درباره شاهرخ مسکوب
كريستيان ژامبه( لوموند ۲۱ آوريل ۲۰۰۵ )
از سال ۱۹۵۷ تا ۱۹۶۸ ترجمه هايى را از تراژدى هاى يونان به پارسى منتشر كرده بود. او خواننده آثار توماس مان و يا مارسل پروست بود كه آن ها را در روشنگرى ادبيات كلاسيك ايران به كار مى گرفت، و ارزش هاى شاهنامه فردوسى را مى كاويد، مقدمه اى بر رستم و اسفنديار در ،۱۹۶۴ سوگ سياوش در ۱۹۷۲ و تن پهلوان و روان خردمند در ۱۹۹۶ زاييده آن كاوش است.
در ۱۹۷۹ در كوى دوست را منتشر كرد. معنويت رو به رشد او در خواب و خاموشى (۱۹۹۴) و سفر در خواب (۱۹۹۸) تجلى مى كند. هويت ايرانى و زبان فارسى در ۱۹۹۵ نشان مى دهد كه شاهرخ مسكوب از آن نسلى است كه خواهان جانشينى توليد ادبى است بر غير ممكن سياسى. بنابراين، طبق نظر او، مقاومتى در مقوله زبان موجود است، كه نخستين نمونه آن باز زايى (رنسانس) زبان پارسى است پس از تسخير اسلامى.
شاهرخ مسكوب هم هنگام فروغ فرخزاد، كسروى، شاملو، سپهرى، و فرهيخته اى چون صفا، دوست يوسف اسحاق پور و داريوش شايگان، و هم دوست همه كسانى بود كه در پى غنى سازى و احياى قدرت زاينده كهن ترين ارزش هايى بودند براى ساخت آينده. همانند كارهاى ديگرش، «روزنامه»اش، روزها در راه، منتظر ترجمه است. يك تريلوژى با عنوان: رفتن، ماندن، بازگشتن نزد انتشارات آكت سود آماده مى شود. مسكوب خوش آهنگى و تحرير و تلفظ لطيف واژگان و روح زبان پارسى را به من نمودار كرد. او قدرت كشف صور جاودانه و جهانى را در ريزه كارى هاى يك چكامه يا در لابه لاى صفحه اى از يك نثر داشت. او قادر بود نامحتمل ترين پيوندها را بين هزاره هاى تمدن گذشته و فضاى امروز برقرار كند . در حضور او موضوع هايى از انديشه ايرانى چون درد، عشق، اميد و طنز تبديل به احساساتى آنى مى شدند. چند روز پيش از مرگ، شاهرخ مسكوب در برابر برگ نوشته اى از سده هفدهم در شهر عزيزش اصفهان سرشار شوق و شور شده بود، صفحه اى كه در آن فلسفه اى دشوار و مبهم به ناگاه با ده بيت شعر از رومى و بيست خط ترجمه از يونانى واضح و روشن مى شود. و از جايگاه اين همه شوق و شور خردمندانه، او به جاودانگى نگاه مى كرد و لذت مى برد. او تجسم مهمان نوازى بود، او كسى كه خود تبعيد را مى زيست.