دکتر صادق کیا و جغرافیای مازندران هفتخوان
شبهه ای را که دکتر صادق کیا پیش کشید، میان عده زیادی از علاقه مندان تاریخ همچنان پابرجاست.
مازندنومه؛ سرویس فرهنگی و هنری، درویشعلی کولاییان: بلوغ علمی صادق کیا1 با ناسیونالیزم رو به رشد شروع عصر پهلوی همزمان بود. برای او که اجدادش مازندرانی اند، تصور این که روزی، مازندران از مرزهای ایران بیرون بوده است، غیر قابل قبول و این که مازندرانیان غیر ایرانی تصور شوند مردود بود.
دکتر صادق کیا اولین عالم دانشگاهی است که سعی کرد مازندران هفتخوان را مازندرانی دیگر بداند و برخلاف همه خوانندگان شاهنامه، آن را در جغرافیایی دیگر ،غیر از شمال ایران جستجو کند
گرچه به این هدف دست نیافت، شبهه ای را که پیش کشید، میان عده زیادی از علاقه مندان تاریخ همچنان پابرجاست. او در ادبیات فارسی و زبان شناسی چیره دست بود اما تاریخ را کم تر می دانست و از خاطر برده بود که جغرافیای سیاسی ایران، گاهی هم به تغییر گراییده است، مثلاً درعصر ساسانیان ، جغرافیای سیاسی ایران نسبت به جغرافیای عصر اشکانیان تغییراتی داشته است.
ایالات ایران درعصراشکانیان ملوک الطوایفی اداره می شدند، اما با سقوط اشکانیان، اتحاد تدریجی طوایف ایرانی زیر پرچم ساسانیان، با ترکیبی تازه و در وضعیتی متمرکز، به تدریج و در طول چند قرن اتفاق افتاد.
ناحیه ای به نام مازندران، در نیمه دوم عصرساسانیان به پیکره جغرافیای سیاسی ایران اضافه شد، اما ،در عین حال، همین سرزمین، یعنی مازندران از اولین ایالت هاای امپراتوری اشکانی بود. بعد از اشکانیان، زمانی طولانی گذشت تا مازندران، به عنوان بخشی از سر زمین ایران، دوباره شناسانده شود. حال درمی یابیم چرا و چگونه در دوره ای از تاریخ ، مازندران، آن سوی مرز های ایران روایت شده است.
شاهنامه فردوسی تاریخ طولانی ایران قبل از اسلام را روایت می کند. از این روی، همانطور که عنوان کردیم سرزمینی مرزی چون مازندران، در روایات شاهنامه و در دوره های مختلف آن، به حکم جغرافیای سیاسی، ممکن است گاهی فراسوی مرز شناسانده شود.
به علاوه مازندران هفتخوان، تنها بخشی از طبرستان و یا بخشی از مازندران فعلی به شمار می رفته است. این بخش از زمان اشکانیان، موسوم به مازندران بود. معروفیت خاص مازندران باستان در چندین قرن بعد از اشکانیان و ساسانیان شکل می گیرد و این مدیون فردوسی و روایت او از هفتخوان رستم است. شاهنامه سهم بسیار موثری در اشتهار مازندران دارد.
شاهنامه خوانان متوجه این نکته نیز می شوند که تا عصر انوشیروان و فرزند او هرمز، در فصل هایی از کتاب شاهنامه که معطوف به عصر ساسانیان است، نام مازندران و نام ساری به چشم نمی خورَد اما برخلاف این دونام، نام های جغرافیایی آمل و گیلان و گرگان و اردبیل، کم و بیش در همان فصول شاهنامه فردوسی دیده می شود.
دلیل این تفاوت، آن است که تا عصر قباد -پدر انوشیروان،- سرزمین و ناحیه ی موسوم به مازندران ، هنوز در تصرف ساسانیان در نیامده است، تا آنکه جدا سری مازندران، با لشکر کشی کیوس یا کاوس، فرزند قباد ساسانی به پایان خود می رسد . شرح این جنگ را شاید مورخان به دلائلی، با سکوت برگزارکرده اند، اما آمدن کیوس به مازندران و انقراض جسنفشاهیان را همه مورخان به روشنی اظهار می کنند.
هفتخوان رستم، اثر فردوسی، ماجرای جنگی خونین را که مورخان به دلائلی با سکوت برگزار کرده اند، برملا می کند .
در تهاجم کیوس یا همان کاوس بوده است که مازندران، آن سوی مرز ایران است و فرمانروایان آن، دشمنان ایران توصیف می شوند. فردوسی گویا تحت تاثیر فتح نامه ای غلو آمیز از همین جنگ بوده است. قتل عامی بزرگ است و ماجرایی تلخ که شرح سانسور شده اش، به دست شاعر بزرگ ما می رسد.
او با رعایت امانت، فتحنامه را به صورت شعر حماسی بازنویسی و روایت می کند، اما حماسه سرای بزرگ ما ،زمان حادثه را نمی داند، پس ماجرا را ، نه در عصر ساسانیان بلکه در بخش اسطوره ها و در فصل پیشدادیان جای می دهد.
او از سانسور عصر ساسانیان و از سرگذشت برادرانوشیروان بی خبر است و با دیدن اسامی قباد و کاوس(کیوس ) و رستم که در اسطوره های ایرانی نامشان آمده است، ماجرای هفتخوان را به پیشدادیان نسبت می دهد. جالب این است که هرسه این نام ها که اشاره بدانان شد، از شخصیت های واقعی تاریخ عصر ساسانی اند و هر سه نفرهمزمان با یکدیگر، زندگی کرده اند .
همانطور که بیان شد غفلت فردوسی ناشی از سانسور فوق العاده عصر ساسانیان است. زدودن نام کیوس، برادر و رقیب انوشیروان،از تاریخ ساسانیان، فردوسی را نیز، از بود و نبود او بی خبر نگه می دارد. کیوس برادر بزرگ انوشیروان و عنصر سیاسی نیرومند و پشتیبان، در جنبش مزدکیان است .
گزارش فردوسی از جنبش مزدکیان ،گویای آن است که سراینده شاهنامه، کیوس،این رجل مهم عصر ساسانیان را اصلاً نمی شناسد. حال آنکه علاوه بر شهادت مورخان رومی به واقعیت سرگذشت او ، ماجرای کیوس و سرگذشت خاندان او و نوادگان او در طیرستان و مازندران، صفحات بی شمار از تاریخ این منطقه از ایران را به خود اختصاص داده است.
علاوه بر آنچه که گفته شد ،دکتر صادق کیا و طرفداران دیدگاه او، مُحدث بودن نام مازندران را نیز مطرح می کنند. اگر این نقل قول از مورخ عرب، یاقوت حموی است، باید گفت منابع یاقوت ، بسیارشان از شاهنامه فردوسی قدیمی تر است و طبیعی است که یاقوت، از فردوسی و شاهنامه او چندان نمی داند .
همانگونه که اشاره شد مازندران در اصل ، ناحیه ای از نواحی طبرستان بود، اما شاهنامه فردوسی بعد ها سبب شهرت فوق العاده مازندران می شود و نام مازندران رفته رفته به تمامی وسعت طبرستان سایه می اندازد .
مازندران اصلی به واقع می توان گفت، تخت گاه جسنفشاهیان بود . آن ها از ملوک الطوایف و بازمانده از عصر اشکانیان بوده اند. سرزمین این مردم ابتدا تمامی فرشوادگر را شامل می شد، اما ساسانیان تمامی بخش های آن را به تدریج به تصرف خود درآوردند2 .
جسنفشاهیان به هنگام سقوط، حکمران فقط ناحیه یی محدود از طبرستان، یعنی همان مازندران باستان بوده اند و سرانجام در نبردی خونین با کیوس یعنی همان کاوس و در جریان قتل عام مردم توسط او، آنجا نیزبه اشغال ساسانیان درآمد. به اعتقاد نگارنده ،ساری و ناحیه اطراف آن و بطور کلی حوزه تجن ، تختگاه جسنفشاهیان یا همان مازندران باستان بوده است .
به این ترتیب شبهه استاد کیا در جغرافیای مازندران هفتخوان تا آن حد که آنجا را بیرون از جغرافیای شمال ایران به حساب آوریم، درست نبوده بلکه گمراه کننده نیز هست. استاد دکتر صادق کیا در این میان تنها نیست
مرحوم دکتر حسین کریمان3 ، نگاه دکتر صادق کیا را بسیار می پسندد. کریمان اشاره به بیشه ی نارون می کند . او نام کهن مازندران امروز را همان بیشه نارون و یا تمیشه می انگارد و با استناد به اشعار شاهنامه ، مازندران امروز و بطور کلی جغرافیای آن را با مازندران هفتخوان منطبق نمی بیند. او مازندران هفتخوان را ، چون استاد صادق کیا، متعلق به جغرافیایی دیگر می داند.
دو بزرگوار متوجه این نکته نمی شوند که مازندران، ابتدا فقط بخشی از وسعت طبرستان و تنها بخشی از بیشه نارون بود و در حقیقت نامی ، درونی ومحلی بوده است. ما نیز باور مندیم که فردوسی و مردمان هم عصر او، بیشه نارون و تمامی طبرستان را ،هرگز به مازندران موسوم نکرده اند ، اما مازندران ، به عنوان بخشی از بیشه نارون ، قرن ها پیش از فردوسی و حتی پیش از عصر ساسانیان موجودیت داشته است .
نام و لقب دیو در شاهنامه، دکتر صادق کیا را قانع می کند تا بگوید ،محل وقوع هفتخوان جایی دیگر خارج از مازندران امروز است ؛ چرا که او منکر حضور تاریخی دیوان در مازندران امروز است و روایت شاهنامه را دلیل می آورد و می گوید مازندران شهر دیوان نبود . او نقل قولی از سام و از شاهنامه را انتخاب می کند و از زبان سام نقل می کند :
برفتم بدان شهر ديوان نر چه ديواني كه شيران پرخاشخر
از اسپان تازي تگاورترند ز گردان ايران دلاورترند
او و هواداران او، متمایز بودن گُردان مازندران با گُردان ایرانی را در ابیات فوق ، دلیل ادعای خود می آورند.
بی تردید این آقایان از مهاجرت مردمان متمدن از شمال هند به شمال ایران، در عصر سلوکیان کاملاً بی خبرند، بدین خاطر، حضور دیو را در مازندران و در شمال ایران باور نداشته، حتی رواج این اصطلاح در خطه مازندران و در عصر شاه عباس را، نوعی ابداع دانسته اند . بعید است که استاد ارجمند، صادق کیا این سروده از نظامی گنجوی ، شاعر قرن ششم هجری را مرور نکرده باشد که گفت:
نخیزد ز مازندران جز دو چیز یکی دیو مردم یکی دیو نـیـز
نــرویـد گیاهی به مازندران که صد نوک زوبین نبینی در آن
عراق دل افروز باد ارجمند که آوازه فضل ازو شد بلند
نظامی شاعر قرن ششم است. پیدا است که دیو در مازندران ، ابداع معاصران شاه عباس و یا ابداعی در قرن یازدهم هجری نبود. اگر که بعضی رجال و صاحبان املاک سواد کوه در مازندران عصر شاه عباس هنوز هم ملقب به دیو بوده اند4، این رسمی متعلق به سنتی بسیار کهن بوده است .
بنا کردن افزون تر از ده ها شهر مهاجر نشین توسط یونانیان در محدوده ایران باستان که ساکنانشان فقط یوناتیان و ایرانیان نبوده اند را نباید ازخاطر برد .
دکتر صادق کیا و همعصران او که به نسل های پیش از ما تعلق داشته اند، امکاناتی محدود برای تحقیقات میدانی مثلاً تاریخ شفاهی مردم، در دسترس داشتند. امروز تاریخ شفاهی، حتی گویش و زبان مردم، با تکیه بر امکانات مدرن، به ما می آموزد تا پرده از راز ها برداریم و درک درست تری از تاریخ مازندران پیدا کنیم .
در خاتمه باید عرض کنم گفته های غریب و اظهارات عجیب گاهی اینجا و آنجا به چشم می خورَد ، این گفته که، مازندران در یمن است و یا آن که مصر و مازندران به هم آمیخته اند و حرف هایی از این قبیل که مرحوم دکترصادق کیا و یا مرحوم حسن کریمان نقل قول شان می کنند وافی به مقصود نیست.
به راستی کدام مرد یا زن مصری و یا شامی و یا یمنی نوشته ای و یا نقل قولی را به یادگار گذاشت حاکی از آنکه، روزی از روزگاران، مصر یا شام و یا یمن ، با جایی و مکانی به نام مازندران نسبتی داشته اند تا موید مضامین غریب بعضی مکتوبات نا مفهوم تاریخی باشد؟ در مازندران امروز و در تاریخ این خطه نشانه ها بسیار است، از مردمی که اینجا، سرزمین شان بود و دیو (دِ وَ )، لقب بزرگان شان بوده است .
پانویس :
1- صادق کیا فرزند احمد کیا مقتدرالدوله، در سال ۱۲۹۹ در تهران به دنیا آمد . او در رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی به تحصیل پرداخت و در ۱۳۲۰ دورهٔ لیسانس را به پایان رساند و وارد خدمت وزارت فرهنگ شد. در سال ۱۳۲۳ پس از دفاع از رسالهٔ دکتری خود با موضوع «تصحیح متن منظوم به نام نصاب طبری» به اخذ درجهٔ دکتری ادبیات نایل آمد. از سال ۱۳۲۴ در سمت دانشیاری در دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران به تدریس مشغول شد. در سال ۱۳۳۰ به عنوان استاد کرسی زبان و ادبیات پهلوی در دانشگاه تهران ارتقا یافت . در تأسیس فرهنگستان زبان ایران در دههٔ ۱۳۴۰ نقش فعالی داشت و ریاست این فرهنگستان را به عهده گرفتدکتر صادق کیا در اسفند 1380 در آمریکا درگذشت.
از دكتر صادق كيا،. كتابچه ای در سال ١٣٥٣ با نام «شاهنامه و مازندران» چاپ شد،
2- جسنفشاه و اولاد او تا عهد قبادبن پیروز حاکم طبرستان بودند و ملک تمامی ممالک فرشوادگر از عهد ذوالقرنین تا عهد قباد در حیطه تصرف ایشان بود اگر احیاناً بعضی ولایات با استیلا و غلبه قهری از ایشان مسلوب می گشت طبرستان را همیشه حاکم و اولامر بوده اند .(کتاب مازندران وطبرستان و رویان تالیف ظهیرالدین مرعشی – نقل قول مولف از مولانا اولیا الله آملی)
3- حسين كريمان نویسنده، استاد دانشگاه و ادیب. در سال ۱۲۹۲ خورشیدی در حومهء تهران (رودبار قصران) به دنیا آمد. تحصیلات ابتدائی و متوسطه را در تهران به پایان برد . در سال ۱۳۲۴ موفق به دریافت لیسانس در رشته زبان و ادبیات فارسی از دانشسرای عالی شد در سال ۱۳۳۵ دوره دکتری خود در رشته زبان و ادبیات فارسی را به پایان رساند و از سال ۱۳۳۹ به تدریس در دانشگاه شهید بهشتی (ملی سابق) پرداخت و تا پایان عمر بدان مشغول بود. دکتر حسین کریمان در ۲۰ آذر ۱۳۷۲ در سن هشتاد سالگى در گذشت .از مرحوم حسین کریمان نوشته ای تحت عنوان مازندران و شاهنامه در سال 1386 در سایت اینترنتی مازندنومه منتشر گردید . آقای کریمان در این نوشتار سعی بلیغ نمود تا نشان دهد مازندران امروز همان مازندران هفتخوان نیست . ایشان ابتدا سعی می کند تا یگوید ، مازندران امروز همان است که در متن شاهنامه با نام بیشه نارون و یا نامی دیگر، تمیشه، از آن یاد می شود . ایشان باارائه این مطلب که قرین صحت است ، نتیجه ای نادرست را اعلام می کنند . او با نتیجه گیری خود، واقع بودن مازندران هفتخوان در شمال ایران را بطور کل انکار می کند . می بینیم فرض درست ایشان به حکمی نادرست منتهی شده است ، چرا که مازندران هفتخوان در اصل ناحیه ای محدود از طبرستان بود و این سبب نفی واقعیت مازندران باستان در شمال ایران نیست . شهرت این ناحیه در مقابل طبرستان را ، می توان با شهرت تهران در مقابل ری ،پس از ظهور قاجاریان مقایسه کرد . البته دلیل شهرت فراوان مازندران و سایه انداختن نام آن بر طبرستان ، با علت اشتهار تهران در مقابل ری متفاوت است . اولی را فردوسی بلند آوازه نمود و دومی را پایتخت شدن آن به شهرت بسیار رساند .
4- تاریخ مازندران – شیخعلی گیلانی به تصحیح دکتر منوچهر ستوده بنیاد فرهنگ ایران – تهران 1352
- يکشنبه 21 بهمن 1397-18:46
عجیبه که محققین کل موجودیت مازندران در شاهنامه را با چند خط تضاد مکانی به چالش کشیدند
بسیار فراوان دیده و شنیده شده در بعضی نفاط دور و صعب العبور مازندران بومی ها بدون هیچ تحصیلات و مطالعات و بصورت سینه به سینه از گذشتگان داستانهایی از اماکن و مناطق رو معرفی میکنند که مرتبط با شاهنامه ست و بسیار تامل برانگیزه ... - شنبه 2 مرداد 1395-19:20
مازندران امروز با دیروز بسیار متفاوت است.
جهان دیروز جایی به نام ایران ویج بوده است. ایران ویج سرزمینی کوچک و در حد یک شهرستان بوده و مازندران و چین و هند و روم و .... بخشی از آن سرزمین اصلی بوده است.
ایران ویج کجا است؟ - شنبه 25 مرداد 1393-18:56
در کامنت آقای پژمان خسروی از پیوستگی زبان تبری(گیلکی ) به زبان های ایرانی سخن رفته است . البته درست است . همه ی این زبان ها در عین حال به گروه” هند و ایرانی” تعلق دارند . نکته ی مهم ،میزان نزدیکی یک زبان به زبان دیگر ، در گروه یاد شده است .
زبان پشتو به اوستایی و در عین حال به سنسکریت مربوط است و آمیخته دو زبان یاد شده است . نمونه ای دیگر، زبان اردو است که آن حاصل آمیختن فارسی با زبان هندی است .
زبان گیلکی و به قول ایشان طبری، به دلیل استیلای بلند مدت حکومت مرکزی طبعاً از زبان پهلوی(فارسی میانه ) و از زبان فارسی تاثیر پذیرفته است .اما ، نکات دستوری ، کثرت واژه های مشترک و اصطلاحات و بطور کل عروض و مقیاس شعر در سنسکریت و در زبان گیلکی ، از قرابت گیلکی با سنسکریت کلاسیک حکایت میکند.
در مقاله مورد اشاره آقای پژمان خسروی در نشریه گرامی چیستا ، طبق عادتی رایج ، که شاید فاصله بعید سه هزار کیلومتری شمال هند از مازندران علت آن است،اشاره ی حد اقل نیز به ارتباط بین سنسکریت و زبان مازندرانیان(گیلکی) ، یا به قول ایشان تبری دیده نمی شود . بدین خاطر ، نویسنده ، مثل دیگران ، ازنزدیکی نسبی گیلکی به سنسکریت کلاسیک غافل مانده است .
فاصله شش هزارکیلومتری اسپانیا و بریتانیا از قاره آمریکا و مهاجرت تاریخی اروپاییان به این قاره، به فهم مهاجرت مردمانی متمدن از اتار پرادش هند به فرشوادگر که پوشیده از جنگل است ، کمک می کند . بعلاوه اطلاع از شکل گیری ده ها و یا به قولی صدها شهر در سرتاسر ایران ، متشکل از مهاجران یونانی و غیر یونانی در عصر سلوکی ، به درک همان مطلب یاری می کند .
اقلیم جنگلی شمال ایران ، برخلاف شمال هند به هنگام ورود یونانیان به منطقه دست نخورده و بکر باقیمانده بود . نبود حتی یک اثر و یا یک نشانه از مردمان گیل و جوامع شالیکار در عصر هخامنشی ، در عرصه متعلق به اقلیم جنگل ، نکته ی با اهمیتی است . می دانیم که در شرق و غرب این اقلیم ،تقریباً به انحصار، از هیرکانی و ارمن، در روایات و دست نوشته های مربوط به عصر هخامنشی یاد می شود .
لذا بعضی نشانه ها از فارسی کهن در گیلکی ، برخلاف نظر نویسنده محترم که در چیستا آمده ، نه از فارسی کهن ، بلکه مستقیم از سنسکریت کلاسیک یعنی از زبان مهاجرین شمال هند به گیلکی رسیده است .
زبان پهلوی( فارسی میانه ) که سلاله فارسی کهن است، به لحاظ دستوری و شناسه ها در صرف فعل و ترتیب اجزا جمله، تفاوتی شاخص و ملموس با گیلکی دارد .
فارسی کهن ؛ که واژه هایی به نسبت محدود از آن در دسترس است ، خود با سنسکریت باستانی قرابتی نزدیک دارد. بعضی نشانه ها در زبان گیلکی، که در مقاله مورد اشاره در چیستا، بدان اشاره می شود ،همانگونه که یاد شد، نه از فارسی کهن ، بلکه از سنسکریت کلاسیک ، مستقیم به گیلکی رسیده است . این ادعای ما، از روی سوابق و شواهد به ویژه کشت و کار، آبیاری ، دامداری ، درخت کاری ، جنگل و بطور کل تحقیقات میدانی و پژوهش در زمینه تاریخ عصر سلوکیان و اشکانیان و از روی مطالعات مربوط به توسعه ی روابط ایران با امپراطوری نو پدید هـنـد،در عصر اسکندر و جانشینان او بیان شده است. روابطی خاص که تنها بعد از انقراض شاهنشاهی هخامنشی ایران برای اولین بار و در ابعادی وسیع ، تحقق پیدا می کند.
نکته قابل تامل دیگر " ورن " است که آقای پژمان خسروی محل آن را در متابعت از بعضی گمانه های نادرست جایی در گیلان امروز تصور می کند . باید عرض کنم، جغرافیای تاریخی و نگاه دقیق به مسیر راه های ارتباطی، این مطلب را تایید نمی کند . حتی نکته ای که ایشان خود اذعان می کنند ، این که بین ورن و گرگان ،از جایی بنام طبرستان یاد نمی شود ، موقعیت خاص ناحیه« ورند » در حوزه تجن را به عنوان "ورن " باستانی، در پیش چشم مجسم می کند .به ایشان متذکر می شوم که گمانه های پیشین فقط بر اساس اسطوره و مکتوبات کهن تاریخی و بدون تحقیقات میدانی و بدون پژوهش در تاریخ شفاهی تدوین شده است . امکانات مدرن فرصت تازه ای را برای پژوهشگران تاریخ پیش آورده است. حدس و گمان های ابراز شده از سوی کسانی چون شادروان پورداود را در مورد مواضع تاریخی، نباید قطعی تلقی کرد . ایشان و شاگردانشان به امکانات امروز ما ، دسترسی نداشته اند .
در پایان از اظهار نظر آقای پژمان خسروی تشکر می کنم ، این فرصت به من داده شد تا بازهم اشاره ای به این نکته با اهمیت داشته باشم . با آرزوی توفیق برای ایشان و دوستان دیگر که در این بحث مشارکت می جویند . درویش علی کولاییان www.kulaian.com
- سه شنبه 22 دی 1394-20:17
پیوستگی زبان مازندرانی و فارسی بسیار زیاد است. از مقاله ای که معرفی کردم نگاه کنید که مواردی از پارسی باستان مطرح شده که در زبان امروز فارسی وجود ندارد ولی در زبان مازندرانی استفاده می شود مانند جمله «ایمتی منا کرتم" به معنی من اینگونه کردم که در مازندرانی هم گفته می شود« من اینتی هکردمه» یا واژه " اوثا" به معنای آن گاه که در مازندرانی " اثا" گفته می شود و یا " ائیزم پتی" به معنای هیزم تپان که به همین شکل در مازندرانی استفاده می شود. مشابهت بین زبان سانسکریت و زبان مازندرانی جز در برخی واژه ها که نشانه هم خانواده بودن دو زبان بوده و مشابهت زیادی با زبان فارسی و انگلیسی و ... به نظر من معنای دیگری ندارد. البته میتوان به اصطلاحات مربوط به شالیکاری هم فکر کرد اما از آن نمیتوان نتیجه گرفت که زبان مازندرانی دنباله زبان سانسکریت است پس مردمان مازندران از هند آمده اند. ضمنا با وجود پیشرفت هایی که داشتیم و شما در اختیار دارید باز هم نمیتوان ثابت کرد که ورن همان گیلان نیست. من فقط یک احتمال را مطرح کردم که میتوان با توجه به اسطوره ها و داستان های ایرانی که مدام ما را به این سرزمین ارجاع میدهند از کیومرث تا جمشید و ... میتوان به این سرزمین هم به عنوان ائیران ویجه فکر کرد و هیچ حکم قطعی نداده ام و اصولا هم نمیتوان داد نه من و نه شما. همه صحبت های ما تنها دریچه هایی به سرچشمه واقعیت است . چه بسا دیدگاهمان یکی باشد ولی هریک از یک دریچه ای متفاوت به واقعیت می نگریم و ناخودآگاه همدیگر را در برابر هم می بینیم
- شنبه 18 مرداد 1393-22:51
سرتاسر متون باستانی و اوستایی از شرح سرزمین هایی مهم و مقدس در مرزهای جغرافیایی مازندران کنونی و تبرستان قدیم پر است.نام تبرستان در بين سرزمين هاي شانزده گانه اي كه اهورامزدا آفريده است قرار ندارد ولي در بندهش در رابطه با پتشخوارگر كوه(بندهش بخش9،79) و درياي فراخكرد(بخش9، 84 ) رود هراز(بخش9، 88) نام تبرستان آمده است.در ونديداد فصل اول بند 3 آمده است كه كشور ايرانويچ نخستين كشور بود كه از رود «واتوهي دائي تي»Vanuhi Daiti مشرب مي شود.اين شانزده سرزمين دور تا دور درياي فراخكرت قرار دارند اما بين ورن كه همان گيلان و ديلم است و گرگان٫ از تبرستان نامي برده نشد است.از سويي در مكان ايرانويج اختلاف وجود دارد. آيا مي توانيم اين سرزمين يعني تبرستان را ايرانويج و هراز را دايتي در نظر بگيريم؟ آيا مي توان در نظر گرفت كه اين نام در بين نسكهاي مفقود شده اوستاي ساساني قرار داشت؟
جالب است كه ابن اسفنديار مي نويسد كه ديوان در تبرستان مسخر بودند تا اين كه جمشيد ديوان را واداشت كه كوهها را منهدم و دريا را انباشته سازند و در كوهستانها قلعه ها ساخت و سپس از هفت اقليم افرادي را به اين ناحيه فرستاد.همان طور كه مي دانيم در اوستا و به خصوص در ونديداد فصل دوم جمشيد آرياييان را از يخبندان مي رهاند و اسكان ميدهد.
پس قابل توجه کسانی که با بازی با کلمات سبب غنج رفتن دل برخی افراد از جدا بودن هویتشان از وطنشان می شوند می توان گفت که تبرستان از نظر نژاد و زبان جدا از سایر نقاط ایران نبوده و فقط مثل سایر نواحی ایران دوره هایی از ملوک الطوایفی را تجربه کرده است. از پیوستگی زبان تبری با زبانهای دیگر ایرانی و به خصوص زبان پهلوی و پارسی باستان که لازم به سخن بیشتر نیست. مراجعه نمایید به مقاله زبان تبری و پارسی باستان در ماهنامه چیستا سال28 شماره3 صص14-24 - سه شنبه 31 تير 1393-20:25
شاهنامه برای افرادی که اجدادشون با اون و حتی شخصیاتاش پیوند خوردن کاملا قابل لمس قابل فهم و کاملا عینیه که اصلا نیازی ندارن جستجوش کنن. جستجو برای کسانیه که اونو افسانه و خیال و وهم می پندارن که مجبورن در وهم خودشون اونو مکانیابی یا زمانیابی کنن برای همینه به جایی هم نمی رسن و میخوان اونو مثل مسئله ریاضی با دو دو تا چارتا اثبات کنن .چقدر دردناک و کشنده اس که کسی مازندران رو خارج از ایران تصور کنه اونم نه این ایران فعلی اونم ایران قدیم که مرزهاش از شمال غرب و شرق و غرب دوبرابر فعلی بوده. !!!!!!! فقط به صرف اینکه شاهنامه رو درست درک نکرده . وقتی یه عده دیوای شاهنامه رو جن و پری فرض می کنن و مازندران رو در ناکجا اباد می جوین عجیب نیست که سالیان سال حتی تلفظ صحیح مرزبان نامه رو ندونیم کهmarzeban نامه اس!!!!!! ما چه کردیم ؟به دلیل عدم توان در درک درست شاهنامه و از طرفی مواجه شدن با سیل سوال های ازار دهنده که باز هم به دلیل عدم فهم شاهنامه و نداشتن اعتماد به نفس و دانش لازم درین زمینه بوده به جای یافتن جواب صحیح که سالیان سال در عمق وجود مردمه و نیز پافشاری در توجیه مسئله ، رو اوردیم به فرافکنی و اصلا از بین بردن مسئله که اون دیوا و اون شهر اصلا ما نبودیمو در شهر ما نبوده!!!!!!!!!!!!!!!! اگه به صرف ابرو داری باید تاریخو عوض کرد کتاب تاریخ مغول پره از بی ابرویی ایرانیان و حکامشون!!! مردم تبریز و فارس که مغول نیومده پیشکشی فرستادن و شحنه مغولی رو با عزت پذیرفتن پس الان باید بگن اون تبریز تبریز فعلی نیست و اون فارس در ایران نبوده؟؟؟؟؟ اگه بگن چه حسی دارید من همون حسو دارم . شاید بشه یه عده رو که با شاهنامه گرهی نخوردن و نداشتن و ندارن و اونو افسانه می دونن ساکت کرد ولی در ذهن افرادی که شاهنامه نسل به نسل در گوششون زمزمه شده و داستان نیست که راستانه این افراد و نظراتشون بس سفیهانه اس.
- سه شنبه 24 تير 1393-23:45
ایران در سده گذشته همانند بسیاری از کشورهای دیگر برای ساختن هویت ملی یگانه و همگن کوشید همسان سازی عناصر سازنده هویت را در پیش گیرد در این راستا زبان فارسی به سان زبان رسمی کشور برکشیده شد پوشاک همسان جایگزین لباس های بومی گوناگون شد و برای آنکه احساس همبستگی و یکپارچگی در تیره های گوناگون ایرانی برانگیخته شود و آنان خود را از یک کشور،فرهنگ و تاریخ بدانند بسیار کوشید با برجسته سازی بخش های گزینش شده ای از تاریخ پیش از اسلام و تبلیغ و بزرگنمایی آن به مردم ایران چیزی را بدهند که در آن زمان به آن بسیار نیاز داشتند یعنی بالیدن و نازیدن به گذشته ای شکوهمند و افتخار انگیز تا اینگونه جذب هویت ملی ساخته شده گردند و در همین راستا مازندران شاهنامه و دیوهای آن به جایی بیرون از مرزهای کشور رانده شدند تا مازندرانی ها با خواندن شاهنامه از داشتن نیاکان دیو نام و ایران گریز شرم نکنند تا مبادا خود را از ایران و ایرانی دور بدانند و زمینه های شکل گیری هویتی قوم مدار مرکز گریز در آنان پدیدار گردد این فرمولی بود که دکتر صادق کیا و همفکرانش پیشنهاد می کردند حال آنکه با پژوهش های تازه پژوهشگرانی همچون درویشعلی کولائیان می توانیم بگوییم که نه دیو به آن معنی است که فارسی زبانان می پندارند و نه ما امروز از داشتن ارژنگ دیو و دیو سپید شرمساریم. ما در آغاز بازشناسی همه سو نگرانه تاریخ خود هستیم و می خواهیم آنچه بود را بدانیم نه آنچه که بهتر بود باشد. ما اینک واقعیت را از تاریخ می جوییم نه دروغ غای شیرین افتخار انگیز.
- دوشنبه 23 تير 1393-15:14
باید پذیرفت تاریخ خجالت نداره و اینکه سعی کنیم به دروغ از خودمون اسطوره بسازیم کار ناپسند و نافرجامی خواهد بود. مازندران به اندازه ای فراتر از وسعت کلمات فارسی و عربی مطلب برای تفکر و تعقل دارد و قسمت کثیری از آنها قابل دفاع و اقبال خواهد بود.بیشتر مازندرانی باشیم نه بچه فلان محله از فلان شهر
- يکشنبه 22 تير 1393-11:59
با تشکر از جناب رضاپور و از پرسش هایی که مطرح نموده اند.
مازندران و اصطلاح میر مازندری از قول ناصر خسرو را، بعضی ها پیش کشیده اند . موضوعی بحث بر انگیز است اما هیچ کس از خود نمی پرسد اگر مازندران در جایی دیگر نیز هست، نشانه ای از آن در کجاست ؟ نفی و اثبات مطلبی که موضوع بحث می شود را معمولاً باید سنجید تا معلوم شود کدام سو سنگین تر است .برای بعضی ها گاهی علفی خشک (حشیش ) از درختی بلند قامت سنگین تر می شود که این نادرست است .
اما سوالی که بهتر است به آن نیز پرداخته شود . این است که چرا ناصر خسرو در سفرنامه ارزشمند خود قله دماوند را از زبان مردم محلی، «لواسان» نقل قول می کند؟ می دانیم که لواسان، امروز هم نام محلی در نزدیکی دماوند است . ریشه این واژه را به راحتی می توان پیدا کرد و در نوشته های حقیر این واژه و واژه های دماوند و خطیر(کوه ) و چشمه ی سورت ریشه یابی شده است معلوم همگان می شود که این واژه ها و بسیاری دیگر از زبان کدام مردم و از کجا آمده است .
از بابت «طبریه» بهتر است به ریشه عربی یا شایدسریانی این واژه، توجه شود و نه شباهت ناقص آن، به طبرستان و یا تپور فارسی .
«آمل» ، به نظر این جانب همان واژه سنسکریت« آموله» به معنای منطقه آزاد است (بیرون از املاک امیر یا فرمانروا ، یعنی همان فرمانروایان مازندران باستان، که محل استقرارشان حوزه تجن بوده است ) . آموله هم واژه ای است که می تواند چون واژه « رشت» در تاجیکستان ، از زبان مردمانی مهاجر باقی مانده باشد که همان مردم به مازندران وگیلان نیز هجرت نموده اند . در ضمن حضور کاست جوگی درتاجیکستان نیز ، چون مازندران است و بسیاری موارد دیگر.
به یاد داشته باشید که شهر نسا اولین تختگاه اشکانیان و این مکان در ترکمنستنان امروز است، جایی که که شما آمل را از آن منطقه نیز شنیده اید .
کوتاه این که نشانه های روشنی از حرکت یا مهاجرت تاریخی مردمانی از شرق (شمال هند ) به غرب و به سمت دریای مازندران و سواحل جنوبی آن پیش روی ما است . هند آن زمان بزرگترین و قدرتمندترین امپراتوری جهان شناخته می شد.
پیوند ویژه مردمان پارتی با تمدن هند در اسطوره های سرزمین هند منعکس است. این ها و بسیاری مطالب دیگر را شما می توانید در سی و چند مقاله به قلم این جانب که بسیار شان منتشر شده است تعقیب بفرمایید . از جمله پاسخ به این سوال ویژه که چرا حکمای ایرانی تقریباً به اتفاق، به نیمه شرقی ایران تعلق پیدا می کنند! با پوزش از این که فضای گفت و گوی ما در اینجا تنگ است و سخن، بیشتر پسندیده نیست. موفق باشید . - شنبه 21 تير 1393-22:53
باتشکرازفرهیخته ی بزگوار،جناب کولایی.راستی:مازندران شعر ناصرخسرو و دریاچه ی طبریه ی شام ،ربطی به مازندران ندارند؟درتاریخ،ظاهراآمل دیگری هم وجودداشته است(به گمانم درترکمنستان امروزی)دلیل این شباهت های لفظی چندموردی چیست؟متشکرم
- چهارشنبه 18 تير 1393-9:0
با تشکر از اظهار نظر دوستان محترم . در پاسخ به جناب کارن طبری باید عرض کنم اگر رد نظربزرگوارانی که نام برده اید مورد نظر شما است آنچه که مهم است در همین نوشته آمده . در مورد حوزه تجن (نه حوزه ساری ) ده ها مطلب به همین قلم در دسترس شما است مثلاً مقاله " مازندران هفتخوان نام ها و مکان ها " . ضمناً آگاهی به جغرافیای تاریخی منطقه و توجه به راه های ارتباطی در گذشته و توجه به شبکه های سنتی آبیاری، به تفاهم مورد نظر شما کمک می کند. از یاد نبریم ک امروزه مستندات تاریخی منحصر به مکتوبات کهن نیست . سرزمین ما ،مردم ما ، کوه ها ، جنگل ها ، دره ها و رود ها راه ها و نهر ها ، نام طایفه ها و خاندان ها و روایت ها که در زبان مردم است چشم ما را به روی حقایق باز می کند . موفق باشید.
- سه شنبه 17 تير 1393-18:38
با سپاس از استاد کولاییان
تلاش شما ستودنی است، دلایل پژوهندگانی مانند صادق کیا و دکتر کریمی و ... برای من هم قانع کننده نیست اما برای رد یافته های ایشان نیاز به اسناد و مدارک داریم. نبود ارجاع به اسناد محکم، دیدگاه شما را هم بی پشتوانه نشان می دهد اگر چه من کلیات این دیدگاه را بیشتر می پسندم. مثلا شما با تکیه بر کدام سند حوزه ساری و اطراف تجن را حدود مازندران در گذشته می دانید؟ - سه شنبه 17 تير 1393-4:26
تلویزیون در برنامه کودک برای اشنایی بچه با شاهنامه بخشهایی ازونو انیمشن کرده که چقدر جای تاسف داره دیو های شاهنامه رو واقعا به شکل دیو و هیولا نشون داده در حالیکه در میان مردم محلی دیوان افراد بزرگ و صاحب منصبان بودن که از قدیم ایام بوده مثل دیوان اداری این یعنی اونجا جای دیواس؟؟؟؟؟؟؟ در ورسک تو دل کوه ورسک هنوز محلیا جایی هست که میگن خونه دیو سفیده . در حالیکه من تو یه برنامه تلویزیونی دیدم طرف می گفت دیو سفید در کوههای افغانستانه. حکیم فردوسی وقتی از سوی غزنویان تهدید و رانده شد به سمت طبرستان و به نزد شهریار که ار ملک الجبال ها بودن میاد یعنی پدر نویسنده مرزبان نامه!!!!! و اونجا مورد حمایت ایشون قرار می گیره به طوریکه حتی می خواست کتاب رو تقدیم ایشون کنه. ملک الجبال ها در منطقه پریم ساکن بودن که اگر خوب دقت کنیم به سوادکوه منتهی میشده و چون نسبتا زلزله خیز بوده و از طرفی با اومدن اعراب و گرفتن حاکمیت از پسر شهریار یعنی اسپهبد مرزبان اونا به سمت سوادکوه یا فرشوازتگر هدایت میشن. حتی در شاهنامه به رویارویی با اولاد مرزبان اشاراتی داره که واقعا این دو تبار هنوز هستن.ما خیلی راحت اجازه می دیم غریبه ها تاریخ ما رو مصادره یا جعل کنن شاید بخشیش به این برمی گرده که نمی خوایم طایفه ای یا گروهی در مازندران مهم یا بزرگ تر جلوه کنه و حاضریم به بی هویتی تن بدیم تا یه عده از تاریخ قشنگمون فیلم سیصد بسازن و به خورد بچه هامون بدن!!!! کارتون ضحاک خونخوار از صدا سیما پخش شد و خیلی برامون بده که اومده اولین دسته ای که حاضر شدن برای ضحاک خوش خدمتی کنن رو عده ای اشپز از مازندران نشون داده و دقیقا این کلمه رو بکار برده ؟؟؟ چند نفر که از حاکم خودشون به تنگ اومدن و حاضر شدن برن به سمت ضحاک و بنابراین اولین گروهی که غذای مارهای دوش ضحاک شدن مازندرانی ها بودن!!!! وقتی چشم نداشته باشیم فرهنگ خودمونو ببینیم به صرف اینکه فلانیارو دیگه نمیشه نگهداشت پس بهتره تاریخو دستکاری یا لاپوشونی کنیم دیگران میان راحت ابروی تاریخیمونو می برن. درست مثل داستان دانشنامه مازندران اطلس مازندران تاریخ مازندران و فرهنگ مازندران که همیشه به هیچ ختم شده! چرا؟ حالا اگه همین خونه دیو سفید یا مرزبان نامه رو اصفهانیا داشتن و کسی راجع بهشون اظهار نظری بیخود یا باخود می کرد بیا و ببین دیگه فیلم ضحاک جای خود داشت. در حقیقت مرزبان نامه مال همه مردم مازندرانه نه یک قومیت چقدر روی همین کتاب کار کردیم چقدر ؟؟ چرا هرکسی که میاد می خواد ایران رو بشناسه فقط میره شیراز اصفهان یزد و تهران !!!!!!!!!!!!1 ما کجاییم اصلا هستیم؟ چرا نمیان چون ما خودمون رو معرفی نکردیم ! راه معرفیمون چیه؟ همیناس فرهنگمون تاریخمون ادابمون اونا مال شخص قوم یا طایفه ای نیست مال همه ما مازندرانیا و طبرستانیاس. لاپوشونی تاریخی و فرهنگیمون یعنی حذف خودمون به دست خودمون. امیدوارم تا دیر نشده به خودمون بیایم به خود خودمون.