قتل در تهران ، دستگیری در بابلسر
زن 30 سالهيي كه با هم دستي يك جوان بيگانه در كشتن شوهر 70 سالهاش شركت داشت، ديروز محاكمه شد.
صبح ديروز نگهبانان اوين، اين زن و همدست جوانش را از زندان به دادگاه آوردند و در جايگاه متهمان نشاندند.
در آغاز محاكمه، قاضي «خاكي» نماينده دادستان به شرح ماجراي پرونده پرداخت و گفت: در اين پرونده «بهنام. ز» 27 ساله متهم رديف اول و «اكرم.م» متهم رديف دوم است كه با همدستي يكديگر شوهر پير اكرم را كشتهاند و بعد جنازه را به آتش كشيدهاند و سپس اموالش را به سرقت بردهاند.
ماجرا اين گونه بود كه سحرگاه يكي از شبهاي مرداد ماه سال گذشته ساكنان يك مجموعه آپارتماني در منطقه افسريه تهران خبر دادند يكي از آپارتمانها آتش گرفته است. ماموران آتش نشاني پس از حضور در صحنه و فرونشاندن آتش متوجه جسد پيرمردي شدند كه لاي ملحفهيي پيچيده شده و نيمي از بدنش در آتش سوخته بود.
در ادامه تحقيقات مشخص شد كه اين پيرمرد 70 ساله حسن يوسفي نام داشت كه بعد از فوت همسرش با زن 30 سالهيي به نام اكرم ازدواج كرده است.
ماموران متوجه شدند كه اكرم بطور ناگهاني ناپديد شده و احتمال دادند كه وي در قتل شوهر پيرش نقش داشته است.
در پزشكي قانوني مشخص شد كه پيرمرد در اثر خفگي مرده و آوار 10 ضربه چاقوهم روي بدنش وجود دارد. اين آثار نشان ميداد كه ابتدا پيرمرد با ضربات چاقو زخمي شده و سپس او را خفه كردهاند.
چند روز بعد از حادثه اكرم (زن مقتول) به يك پاسگاه پليس در نزديكي شهرستان بابلسر رفت و خودش را معرفي كرد. وي گفت: من چندي پيش با جوان 27 سالهيي به نام بهنام آشنا شدم و با هم دستي او نقشه قتل شوهرم را طراحي كرديم. آن شب بهنام به خانه آمد. شوهر 70 سالهام خوابيده بود.
بهنام يك ضربه چاقو به او زد و من هم چند ضربه ديگر به بدن شوهرم وارد آوردم. بعد يك روسري دور گردنش پيچيديم و بهنام آن قدر روسري را فشار داد تا شوهرم مرد.
براي اينكه آثار انگشتان خودمان را از بين ببريم خانه را به آتش كشيديم.
بعد هر دو سوار پيكان شوهرم شديم و به شمال فرار كرديم، يكي دو روزي در بابلسر مانديم. يك روز عصر كه براي گردش به ساحل دريا رفته بوديم. بهنام به بهانه خريد خوراكي به شهر رفت و مرا تنها گذاشت اما ديگر برنگشت. فهميدم او ترسيده و فرار كرده است.
منهم وقتي تنها ماندم، مجبور شدم خودم را به پليس معرفي كنم.
پس از اين اعتراف ماموران به جستو جوي بهنام پرداختند و او را در تهران دستگير كردند كه او لب به اعتراف گشود.
بعد از شرح كيفرخواست توسط نماينده دادستان، پنج فرزند پيرمرد مقتول تقاضاي قصاص كردند و گفتند كه بايد هم اكرم و هم بهنام اعدام شوند، چون هر دو قاتل پدر ما هستند.
سپس بهنام )متهم رديف اول، 27 ساله( در برابر قضات ايستاد و رييس دادگاه از او پرسيد: اتهام شما قتل عمدي پيرمرد 70 ساله، سوزاندن جسد و رابطه نامشروع با اكرم و سرقت اموال مقتول است. آيا اين اتهامات را قبول داريد?
متهم جواب داد: خير، قتل عمدي را قبول ندارم. من فقط به صورت مقتول يك ضربه چاقو زدم.
قاضي: چطور با اكرم آشنا شدي و چرا به خانه مقتول رفتي?
متهم: من يك هفته قبل از قتل با اكرم آشنا شدم. مسافركش هستم و اكرم بهعنوان مسافر سوار ماشينم شد و با هم آشنا شديم. او به من گفت كه شوهرش فوت شده و بههمراه پدر پيرش زندگي ميكند. من هم زن و يك فرزند دارم و در آن موقع با همسرم اختلاف داشتم.
بعد از آشنايي،اكرم به من گفت كه پدر پيرش او را اذيت ميكند و مرتب كتكش ميزند. بخاطر همين تصميم گرفته تا پدرش را از بين ببرد. منظور او در حقيقت شوهر پيرش بود و من نميدانستم كه اكرم شوهر دارد و نميتوانستم باور كنم كه يك پيرمرد 70 ساله شوهر اين زن 30 ساله است.
شب حادؤه با اكرم تماس گرفتم و او گفت كه به خانهاش بروم. من هم به آنجا رفتم. اكرم مضطرب بود و مرتب ميگفت: «الان شوهرم مياد»! در آن لحظه متوجه شدم كه پيرمرد شوهر اكرم است.
در همان موقع پيرمرد وارد خانه شد و من پشت رختخوابها پنهان شدم. اكرم به من يك روسري داد و گفت بيا با اين روسري شوهرم را خفه بكنيم، اما من اين كار را نكردم. بعد اكرم يك چاقوي دسته مشكي آورد و با همان به سمت شوهرش حمله كرد و او را زد. من هم روسري را دور گردنش پيچيدم، اما ترسيدم و رها كردم و در آخر هم فقط يك ضربه چاقو به صورتش زدم. جنازه پيرمرد كف اتاق افتاده بود خون در تمام خانه پر شده بود. اكرم تمام آؤار خون را پاك كرد. حتي پشتي و روميزي را كه خوني شده بود، شست. سپس به من گفت كه بايد خانه را به آتش بكشيم تا آؤار انگشتانمان از بين برود و جنازه هم در ميان شعلهها بسوزد. مقداري بنزين تهيه كرديم و خانه را به آتش كشيديم، سپس با اتومبيل پيرمرد به بابلسر رفتيم. در آنجا من اكرم را رها كردم و از ترسم به تنهايي به تهران آمدم...
بعد از اينكه حرفهاي بهنام تمام شد، وكيلش به دفاع از وي پرداخت و وسوسههاي اكرم را عامل جنايت دانست.
سپس اكرم در برابر قضات ايستاد و گفت:تمام حرفهاي بهنام دروغ است. او خودش شوهرم را كشت و حالا قتل را گردن من انداخته است. من بيماري صرع داشتم آن شب من گوشهيي نشسته بودم و كارهاي بهنام را تماشا ميكردم. او اول با چاقو به سمت شوهرم حمله كرد. من فقط يك ضربه به شوهرم زدم، بقيه ضربات را بهنام زد و بعد با روسري او را خفه كرد.
قاضي: چطور با شوهرتان )مقتول( آشنا شديد؟
اكرم: من در زندگي سختيهاي زيادي كشيدهام. شوهر اولم در تصادف فوت شد. از او يك دختر دارم كه حالا 9 ساله است. بعد با مرد ديگري ازدواج كردم، اما نتوانستم با او زندگي كنم و طلاق گرفتيم.
پيرمرد مقتول آشناي پدرم بود. زن اين پيرمرد فوت شده بود و او بهتنهايي زندگي ميكرد. به پدرم گفته بود كه ميخواهد زن بگيرد. پدرم هم مرا به او معرفي كرده بود. من هم مجبور شدم براي رهايي از خانه پدريام (چون مشكلات مالي داشتيم)زن اين پيرمرد 70 ساله بشوم... در پايان محاكمه علني اين زن و مرد، وكيل اكرم به دفاع از موكلش پرداخت و سپس جلسه دوم دادگاه به صورت غيرعلني و پشت درهاي بسته برگزار شد تا قضات شعبه 71 دادگاه كيفري به رابطه نامشروع اكرم و بهنام رسيدگي كردند.
به گزارش خبرنگار ما اكرم و بهنام در اين جلسه رابطه نامشروع را انكار كردند و گفتند كه هيچ رابطه نامشروعي بين آن دو نفر نبوده است.
قضات دادگاه )عزيز محمدي، رحيمي، سبزواري، شريفي و مظفري( سپس وارد شور شدند تا حكم خود را درباره اين زن و مرد صادر كنند.(etemaad)