تعداد بازدید: 2171

توصیه به دیگران 1

چهارشنبه 1 شهريور 1391-7:21

یک چرخش ساده تقدیر

 به بهانه یکم شهریور-روز پزشک-یادی از طبیب حاذق استان مازندران زنده یاد دکتر خضرالله بیژنی/هم اتاقی های خضرالله شب هایی را به یاد دارند که او برای راحت بودن آنان که استراحت می کردند تا نزدیکی های صبح زیر نور یک شمع درس می خواند/برای آزمون رشته پزشکی آماده شد و در حالی که در آستانه فارغ التحصیلی در رشته مهندسی کشاورزی بود این رشته را رها کرد.


مازندنومه؛یادداشت مهمان،جوادبيژنی: سال 1338. یک روز گرم تابستان ، روستای فکچال، بخش بندپی بابل. خانه کوچک شان غرق در شادی بود. چهره ی آفتاب سوخته ی پدر و مادر که حکایت گر ساعات مداوم کشاورزی در شالیزار بود با لبخندی شیرین می درخشید .

کودکی که خدا به آنها عطا کرد امیدی بود برای روزهای سبز آینده. این چنین بود که نام خضرالله را برایش انتخاب کردند.

کتاب و دفتر روی مرز شالیزار قرار داشت و پسر دوشادوش پدر و مادر زیر آفتاب مشغول کار بود. کتاب و دفتر آنقدر منتظر می مانند تا وقت چاشت فرا برسد و صاحب شان خضرالله دستی به آنها بکشد و صفحات شان را ورق بزند.

 این منظره ای بود که اهالی روستا با آن آشنا بودند؛ کودکی که کنار زمین کشاورزی مشغول درس خواندن است.

روزهای طوفانی که همراه با رعد و برق بود همیشه برای خواهر خضرالهب حالتی معماگونه داشت. این همه نگرانی و اضطراب که در چهره برادر کوچکش می دید طبیعی به نظر نمی آمد. خواهر به دنبال علت این نگرانی مرموز بود. شاید سالها بعد کلید معمایش را می یافت.

پدر با اینکه خود سواد قابل توجهی نداشت آرزویش این بود که فرزندش مدارج بالای تحصیلی را طی کند و در جامعه فردی تأثرگذار باشد.

این بود که خضرالله را برای تحصیل به شهر فرستاد. سال ششم ابتدایی اتاق کوچکی در محله مسجد جامع بابل.

هم اتاقی های خضرالله شب هایی را به یاد دارند که او برای راحت بودن آنان که استراحت می کردند تا نزدیکی های صبح زیر نور یک شمع درس می خواند.

 سالها بعد زحمات این پسر روستایی به ثمر نشت و در رشته مهندسی کشاورزی دانشگاه ساری پذیرفته شد.

مشغول تحصیل در رشته کشاورزی بود که بیماری تنفسی مادر عود کرد. خضراله که روند درمانی مادر زحمتکشش را بی نتیجه می دید و این وضعیت برایش خیلی دردناک بود تصمیم گرفت که خود دست به کار شود.

برای آزمون رشته پزشکی آماده شد و در حالی که در آستانه فارغ التحصیلی در رشته مهندسی کشاورزی بود این رشته را رها کرد و پس از پذیرفته شدن در آزمون سراسری جهت تحصیل در رشته پزشکی وارد دانشگاه مشهد شد.

خضرالله دانشجوی سال پنجم رشته پزشکی بود. یک روز که به اتفاق برادر و خواهرش در خانه پدری در کنار مادر ساعات خوشی را می گذراند ورق برگشت و حال مادر در برابر چشمان بهت زده فرزندان به یکباره دگرگون شد.

 خضرالله که از دیدن این صحنه شوکه شده بود تا مدت ها تلاش می کرد که با تنفس مصنوعی نفس مادر را که باز ایستاده بود برگرداند اما تمام آرزوهایش برای برگردان مادر به روزهای تندرستی بر باد رفت و همراه مادر پرکشید...

 خضرالله که با نیت درمان مادر وارد رشته پزشکی شده بود بعد از مرگ وی از پا ننشست چون آرزوی دیرینه مادر و پدر را که پیشرفت تحصیلی او در مدارج عالی و خدمت به مردم سرزمینش بود ، باید عملی کند.

 چهره متبسم مادر که این بار از آسمان ها نظارگر او بود انگیزه دوچندانی به او داد که تمام مشکلات مالی که در دوران دانشجویی با آن دست و پنجه نرم می کرد را با کار مضاعف و تلاشی شبانه روزی پشت سر بگذارد و با اخذ درجه فوق تخصص در رشته بیماری های تنفسی و آلرژیک برای خدمت به سرزمین مادری خود برگشت.

 دکتر خضرالله بیژنی پس از بازگشت در بابل برای نخستین بار بخش ریه دانشگاه علوم پزشکی بابل را در بیمارستان شهید بهشتی تأسیس کرد و علاوه بر تدریس در دانشگاه ، انجام امور تحقیقاتی و تهیه و تدوین کتب و مقالات ارزشمند علمی -که در حال حاضر برخی از آنها به عنوان مرجع برای دانشجویان پزشکی دنیا استفاده می شود - در کار طبابت نیز همت والایی داشت .

مطب دکتر همواره مملو از بیمارانی بود که پس از خدا به طبابت بی نظیر او امید بسته بودند. همین بیماران او بودند که پس از بهبود در اقصی نقاط استان آوازه ی تشخیص و درمان بیماری او را دهان به دهان منتشر کردند و تا سالیان سال نام دکتر خضرالله بیژنی به عنوان یکی از حاذق ترین اطبا در زمینه بیماری های تنفسی استان مازندران مطرح بود.

سال 1381 خبر بدی به سرعت بین مردم استان منتشر شد. سیل در استان گلستان تعدادی از هموطنان را به کام مرگ کشاند.

نام دکتر خضرالله بیژنی و پسرش حامد (از منتخبان المپیاد فیزیک استان) که عازم سفر مشهد مقدس بودند در بین قربانیان دیده می شد.

 شاید با شنیدن این خبر شوم بود که خواهر دکتر معمای سالهای کودکی خود و برادرش را یافت...

تشییع پیکر باشکوه و کم نظیر دکتر خضرالله بیژنی در شهر بابل حکایت از قدرشناسی مردم این مرز و بوم داشت که هیچگاه زحمات خادمان متخصص و متعهد خود را از یاد نمی برند.

سال1391 . ده سال از آن حادثه گذشته است. دانشگاه علوم پزشکی تهران. دانشکده ی پزشکی . در بین اسامی دانشجویان سال پنجم نامی به چشم می خورد.

 فائزه بیژنی فرزند خضرالله زندگی همچنان ادامه دارد. فائزه در حالی که چشم به روزهای سبز آینده دارد پا جای پای پدر گذاشته است.


  • شنبه 22 مهر 1391-0:0

    فائزه خانم ادامه بده راه پدر را.تشکر

    • جمعه 3 شهريور 1391-0:0

      بهشت خانه اش باد...

      • پنجشنبه 2 شهريور 1391-0:0

        مرسی جواد جان؛ بسیار زیبا و گیرا، روحش شاد.

        • پنجشنبه 2 شهريور 1391-0:0

          بسيار عالي بود روحش شاد

          • غلامعلی رنجبرپاسخ به این دیدگاه 1 0
            پنجشنبه 2 شهريور 1391-0:0

            من سالها بود که به دنبال این نام می گشتم ولی به دلایلی آن را فراموش کرده و نمی توانستم به یاد بیاورم. علت اصل آن بود که فکر می کردم ایشان محمود آبادی هستند و همیشه وقتی دوستان محمود آبادی را می دیدم سراغ فردی با مشخصات ایشان را می گرفتم که همه از وجود چنین فردی اظهار بی اطلاعی می کردند و من هم از پیگیری آن بی خیال می شد.
            با دکتر خضرالله بیژنی در یکی دو ترم اولیه در دانشسرای عالی کشاورزی ساری در سال 56 همکلاس بودم که ناگهان برای خداحافظی و رفتن به مشهد برای ادامه تحصیل در رشته پزشکی پیش ما آمد و دیگر خبری از ایشان نداشتم.
            یکی از دلایل آن بود که طی همین دوران هم خیلی کم به دانشکده می آمد و دائم به صورتی کاملاً محرمانه که خبرش نپیچد مشغول درس خواندن برای رشته پزشکی بود و بعد از اینکه ثبت نام را انجام داد و کارش تمام شد، برای خداحافظی آمده بود.
            خداوند روح پر فتوح ایشان را با اولیاء الهی محشور فرماید. من طی این مدت اصلاً خبر ارتحال ایشان در سیل سال 81 گلستان را نشنیده بودم و با توضیحی که جناب آقا جواد بیژنی دادند به خاطرم خطور کرد که این همان دوستی است که من حتی نام او را هم نمی توانستم به خاطر بیاورم و تنها مشخصات ایشان را آنهم به نام دوست محمود آبادی در ذهن داشتم.
            دریای لطف الهی نصیب ایشان گردد انشاء الله


            ©2013 APG.ir