بیا برگردیم به کودکی!
خبرها اصلا" امیدبخش نیست.داخل ماشین رادیو روشن است.گوینده ی خبر رادیو پیام می گوید:در پاکستان 70 نفر در اثر انفجار بمب کشته و زخمی شدند،در افغانستان هم دو 9 نفر در انفجار بمب کشته شدند.این جا هم از امید خبری نیست+عکس
مازندنومه،سردبیر:ساعت 9 صبح باید بروم جشن مدرسه دخترم.مدرسه شان دو زبانه است و امروز برای بچه ها جشن زبان گرفته اند.
چند روزی می شود که مشغول تمرین نقش خود است،در خانه گاه ما را نیز به بازی می گیرد تا روی سن کم نیاورد.می گوید روز جشن،لباس شیر بر تنش می کند و خود را به انگلیسی سلطان جنگل می خواند و....
پیش از رفتن،پشت لب تاپم می نشینم و گشتی می زنم در دنیای خبرها؛عزتالله انتظامی توضیح داده که مشایی و احمدی نژاد گولش زده اند،جای دیگر تازه کسی یادش آمده که مواد غذایی در دولت رفسنجانی ۶ برابر شده بود،برایش مهم بود که این حرف را همین الان بگوید و انگار در زمان این دولت مواد غذایی 6 برابر کم تر شده،محصولی هم درافشانی کرد که هاشمی مقدمات فتنه 88 را فراهم کرد!جنتی گیر داد به بنز قدیمی رفسنجانی و مطهری مجبور شد بزرگ تری و کوچک تری را بگذارد کنار و پاسخ بدهد،جایی هم نوشته شده بود رهن و اجاره در تهران متری یک میلیون تومان شده است.
از پشت سیستم بلند می شوم،خبرها اصلا" امیدبخش نیست.داخل ماشین رادیو روشن است.گوینده ی خبر رادیو پیام می گوید:در پاکستان 70 نفر در اثر انفجار بمب کشته و زخمی شدند،در افغانستان هم 9 نفر در انفجار بمب کشته شدند.این جا هم از امید خبری نیست.
به مکان جشن می رسم.مادرها و پدرها با بچه های شان یکی یکی وارد می شوند.معلمان مدرسه خوشامد می گویند.لحظاتی بعد برنامه شروع می شود.
وارد عالم دیگری شده ام.این جا نه از انتخابات و سیاست خبری است،نه مچ گیری و دروغ و زیراب زنی و تخریب و خیانت. دور و برم پر از کودک 7 تا 10 ساله است.یکی صورتش را با دوده سیاه کرده است،نقش او انگار حیوانی است سیاه رنگ.
دست همه کاغذی سبز رنگ داده اند تا در هوا بچرخانند.معلم شان شعری به انگلیسی می خواند و کودکان همصدا با او تکرار می کنند.
برنامه ها یکی یکی اجرا می شود.دخترکان اول ابتدایی،بعددومی ها و سومی ها...چند تا چندتا بالای سن می آیند و به انگلیسی برنامه ها اجرا می کنند،گروهی نمایش شیر و خرگوش را به انگلیسی اجرا می کنند،جمعی منظومه شمسی را به انگلیسی برای پدر و مادرها شرح می دهند،تعدادی ترانه خارجکی می خوانند و...
لباس ها رنگارنگ،صورتک ها قشنگ!دنیای شیرینی دارم.یادم رفته بود کجا بمب منفجر شد،چه کسی علیه چه کسی انتقاد کرد،تخریبش کرد،تاییدش کرد،دروغ گفت،خالی بست،خیانت کرد...فراموش کردم قیمت طلا آمده پایین،اجاره خانه رفته بالا...همه چیز را فراموش کرده بودم.
چه قدر دنیای کودکی زیباست،اصلا" دنیایی که آدم،سیاست را فراموش کند زیباست.اصلا" دنیایی که آدم،سیاست را بلد نباشد زیباست.دنیا زیباست،اگر بزرگ ترها بگذارند،دنیا زیباست اگر بزرگ ترها بد نباشند.
نوبت اجرای دخترم رسید.رفتم جلوی جلو تا از او عکس بگیرم.مرا که دید خندید.لباس شیر پوشیده بود.هم سن او که بودم،شاید یکی دو سال بزرگ تر،در مدرسه مان به مناسبت جشن دهه فجر نمایش اجرا کرده بودم.آن روز چقدر استرس داشتم،او اما نداشت.
مدیران مدرسه خوش سلیقگی به خرج داده بودند و یکی از دانش آموزان را به عنوان مجری برنامه انتخاب کرده بودند،او تمام برنامه ها را به انگلیسی اعلام می کرد.معلمی هم بود که حرف های دخترک را برگردانِ فارسی می کرد و به پدر و مادرهای بی سوادی مثل خودم می گفت برنامه بعدی چیست!
همه چیز ردیف بود.داشتیم خوش می گذراندیم.مگر می شود بچه شوی و بهت بد بگذرد؟! به ما چه آن بیرون،در جهان بزرگ تر ها چه خبر است؟!
سالن پر از کودک بود،کودکان "واقعی" و کودکان "ظاهری."
ما پدر و مادرها،کودکان "واقعی" شده بودیم. من باور دارم بزرگ ترها،کودکان "واقعی" هستند،چه اگر بچه نبودند و بچگی نمی کردند،جنگ نمی کردند،چنگ نمی زدند،دروغ نمی گفتند،نمی کشتند،خراب نمی کردند،خیانت نمی کردند،غارت نمی کردند...ما کودکیم و کودک مان بزرگ.
ای کاش کودک "ظاهری" بودیم،مثل بچه هامان. کودک "ظاهری" خوب است،کودک "واقعی" بد است.مبصر کلاس باید روی تخته بنویسد:خوب: بچه ها-بد: بزرگ ترها
بچه های ما جنگ نمی کنند،تهدید نمی کنند،تخریب نمی کنند،دروغ نمی گویند،سالم اند،پاک دستند؛پس خوبند. ما اما بدیم.
از بچه ها باید درس زندگی آموخت،درس درستی و دوستی و صلح و آرامش و لبخند.
حوالی ظهر برنامه تمام شد.بچه ها شادان و خندان دست در دست پدر و مادرها خارج می شدند،خیلی خوش گذشت. مگر می شود بین آن همه کودک باشی و لذت نبری؟!موقع برگشت چهره ها تکیده و گرفته نبود،اشکی هم اگر ریخته شد اشک شوق بود و یاد بچگی ها.
بچه که بودیم آرزومون بزرگ شدن بود،بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم.
بچه که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم،اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم،کاش دل هامون به بزرگی بچگی بود.
بچه که بودیم همه رو ۱۰ تا دوست داشتیم؛بزرگ که شدیم بعضی ها رو هیچی،بعضی ها رو کم و بعضی ها رو بی نهایت دوست داریم.
بچه که بودیم اگه با کسی دعوا می کردیم،یک ساعت بعد از یادمون می رفت،بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سال ها تو یادمون مونده و آشتی نمی کنیم.
بچه که بودیم بزرگ ترین آرزومون داشتن کوچک ترین چیز بود،بزرگ که شدیم کوچک ترین آرزومون داشتن بزرگ ترین چیزه.
دلم می خواهد رسما" از بزرگ سالی استعفا بدهم و بشوم یک کودک 8-7 ساله!می خواهم فکر کنم شکلات از پول بهتر است،می خواهم فکر کنم بستنی را از پدربزرگ بیشتر دوست دارم،می خواهم درون یک چاله آب،بازی کنم و با پَر جارو بادبادک درست کنم،می خواهم جدول ضرب حفظ کنم.
می خواهم از بزرگ سالی استعفا بدهم و به گذشته برگردم،وقتی همه چیز ساده بود،وقتی همه به من راست می گفتند،وقتی ایمان ها قوی بود،وقتی همسایگی معنا داشت،وقتی لبخند قیمت داشت و کیمیا نبود.
زندگی من الان پر شده است از کوهی از مدارک اداری،خبرهای منفی و ناراحت کننده،صورتحساب ها،قسط ها،جریمه ها...دلم برای عدالت،صلح،آشتی،باران،نوازش،دوستی،صداقت و خنده از ته دل تنگ شده.
«...که می خواستی برگردی به کودکی؟
آره،آره خب،پشت سئوال
کی تا حالا برگشته به کودکیش؟
کی؟کجا؟
کی؟کجا؟
می خواستم،می خواستم اما مقدورم نشد
باید مقدورم بشه...»-حسین پناهی،از مجموعه سلام،خداحافظ.
- يکشنبه 29 ارديبهشت 1392-0:0
قشنگ و خوب نوشتی و ای کاش ما هم مثل بچه ها بودیم
- يکشنبه 29 ارديبهشت 1392-0:0
- نمیـــــــــشه! کفش برگشت برامون کوچیکه!
- پابرهنه نمی شه برگردم ؟!
- پل برگشت توان وزن ما رو نداره...
- ...
- ...
- بشمار... تا سی بشمار...
- یک و دو
- یک و دو
- سه و چار
- سه و چار...
- يکشنبه 29 ارديبهشت 1392-0:0
من هم همينطور عزيزم ولي نميخوام برگردم به كودكي، كودكي يعني تكرار و دوباره ميرسي به جايي كه نميخواي. من ميخوام زودتر برسم و ببپرم تو بغل خدا، خداجون دوستت دارم خيلي
- يکشنبه 29 ارديبهشت 1392-0:0
زمانی شاد بوديم
زمان کودکی بود خواب بوديم
غنی بود نفسمان ز ناز و بهانه
چه مسرت بخش سر بر بالين مادر خواب
خواب نوشين شبا نه
تهی بود ذاتمان ز هرچه پليدی
نمی ديدی نمادی جز
شور و شادی و رقص و ترانه
نه فکر پيشه ا يی نه، حزن طعا می
همه انديشه مان بازی و روياء
روياهای زيبايه کودکا نه
گهی قليچ و پروين
گهي، فروزان و فردين
گهی خسرو و شيرين
گهي، دليران ديرين
گهی رستم فسا نه
گهي، دمی مسيحا نه
گهی پرنده پرواز
کشف دنيای پر راز
همه تون ياده تون گلهای رز
که هر سال، هر ماه و يا روز
می زديم هزار و يک سا ز
ای بوک که می شد بازگشت
به دنيای کودکی باز
زمانی شاد بوديم
زمان کودکی بود خواب بوديم - يکشنبه 29 ارديبهشت 1392-0:0
یاد روزهای بی دغدغه کودکی بخیر به قول شاعر که دلم یک کودکی عمیق میخواهد
- يکشنبه 29 ارديبهشت 1392-0:0
وقتی که من بچه بودم، آب و زمین و هوا بیشتر بود ...
- يکشنبه 29 ارديبهشت 1392-0:0
نوستالژیک و زیبا نوشتی برادر.مثل همیشه نمره ات بیسته که ما رو بردی به دوران خوب کودکی
- يکشنبه 29 ارديبهشت 1392-0:0
لواشک یادتون رفت