سیل ِ خون تا دریا
درباره سیل بهشهر/ نگین خسته تر از همیشه و شاداب تر از بازی جمعه های گذشته سر بر بالش پدربزرگ و مادر گذاشت. رعد نمی گذاشت خوشی این دختر معصوم به صبح رسد. هر چه که صدای رعد بلندتر می شد دلش بی طاقت تر . نمی دانست که بر عروسکش چه خواهد گذشت.
مازندنومه،مرادعلی نعمتی:طبیعت برای در امان نگه داشتن ما در تلاش است و دلش نمی خواهد کوچکترین آسیبی به اشرف مخلوقات در کره زمین برسید، چرا که فرمانده همه این کون و مکان باری تعالی است و دل او بیشتر از خودمان می تپد اما این انسان دو پا به خاطر زیاده خواهی و ارضای هواهای نفسانی با ناجوانمردی تمام، تیشه بر ریشه خود و دیگران می زند و همین امر باعث می شود ما سودجویان نمی توانیم دانه های سفید برف را در زمستان در آغوش بگیریم یا زیر باران این رحمت الهی گناهان مان را بشوییم و مطهر شویم و بگذاریم نباتات و دیگر جنبندگان در جنگل سیراب شوند و زمین سینه چاک نمیرد.
از سوی دیگر ماهی کوچولوهای رودخانه را در قفس قرار داده و آن را زندانی می کنیم یا با قلاب لب آن را خونی و او تا دریا می گرید تا جان دهد و هر روز حریم این موجودات آبزی را باریک و باریک تر می کنیم و دل مان می خواهد سردابه خانه مان را چون آکواریوم تبدیل کنیم و ماهی ها همین که بزرگتر می شوند یا با تور آن را مال خود کنیم یا با ریختن فاضلاب های خانگی، صنعتی و سموم کشاورزی آن را مسموم و فقط به فکر سرخ شدنش در تابه هستیم!
به خودمان اجازه نمی دهیم تا بوی اقاقی و نسترن ها و گل های شمعدانی در کوچه پس کوچه های مان مثل گذشته عطر افشانی و مشاممان از ویروس پاک شود و خانه ای بنا می کنیم بر لبه پرتگاه ها، رودخانه ها و کوچه تنگ.
وقتی همه اینان بمیرند آیا ما نخواهیم مرد؟
***
نگین کوچولو خواست شبی را در کنار پدربزرگ آرام بگیرد. بیچاره خواست درس بخواند تا وقتی بزرگ شد شاید کارشناس محیط زیست شود و به هم محلی های پدربزرگ بگوید این قدر به بستر رودخانه تجاوز نکنیم، جنگل ها را نابود نکنیم و محل زیست ماهیان را سرکوب نکنیم چرا که قهر طبیعت حلقوم مان را می فشارد.
نگین جمعه خوبی را در اندیشه خود داشت آن قدر در مسیر رودخانه بازی کرد و با سنگریزه ماهیان را وادار به همبازی شدن با خود کرد و ماهی ها احساس می کردند این کودک معصوم به سوی شان غذا رها می کند و از آب به بالا می پریدند گرچه لقمه ای نبود تا ماهی کوچولو بخورد.
نگین خسته تر از همیشه و شاداب تر از بازی جمعه های گذشته سر بر بالش پدربزرگ و مادر گذاشت. رعد نمی گذاشت خوشی این دختر معصوم به صبح رسد. هر چه که صدای رعد بلندتر می شد دلش بی طاقت تر . نمی دانست که بر عروسکش چه خواهد گذشت. آیا از ترس رعد او هم خوابش نمی برد؟
باران زودتر از او عزمش را جزم نمود و می خواست زمین خشک و ماهیان دریا را سیراب و آلودگی را از مسیر رودخانه پاک کند. باران که مرتکب جرم نشد. شاید بهره بردار جنگل که فقط به فکر سود خود می باشد .
درختان سر به هوا و قطور مورد هجمه سودجویان اند و پیر درختی که بر زمین افتاده به چشم بهره بردار جنگل خریدار نشد و شاخه های شکسته فریاد می زنند ما با تنه آماده برای تخته نئوپان و ام دی اف شدنیم.
حتی اگر در کارخانه صنعتی شما ما قابل نباشیم،پاییز که از راه رسید و برای زمستان آغوش می گشاید می توانیم هیزم و زغال خوبی شویم تا کرسی تان گرم و پای کودک معصوم در سرما یخ نزند.
می گفت بیایید و ما را از جنگل خارج کنید که به زور آب خانه تان را ویران نکنیم. هی شاخ و برگ ها بر سر و صورت خود زدند و فریاد کشیدند: به ما ظلم نکنید .
گوش شنوایی نبود و این چنین شد که باران بر خلاف میل باطنی اش تبدیل به سیل ، سیل خونین تا دریا گریست و چهره شهر باستانی بهشهر به خرابه ای تبدیل شد و یکباره جامه عزا بر تن مردم پوشیده و هرکس به دنبال گمگشته خود در سیل و سیلاب می دوید.
شاید دل مان در پس بارش هربارانی چون بهشهری ها بلرزد و شب آرامی نداشته باشیم. بیاییم باری دیگر هم قسم شویم برای سلامت جان مان و تضمین بقای آیندگان با طبیعت مهربان شویم و نگذاریم بارش خون به راه بیفتد و حلقوم شیرخواره های مان پر از سیل و سیلاب شود و قلم برای گفتن حقایق آهی نکشد و نلغزد و گریه از سر نگیرد و کاغذ سفید را دلخون نکند که چرا ناله هم ناله دارد و گریه هم گریه.
*تقدیم به روح آرام خفتگان شب وحشت سیلاب بهشهر و حومه
ربابه باقری- 67 ساله- محل دفن: روستای سفیدچاه
قلی کاظمی- 48 ساله- محل دفن: بهشت فاطمه
علیا کاظمی 30 ساله محل دفن: بهشت فاطمه
غلامعلی محمدزاده- 54 ساله-محل دفن: بهشت فاطمه
نگین افغان نژاد 11 ساله - محل دفن قره تپه
حسین علی کوچک 54 ساله
- پنجشنبه 27 مهر 1391-0:0
حیف شدن
- پنجشنبه 27 مهر 1391-0:0
از لطف,محبت و همدردی شما تشکر میکنم
- پنجشنبه 27 مهر 1391-0:0
زیبا بود و دلنشین
- چهارشنبه 26 مهر 1391-0:0
تا باشد حواسمان جمع كه به طبيعت تعرض نكنيم!