زخم پرستوها را باور کنیم
در انجمن معتادان گمنام برخی بسیار بیان عالی داشتند، خوش پوش و خوش بیان، حتی به جرات می توانم بگویم از بسیاری از مدیران ما سخنور تر بودند..
مازندنومه؛ سرویس اجتماعی، ربابه حسین پور: وقتی پرستویی زخمی می بینیم که بال پروازش شکسته، بدون اینکه لحظه ای درنگ کنیم چه کسی این بلا را سرش آورده، برایش دل می سوزانیم، زخمهایش را مرهم می گذاریم، آن قدر مواظبش هستیم تا بار دیگر بتواند پرواز را تجربه کند.
حس خوبی خواهیم داشت وقتی توانستیم قدمی برداریم تا پرستویی که می رفت با فراموشی پرواز، مرگی تلخ را تجربه کند در آسمان آبی شادمانه بخرامد، اما نمی دانیم چرا ما انسانها در مقابل همنوع خود بی تفاوتیم، دردهایش را باور نداریم برای کمک پیش قدم نمی شویم و بدتر از آن وقتی است که در مقابل خود یک فرد معتاد ببینیم، آن وقت می شویم پاک ترین و با اراده ترین موجود روی زمین و مدام به جانش نق می زنیم و سرکوفت!
با خود زمزمه می کنیم او هم مثل من انسان است، دست خودش بود، می توانست این کار را نکند... هنوز با اینکه ادعای روشنفکری داریم باور نداریم که فرد معتاد بیمار است فردی که روحش حساس تر از ماست، دردش عمیق تر است، توانایی مقابه با مشکلات را به واسطه حساسیت روح لطیفش ندارد، کم آورده و در مقابل مشکلات زانو زده، زمین خورده، باید دستش را گرفت و بلندش کرد نه اینکه زیر نگاه های رقت بار و تنفر آمیز پایمالش شود...
همیشه واژه اعتیاد چندش آور است حتی برای خود فرد معتاد، حتی باور ندارد که به اعتیاد دچار شده و انگ معتاد بر پیشانیش خورده است. همیشه سعی دارد خود را مبرا بداند و به دنبال راهی است تا به دیگران ثابت کند معتاد نیست از آلات مصرف گرفته تا وضع و قیافه ظاهری. اما وقتی تنوع اعتیاد گسترده و شیوه مصرفش راحت تر شد بیماری نیز غیر قابل کنترل و پیشرونده تر نمود یافت و درد آنجاست که حتی اعتیاد به محافل فرهنگی و روشنفکرانه ما هم رخنه کرد،.
در گذشته اعتیاد تصویری از یک فرد مفلوک در ویرانه ها بود. معتاد همیشه از جامعه فراری بود. ترس و وحشت تا عمق جانش ریشه دوانیده و همیشه در حال گریز بود، اما اکنون با تنوع دامنه اعتیاد که هیچ پیش بینی برایش متصور نیست، اعتیاد -این افیون هزار چهره- کم کم در شب نشینی ها مهمانی ها و عروسی ها یای ثابت محفل روشنفکرانه شده و مایه فخر و سرور ...
همه آنهایی که از هر قشر و طبقه و سطح سوادی دچار بیماری اعتیاد شده اند یک درد مشترک دارند: درد تنهایی و بی کسی درونی! تصور می کنند دیگران از درک آنها عاجزند، خلاء عاطفی و کمبودی که به دلیل ضعف ایمان و اعتقادات شان تشدید شده، آنها را به قهقرا کشاند. گرچه ابتدا سعی کردند تفننی دقایقی خوش بگذرانند اما سر از بیراهه در آوردند.
راه رهایی از این بیماری چندان هم سخت نیست نیاز به مراقبه و پالایش ذهن و روح خسته دارد، راهنما می خواهد و راه بلد معتاد بز گر نیست که جامعه را آلوده کند. درست است که جامعه آلوده شده اما ریشه اش در خانواده است و درمانش هم ابتدا از همین جا شروع می شود. به معتاد باید فرصت داد تا خود را و دردش را بشناسد و آن را بذیرد و وقتی به خودشناسی رسید باید کمکش کرد و دستش را گرفت.
بیمار اعتیاد می داند دشمن زیرکی دارد که وی را به خود کشی تدریجی می رساند اما می تواند این دشمن را با تمایل به قطع مصرف مواد مخدر خلع سلاح و ناکار کند.
تمام اینها را در جلسه انجمن معتادان گمنام مواد مخدر NA آموختم،انجمنی که در سال 1953 میلادی در لس آنجلس با الهام از انجمن معتادان الکلیAA پایه گذاری و در سال 1369 در ایران به صورت غیر رسمی تشکیل شد، اما امروز بیش از 4 هزار و 14 گروه متشکل از 3814 گروه مردان و 200 گروه زنان با 400 هزار عضو فعالیت می کنند.
انجمن مردمی مذکور در مازندران 161 گروه دارد که 153 گروه مردان و 8 گروه زنان هستند و 10 هزار نفر در مازندران با این انجمن به رهایی از مواد مخدر دست یافتند.
آمار کمی نیست 400 هزار نفر در ایران و 10 هزار نفر در مازندران از دام افیونی که می توانست آنها را به نیستی و نابودی بکشاند رها شدند. اما شکل گیری این گروه مثل خیلی از گروه های دیگر با ممانعت های قانونی زیادی مواجه بود تا اینکه در سال 85 با مجوز از نیروی انتظامی و در سال 90 با اخذ مجوز از وزارت کشور توانست جلسات هفتگی خود را به صورت رسمی برگزار کند.
در یکی از جلسات باز این گروه که همه افراد اعم از بیماران اعتیاد و انسانهای غیر بیمار می توانستند شرکت کنند حضور یافتم، برایم جالب بود، حضور این همه انسانهای رها شده از دام اعتیاد که به قول خودشان روزی منت ساقی را می کشیدند و با پس گردنی و توهین و تحقیر مواد می گرفتند تا دقایقی درد را متوقف کنند، اکنون با اعتماد به نفس بالا دور هم جمع شده و پاکی و رهایی خود را با کمک به یکدیگر جشن گرفتند.
چهره همه آنها شاد و بشاش بود باور اینکه روزی آنها معتاد بودند برایم سخت بود. وقتی چند نفر از آنها پشت تریبون قرار گرفتند تا از شکل گیری این انجمن ، نحوه فعالیت و کارکردش و تجربیات خود بگویند حیران شدم!
بسیار بیان عالی داشتند خوش پوش و خوش بیان حتی به جرات می توانم بگویم از بسیاری از مدیران ما سخنور تر بودند، وقتی دعای آرامش «خداوندا،آرامشی عطا فرما تا بپذیرم آنچه را می توانم تغییر دهم،شهامتی که تغییر دهم آنچه را که می توانم و دانشی که تفاوت این دو را بدانم» را با هم یک صدا و دست در دست هم می خواندند.
زن جوانی که از بیماری اعتیاد رها شده بود کنارم ایستاد و گفت: «دستت را به من بده، این دعا معجزه می کند، من که اعجازش را در زندگیم دیدم.» اشک از چشمانم جاری شد.
خدا را شکر کردم برای نجات این همه بیمار. باور کنید همه ما در زندگی خلاء هایی داریم که موهبت یک دوست ، درد و دل با وی و آرامشش می تواند معجزه کند و این را در جلسات انجمن معتادان گمنام که این گمنامی راهی برای یکسان بودنشان بدون ترس و منع قانونی است بیشتر احساس کردم.
اما سخن آخر اینکه بسیاری از مسوولان ، مردم و خیران می توانند به این انجمن ها کمک کنند، آنها وابسته به هیچ گروه و نهادی نیستند و این را مدام یادآوری می کنند لیکن کمک در این راه بسیار شایسته تر و راهگشاتر از پخش غذاهای نذری در ایام خاص سال، ولیمه های آنچنانی بخور و ببرهای افراطی است، چرا که نجات یک انسان نجات یک جامعه است....
- سه شنبه 14 مرداد 1393-8:14
دست مریزاد خانم حسین پور خیلی زیبا و تاثیرگذار بود. سخن آخر نوشتار حرف برای انجمن های خیریه نگذاشت. امیدوارم بخشی از کمک های مالی انجمن خیران به این سمت هدایت شود.آمین
- دوشنبه 13 مرداد 1393-9:10
با تشکر از سر کار خانم حسین پور، بسیار زیبا نوشته شد.