 شهريور 1391-0:0
با تشکر از مازندنومه به خاطر مطالب جالبش در مورد زبان مازندرانی، امیدوارم لینکی برای زبان دوستان شکل دهید و در آن نه شرح خبر را بلکه تنها تیتر اصلی آن را با کمی جزئیات به زبان تبری بنویسید و به امید آنروز که ما نیز در شبکه استانیمان از افراد حداقل مسلط به صحبت کردن به زبان بومی استفاده کنیم و تنها به پخش برنامه های طنز و برنامه های روستایی به زبان تبری بسنده نکنیم و یا اخباری به زبان مادریمان مثل تمامی استانها داشته باشیم.