هوای بهار در شعر سحر
بسته ويژه نوروزی/نگاهی به "بهار" در شعر زنده یاد غلامرضا کبیری
مازندنومه؛محمدعلی پاسندی،ساری:اگر یک مازندرانی هیچ شناختی از استاد غلامرضا کبیری(1389-1298ساری) نداشته باشد و حتی اگر هیچ شعری از ایشان را نخوانده باشد،بعید به نظر می رسد که شعر "شوپه"ی ایشان را با صدای مرحوم محمد دنیوی(1373-1320 ساری) نشنیده باشد و از آن لذت نبرده باشد:
بَیه شُو ، وِنه بورِم بَزِنم پا صحرا رِ
هاکانم داد بزِنم وَنگ بِرامِنم خی ها رِ
بی چراغِ سو دازِ گِرمه دوش
دوُر دوُر کامبه تا شُو پَر بَیرِ
اَندِ شومبهِ را، اندِ زَمبه وَنگ
طِلا خونِش رِ تا سَر بَیرِ
گاه کمبه شِه لَلِه واجِ دردِ دل شِه گُلنساجِ
زَمبه خدا، خدایا کی فَصلِ شُوپه بو رِ دَر
پاییز بیه تا بِتونم، شِه بینجِ بَزِنم کَر
خدایا کی بونِه فرو بورِه شُو
را دَکِفم بورم تا چشمهِ لو
شه سَرو دیم و لینگِ بَزِنِم اوُ
بورم نومزهِ پیش خو ها کنم، خو ...
شب آمده و برای شوپه باید در دشت گشت بزنم
داد و فریاد کنم تا خوک ها را فراری بدهم
بدون روشنایی چراغ داس را بر دوش می گیرم
در صحرا گشت می زنم تا شب تمام شود
آن قدر راه می روم، آنقدر فریاد می کنم
تا صبح شود و خروس بخواند
گاه با نی زدن درد و دل می کنم با گلنسایم
می گویم خدایا چه وقت فصل شوپه تمام می شود
پاییز بیاید تا بتوانم شالی هایم را خرمن کوبی کنم
خدایا کی می شود شب به پایان برسد
راه بیفتم بروم تا کنار چشمه
سر و صورت و پاهایم را بشویم
به کنار نامزدم بروم تا بخوابم
مرحوم کبیری دو سال قبل در آستانه ی رسیدن بهار، در 20 اسفند 1389 جان سپرد .
او شعری دارد با نام " مازِندرونِ باهار" که در کتاب "تِلاوَنگ تی تی ها"(چاپ نخست 1377 ، ساری: مرکز انتشارات پژوهش های فرهنگی ) آمده است.
در آستانه ی رسیدن بهار و حال و بهار پای بهاریه ی استاد کبیری می نشینیم که در سال 1356 سروده شده است :
مازندرونِ باهار
(بهار مازندران )
اَی بی یَمو نو بهار ، بَهی یِه دِنیا جِوون/ عالِمِ تَن رِ دیگو فصلِ باهارون تِکون
(باز نو بهار آمد، دنیا جوان شد / فصل بهار تن عالم را به حرکت در آورد )
بورده پِئی سِر جِ اَبر، بَی یِه کئو آسمون / اِفتاب سو جِم هِوا دَوِسه اَی تیرکَمون
( ابر تیره به کناری رفت و آسمان کبود شد / هوا از تابش آفتاب باز رنگین کمان بست )
هاکِرده گُل بیدِمِشک ، بَزو هَلی دار نِشون / چَنده خُجیره خدا ، باهارِ مازِندِرون
( درخت بید مشک گل کرد و درخت آلوچه بهار داد / خدایا ، بهار مازندران چقدر خوب است )
لَسِک لَسِک خورنه لِش، وَرفِ دِماوند کو / وقتی بی یِه دینه ماه، راه کَفِنِه ورف او
( آرام آرام برف کوه دماوند باز می شود و نرم می شود / وقتی که ماه اردیبهشت بیاید برفابه ها به راه می افتد )
چالِه خُس و شوکوروم ، کُن نِه هِواره سِیو / وَرنه آدِم جِم حِواس، باهارِ نارنج بو
( کاکلی و سار هوا را سیاه می کنند / بوی بهار نارنج از آدمی حواس می رباید )
صُبح سَحر جِه تیرنگ خوندِنه دشتِ میون / وِلاهِه راس باتِنِه بهشتِ مازِندِرون
( از صبحگاهان قرقاول در میان دشت می خواند/ به خدا راست گفته اند مازندران مثل بهشت است )
انگورِ مل رِ هارِش، کَم کَم زِمور / سِرمائی و وَرفِ سوز، بَی یِه دیگه گوم بِگور
( به ساقه درخت انگور نگاه کن که کم کم از غوره نطفه می بندد / سرما و سوز برف دیگر گم شده و به گور رفت )
تَن پوشِنه وَلگِ جِم، فِک که بی یِه لخت و عور / بینج کَر کار و بار ، بونه اِسا جِفت و جور
( درخت بید که لخت و عریان بود از برگ تن را می پوشاند / شالیکار کارش اکنون جُفت و جور می شود )
کُنده گل بو جه مَشت، جیف و پِلِه باغبون / ولّاهه راس بئوتِنِه ، بهشتِ مازندرون
( باغبان جیب و بغل را از بوی گل پر می کند / به خدا راست گفته اند ، مازندران بهشت است )
دشت و چَمِن بونه سُز، وقتی اِنِه نو بهار/ وَنوشِه و یاسِ بو وَرنِه آدم جِه قِرار
( دشت و چمن وقتی نوبهار می آید سبز می شود / بوی بنفشه و بوی یاس از آدمی قرار می گیرد )
شَندِنه اَبر زِلفِ شِه، نِزم اِنه بار بار / لَم لَم شور بونِه گوم ، زیک دیگه کُنده فِرار
( ابر باران نرمی می ریزد و مه بار بار می آید / دم جنبانک گم می شود و زیک می گریزد )
جارچیِ اَنجِلیک، بِلبِل نوروزِ خون / بِرو شِه چِش جِه بَوین، مُعجزِ مازندرون
( انجلیک جارچی و بلبل نوروزی خوان است / بیا و با دیدگانت معجز مازندران را تماشا کن )
بی وِلی و اِسبه دار کُندنه نو رخت و لا / چِله ی فِک وائِه جِم ، کُنده شِه سَر رِ دِلا
( درخت ابریشم و سپیدار رخت و لباس را نو می کنند/ شاخه ی درخت بید سر از وزش باد خم می نماید )
نِسنِه شو تا سَحَر ، خونِش جِه یِک دَم تِلا / سَفِر جه کَم کَم اِنه ، اَی سَفِری چِلچِلا
( خروس از شب تا سحرگاهان دمی از خواندن باز نمی ایستد / پرستوی سفری کم کم از سفر مراجعت می کند )
مازِ صدا کُندِه پِر اَسرمِ تا اَرزِفون[1] / بِرو شِه چِش جِه بَوین، مُعجزِ مازندرون
( صدای زنبور عسل، "اسرم" تا "ارزفون" را پر می سازد / بیا با چشمان خویش معجز مازندران را تماشا کن )
این جِه یِ صحرا و دشت دِنِه اِمارِه پِیوم / که سَر بِمو دورِ غم، غریبِگی بَی یِه توم
( صحرا و دشت اینجا به ما پیام می دهد / که دور غم به سر آمد و بیگانگی به پایان رسید )
گلایه و اَخم و تََخم ، بوردِنِه یک جا کلوم/ خَط بَزِنین قلبِ جِم، دِشمنی و قَهرِ نوم
( شکایت و اخم و قهر با هم به طویله رفته اند / نام دشمنی و قهر را از قلب محو کنید و خط بزنید )
دوست بِدارین هَمِ، که بی مُحبت جِهون / خدا گِواهه دیگر ، نِرزِنه اَتا قَرون
( یکدیگر را دوست بدارید که بی محبت ، دنیا / خدا شاهد است که دیگر یک ریال نمی ارزد )
موقعِ عید موقعِ ، خنده و خوشحالیه / مُحبت و عید اگِر، هِئی بوئِن عالیه
( هنگام عید موقع خنده و خوشحالی است/ عید و محبت اگر با هم توأم شوند عالی است )
آدِمِ بی عشق و شور، عکس تَنِ قالیه / بِحال اون دِل بِنال، که ذوقِ جِم خالیه
( آدم بی عشق و شور مثل نقش روی قالی است / به حال و روز آن دلی که از ذوق تهی است ناله کن)
"سحر"[2] گُنه بین بوئیم هَم دیگه جِم مِهرِبون / که سالِ نو شِکوه و قَهر، نِدارنه شُگون
( "سحر" می گوید بیایید با هم مهربان باشیم / که سال نو شکایت و قهر شگون ندارد)
1356 خورشیدی
(سنگ قبر استاد کبیری در آرامگاه ملامجدالدین ساری)
عکس بالا عید سال 1388 در منزل استاد گرفته شده است
پانوشت:
[1] ارزفون:یکی از روستاهای نزدیک ساری است
[2]سحر:تخلص استاد غلامرضا کبیری
- چهارشنبه 27 شهريور 1392-0:0
افتخار مازندران .....ولی با بی تفاوتی ما گمنام
- چهارشنبه 8 خرداد 1392-0:0
ببخشید که غلط تایپی دارم :
شهر=شعر
هدایش=خدایش
با تشکر - يکشنبه 5 خرداد 1392-0:0
با تشکر از آقای پاسندی - استاد کبیری یکی از نوابغ مازندران بود از آنجا که شعر در عرصه بومی یکی از شاخص های جهانی این هنر است می توان گفت استاد یک شاعر جهانی است ولی هیچ اقدامی برای ترجمه آثار این بزرگ صورت نگرفت لااقل بنده ندیدم . لطافت و تاثیر گزاری و روایتگری ها در شهر زنده یاد کم نظیر است . در دیداری که در یک نشست شاعرانه بهاری همراه با سرکار خانم یوسفی آقای احسان خلیلی - سرکار خانم لیلامشفق و... با او داشتیم باورم نمیشد که یک روز نباشد اما این تقدیر تغییر ناپذیراست . هدایش بیامرزد و روحش شاد
- چهارشنبه 1 خرداد 1392-0:0
متاسفانه در بومی سراهای مازندران شاعرانی چون استاد کبیری بسیار اندک هستند که در عین شاعرانگی از عزت نفس و طبعی بلند برخوردار باشند. در بزرگداشتی که برایش برگزار شد گرچه حمایت ها اندک بود اما وارستگی این مرد متحیرم کرد. برای روحش آرامش می طلبم. یادش گرامی.
- چهارشنبه 14 فروردين 1392-0:0
يادش گرامي باد!
- شنبه 10 فروردين 1392-0:0
خداوند رحمتشان كند بنده كه هميشه آهنگ بيه شو رو زمزمه ميكنم
- جمعه 9 فروردين 1392-0:0
عجیب است برای من. وقتی زیر مطالب سیاسی را نگاه می کنم پر است از نظرات مختلف. ولی عجیب تر اینکه زیر یاد و یاد این مفاخر مازندران جز انگشت شمار اظهار نظر چیزی نمی بینم. معلوم است که یک جاهایی داریم راه را اشتباه می رویم
- يکشنبه 4 فروردين 1392-0:0
روحش شاد. امید که مازندرانی ها مفاخر و بزرگان خود را از یاد نبرند