معنی لفظی نام عجم و پیوند ارگانیک تاریخی آن با جمشید و جم
جواد مفرد کهلان
می دانیم کلمه عجم در زبان عرب به معنی کسی که دارای زبان غیر فصیح و لکنت داراست می باشد و از همین جاست که محمد بن جریر طبری به پیروی از افواه عامه بابک خرمدین را تحت این لقب یعنی دارای زبان لکنت دار آورده است، در صورتی که بابک خرمدین تنبورزن که خودش را با اعتقاد تناسخ فرزندکورش "کوراوغلو" تخّلص می نموده ترانه های غّرایی برای تشجیع لشکریان خود می خوانده است که آن ترانه ها تا به روزگار ما درزبان عاشیق های آذری یعنی ترانه سُرایان خواهان سلامتی باقی مانده است.
به هر حال کلمه عجم خیلی قدیمی تر از دوره سیادت اعراب مسلمان میباشد یعنی مربوط بدان دوره ای است که قبائل پراکنده عرب در آن شرایطی نبوده اند که بتوانند لقب تحقیرآمیزی به سروران ایرانی خود بدهند.پس باید دید شکل و معنی اصلی نام عجم درزبانهای عربی وایرانی چه بوده است:
نگارنده اکنون تردیدی ندارد که اصل این کلمه درزبان عرب الجمّ با اف و لام حرف تعریف شمسی بوده که در آن حرف "ل" صرف نمیشود و آن در زبان عرب به معنی مردم انجمنی بوده چونکه میدانیم این همان معنی لفظی نام قبیله و طبقهً روحانیان قدیم ایران یعنی مغان (مجوسان،همان عاد تورات و قرآن) بوده است.برای تاًیید درستی این نظرهم چنین نام دیگر زرتشتیان یعنی گبر (گور) را نیز دردست داریم که باز به همین معنی جمع مردم و انجمن گرد آتش می باشد که می دانیم این کلمه درنام فرقه بزرگ گوران های ایران (علی الهی ها) باقی مانده است.کلمه عجم از سوی دیگربه طور اساسی با نام جم (جمشید اساطیرایرانی) پیوند دارد چه جمی که با اژیدهاک ثانی (ضحّاک، آستیاگ) مربوط میشده شخصی ازقوم مغان آذربایجان بوده که به قول کتسیاس و منابع اوستایی سپیتمه (یعنی دانای سفید و مقّدس)نامیده می شده است. کتسیاس نام سپیتمه را درفهرست نام فرمنروایان ماد اسپنداس (ارمغان کننده خوشبختی) آورده و به عنوان آخرین فرمانروای ماد حکومت وی را سی وپنج آورده است. و نام دیگر وی را آستی گاس (صاحب و وارث تخت) آورده است. می دانیم که وی زیردست آستیاگ پدر زن خویش بوده و همزمان با آستیاگ در آذربایجان واران و ارمنستان حکومت نموده است. از جانب دیگر می دانیم که این فرد در واقع همان پدر زرتشت سپیتمان میباشد که در شهر رغه آذربایجان یعنی مراغه حکومت میکرده است و در تواریخ اساطیری ایران تحت نام سامی و ایرانی جم و هوم(دانای نیک) و گودرز(دارای سرودهای با ارزش) معرفی گردیده است.
دلیل این وجه تسمیه ها جزمغ بودن شخص وی نبوده است چه همان طوری که گفتیم نام جم در این جا مطابق با همان جمّ عربی و عاد عبری ومغ و گور ایرانی به معنی انجمنی می باشد.در اوستا، فرگرد دوم وندیداد در مورد این جم گفته شده که وی ورجمکرت (یعنی قلعه جمشید) را ساخت و جای آن در کنار رود دائیتی (موردی چای شهرستان مراغه)ذکر شده است که اکنون ویرانه های این دژکوهستانی در آن جا قلعه قیزلار(یعنی دژجنگجویان) نامیده می شود و در حدود 14کیلومتری جنوب مراغه در کنار روستای لیلی داغی واقع شده است.
در همین فرگرد دوم وندیداد در مورد آن آمده که زمان توفان بزرگ کولاک (در واقع تهاجم قبایل سکایی و سئوروماتی شمال دریای سیاه و قفقاز) جمشید ( یعنی جم درخشان) با کسان خود در آن پناه گرفته بودند و این همان توفانی است که در قرآن تحت عنوان توفان قهرخدا برای قوم عاد (مغان، انجمنی ها) یاد شده است.می دانیم که رهبر ملکوتی قوم عاد در قرآن هود (هودا، یعنی دانای نیک)معرفی شده است که بی تردید منظوراز وی همان سپیتمه (دانای سفید و مقدّس) پدر سپیتاک (زرتشت) است. که کتسیاس در موردش می گوید وی که داماد آستیاگ بود به دست کورش به قتل رسید چون او وارث تاج و تخت به شمار می رفت و رسماٌ به عنوان جانشین وی برگزیده شده بود.این خبر درست به نظر می رسد چون در یشتهای اوستا نیر به تصریح گفته شده که سپیتوره (بره سفید) به همدستی اژی دهاک (ضحّاک) جم (جمشید) را کشت؛ چه نام سپیتوره (بره سفید) به وضوح نشان گر همان کوروش (لفظاٌ یعنی قوچ) می باشد.
به هر حال بنا به روایت کتسیاس، کورش دو پسراین سپیتمه با اسامی سپیتاک (که هرتسفلد ایران شناس معروف آلمانی به درستی وی را مطابق با همان زرتشت سپیتمان دانسته) ومگابرن را به حکومت نواحی بلخ و گرگان انتخاب نمود و با مادر ایشان یعنی آمیتیدا (دانای خانه، دختر آستیاگ) ازدواج کرد.یعنی این دو برادر(سپیتاک و برادر بزرگش مگابرن) در عمل تبدیل به پسر خوانده های کورش گردیدند و از همین جاست که از ترکیب این دو با کمبوجیه سوم پسر تنی کورش سوم داستان اساطیری سه پسر فریدون (کورش) در شاهنامه پدید آمده است. که درآن سلم (مگابرن) و تور (کمبوجیه) قاتل ایرج(گئوماته زرتشت، سپیتاک بردیه) به شمار آمده اند. که این براساس شایعه ای دروغین بوده چه قاتل اصلی گئوماته زرتشت (بردیه) همان داریوش (دقیانوس یعنی کشنده شاه جوان و جاودانه) وشش تن همراهان وی بوده اند که در قرآن از آن ها به عنوان اصحاب کهف نام برده شده است.چنان که از نوشته های هرودوت و کتسیاس بر می آید بعد از مرگ کورش، سپیتاک (زرتشت، زریادر) یا همان تنائوکسار(بردیه،یعنی بزرگ تن) از بلخ به پارس خوانده شد و در آنجا تحت القاب گئوماتای مغ ( مغ دانای سرودهای دینی) و پاتی زیت ( حافظ سرودهای دینی) به هنگام لشکرکشی کمبوجیه به مصر به نیابت سلطنت وی بر گزیده شد و چون بعد از گذشت سه سال و اندی شایعهً مرگ کمبوجیه در مصر به وی رسید حکومت خود را همراه با برنامه اصلاحات عمیق اجتماعی خویش رسمی اعلام نمود تا اینکه توسط داریوش (دقیانوس روایات اسلامی) و شش تن هم دستانش، وی به همراه موبدان نزدیکش ترور گردیدند که این واقعه در تورات و قرآن به عنوان قهرخدا برقوم هامان (زرتشت) وقوم ثمود (معدومین) بازگویی شده است. به گفته هرودوت این مغ اصلاحات اجتماعی بی نظیری نموده بود چنان که در قتل وی مردم آسیا به جز پارسیان به سوگ و ماتم نشستند.چنان که می دانیم در قرآن قوم عاد و ثمود غالبا" به توالی هم ذکر می گردند قهر آسمانی بر ایشان حوادث تاریخی بسیار مهمی به شمار می آیندکه متواتر بودن حدیث این وقایع بی مناسبت نبوده است چه به طوری که گفته شد قهر خدا بر قوم عاد (مغان) مربوط به سپیتمه (هوم، هود) و قهر بر قوم ثمود (معدوم شدگان) مربوط به سپیتاک (هوم سپید، هامان،زرتشت اوستا، صالح قرآن) پسر همان سپیتمه (هوم، هود) می باشد:
صالح (نیکوکار) مطابق باهمان نام توراتی / اوستايی هامان (هئومان یعنی نیکو منش یا پسر هوم= تاک) که منظور همان گئوماته زرتشت (سپیتاک بردیه) بوده است. احتمال دارد آن گفته انجیلی منسوب به عیسی مسیح که می گوید "من درخت تاک واقعی هستم و پدرمن باغبان است" از همین معنی لفظی نام های سپیتاک و هوم متعلق به زرتشت و پدرش بیرون تراویده باشد چه در کتب پهلوی از تقدیس فراوان گیاهی اسطوره ای به نامهای هوم سپید و گئو کرن(گیاه حرس شونده) صحبت می شود که نشان گرنام های هوم (تاک) و هامان/سپیتاک می باشند.
جالب است که در قرآن گفته شده که بلای آسمانی نازل شده بر قوم ثمود به خاطر بی حرمتی و پی کردن شتر صالح (در واقع شهریاری فرد نیکومنش) نازل شد و این بلا به شکل صیحه آسمانی بود که بی تردید این واقعه همان ماگافونی (به یونانی یعنی مغ کشی بوده) که به قول هرودوت و کتسیاس و خودگفتهً داریوش در کتیبهً بیستون که داریوش و شش تن هم دستان وی آن را به راه انداختند.
پس در روایت قرآنی اصطلاح یونانی ماگافونی (مغ کشی) به مٍگافونی (به یونانی یعنی صیحه بلند) تعبیر و تفسیر شده است. شتر صالح سوای مطابقتش با کلمه پهلوی شتره (شهریار) با کلمه شتر در ظاهرنام زرتوشترا (زرتشت) نیز مناسبتی داشته چه به روزگارما نیز اغلب ایران شناسان به سهو همین جزء شترا (شتره) درنام زرتوشترا (زرتشت) را به معنی شُتر گرفته اند.
در صورتی که نتیجه سه دهه تحقیق اختصاصی این جانب در این باب آن است که نام زرتشت (زرتشترا)در اصل مرکب است از زر یا زرد و تشت یا ائشتره (یعنی ساخته و پیکر)، درمجموع یعنی دارنده پیکر زرین چه از مجموع روایات تاریخی و اساطیری منابع ایرانی،هندی، ارمنی، عربی و یونانی چنین برمی آید که زرتشت نژادش به دوراسروها یعنی صربهای دوردست (بوسنی ها) ازقبایل ایسدون (آمازون، یعنی زنان نیرومند) و سئورومات (سرمت، یعنی مادرسالار) درشمال قفقازمی رسیده است که چندان از دشت مغان دورنبوده اند.موسی خورنی مورخ قدیم ارمنی و کتسیاس طبیب و مورخ دربارپادشاهان میانی هخامنشی به صراحت زرتشت را با ملکه سمورامت (سئورومات) مربوط دانسته اند که این بی شک وابستگی قبیله ای زرتشت به سئوروماتها (قوم سلم) را می رساند.
لذا درمجموع جم (سپیتمه، یعنی دانای سفید مقّدس ) ونام های افراد اساطیری خانواده اش یعنی کورنگ (بور) و شیداسب (دارنده اسب بور/زرد) وشم (شراب، هوم) که نشانگر همان زرتشت/ سپیتاک یعنی فردسفید و مقّدس می باشند منظور نظر قرآن از قوم عاد (انجمنی) وثمود (فناشدگان) بوده اند. پس در اصل ازقوم ثمود یعنی فناشدگان خود همان قوم عاد یعنی مغان منظور بوده است.
معلوم می شود که منشاً تاریخی قوم عاد/ثمود به روزگار محّمد در محیط عربستان باز شناخته نمی شده است.همانطوریکه چنین موردی در بارهً گئوتمه بودا (سروددان مّنور) و ایّوب (برگماشته بر آزمایشهای جانگداز) درشرق و غرب امپراطوریهای ایران کهن در رابطه با زرتشت اتّفاق افتاده است چه بنا به اسناد تاریخی و لغوی از ایشان نیز بی تردید در اصل همان گئوماته زرتشت (سپیتاک)مراد می بوده اند؛که از عهد قدیم تا به روزگار ما از اصل خود یعنی زرتشت دور افتاده اند و از آن متمایزگردیده اند.
نگارنده در باب یکی بودن این سه تن درمقالهً اشوزرتشت سپیتمان پیغمبر عدالت اجتماعی جهان شمول مفصلاٌ صحبت نموده است. در مورد ریشهً ایرانی نام جم (یمه) گفتنی است که آن در پیش آریائیان هندوایرانی از عهد سپیتمه (داماد آستیاگ و ولیعهد وی) قدیمیتر بوده و درزبان ایشان آن به معانی همزاد و جام (سمبل خورشید) بوده است و آن بدین معانی نام ایزدمیرای خورشید وایزد خاندان شاهی و ایزدجهان زیرین به شمار می رفته است. وی درپیش آریائیان کاسی (اسلاف لران) ایمیریا (سروردانا یا دانای مرگ و میر) نامیده میشد و نام مزدوجش که الههً سرسبزی بوده میریزیر ( الههً جهان زیرین)قید شده است. پیداست که این جم با جمّ سامیها که لقبی بر سپیتمه و قوم وی یعنی مغان بوده درهم آمیخته است:
چون در امپراتوری ایرانیان پیش از اسلام سامی زبانان در صد بالایی را تشکیل می داده اند و فرهنگ و اساطیرکهن ایرانی را می شناخته ودر مورد آنها بحث و فحص میکرده اند لذا چنان که اشاره شد برای نامهای مغ (مجوس) و گور (گبر) مترادف سامی عربی آن یعنی جمّ را با اضافه کردن حرف تعریف الف و لام شمسی خود به صورت الجّم ساخته و از تلخیص آن در افواه عامه نام عجم را برای ایرانیان (در اصل برای روحانیون مغ ایشان) پدید آورده اند.چنان که گفته شد این جمّ از سوی دیگربا هوم عابد(سپیتمهً مغ) پدرهامان (سپیتاک/زرتشت/بردیه) مطابق میشده است : در تورات کتاب استر نام زرتشت و پدرش به ترتیب هامان (نیکومنش) و همداتای (همزاد، جم) ذکر شده اند و نام قبیله ایشان اجاجی (دوردست و بالایی) قید شده که بی تردید منظور سرمتهای آنتایی( اسلاف بوسنی ها) می باشند چه نامهای آنتا و بوسنی نیز به معنی کناری و دوردست می باشند. پس خود ایرانیان نیز این نام تاریخی را تنها از سامی زبانان بین النهرین نیاموخته و سپیتمه /جم واقعا" هم زادی داشته است که مطابق وداها و اوستا همزاد وی دختری بوده که جمی نامیده می شده است.
به هر حال ایرانیان نام جم را در رابطه با اژیدهاک (آستیاگ) به جای سپیتمه (هوم) بکار برده اند.لذا این جمّ در اوستا به سبب همشکلی آن با جم کهن اساطیری آریائیان یعنی خدای میرای خورشید و ایزد خاندان شاهی- که علی القاعده تحت اشکال یمه، ایمرو و ییمیر از هند تا اسکاندیناوی شناخته شده بوده- یکی گرفته شده است. چنانکه گفته شد کتسیاس میگوید سپیتمه (جم، هوم) به طور رسمی به عنوان جانشین آستیاگ (اژیدهاک مادی، ضحاک) درنظر گرفته شده بود چون وی داماد آستیاگ و شوهر دختر وی، آمیتیدا (ماندانا، دانای خانه وآشیانه)بود؛ ولی در اساطیر شاهنامه به اشتباهی که ظاهراٌ منشاً آن تقارن حکومت ایشان بعلاوه تقیه و سازشگری و دروغ مصلحت آمیزگویی مغان درباری بوده،اژی دهاک جانشین جمشید وانمود شده نه برعکس.
پس جمشید یعنی همان یمه خشئتهً اوستا (لفظاٌ یعنی جم درخشان و زیبا) نه همان جمشید جم اساطیری است که به عنوان خدای خاندان شاهی و خدای میرایخورشید وخدای جهان زیرین شناخته میشده، بلکه همان سپیتمه/ اسپنداس/ هوم تاریخی است که در اوستا ملقب به هوم سرور و دارنده چشمان زرین است.
می دانیم که نام اوستایی قبیله اصلی وی یعنی سئیریمه (سلم، سئورومات، یعنی اسلاف صربوکرواتها) نیز به معنی سرور بزرگ است.ظاهراٌ تناقضی بین مغ بودن و انتساب زرتشت به دوراسروها یعنی صربهای دوردست (بوسنیها) موجود است ولی این مغهای شهر رغهً آذربایجان (مراغه) می توانستند از اختلاط با قوم سئورومات پدید آمده باشند چه بنا به شواهد تاریخی و باستان شناسی مغان حتی در میان قبایل سئورومات(قوم سلم) واسکیتان (سکاها) نیز مقام روحانیت را به خود اختصاص داده بودند.
افزون براین کلمه مغ در زبان آریائی ها با نام های صرب (سرب یا سرو به لغت ودایی یعنی همه کس و انجمنی) و کروات (هئوروات، به اوستایی به همان معنی همه کس و انجمنی) مترادف می باشد. به طوری که اشاره شد این تنها منابع یونانی و ارمنی نیستند که نام ملکه سمورامت (در اصل سئورومات، یعنی مادر سالار) را با زرتشت به عنوان فرمانروای آذربایجان و اران یا بلخ پیوند می دهند بلکه همان طوری که اشاره شد در کتب پهلوی نیز نام نیای دیرین زرتشت، دوراسرو یعنی صرب دوردست (=بوسنی) به شمار آمده است.
در این باب خصوصیات نژادی زرتشت و پدرش سپیتمه یعنی بور و روشن و اندام درشت ایشان نیز مزید بر علت است.درخصوص مکان فرمانروایی اولیهً زرتشت گفتنی است مطابق خود اوستا و نوشتهً گزنفون و همچنین خارس میتیلنی رئیس تشریفات دربار اسکندر در ایران تنائوکسار/بردیه یا همان زریادر/زرتشت ابتدا در همان حوالی رود ارس یعنی در آذربایجان و اران و ارمنستان حکمرانی داشته است: درتاریخ ارمنستان موسی خورنی نام سپیتمه و زرتشت در مقام جانشینان پارنواز (لفظا" یعنی شخص بسیار مهربان، منظور آستیاگ آخرین فرمانروای ماد) پاجویج (پاک اصل) وکُرناک (زرین) آمده وازفرمانروایان ارمنستان به شمار رفته اند. می دانیم در شاهنامه و روایات مورخان دوره مسلمین نیز زرتشت هم با آذربایجان و هم با بلخ پیوستگی دارد.
در رابطه با مکان اول گفتنی است در شاهنامه پسران فریدون (کورش سوم) یعنی سلم وتور و ایرج که در اصل به ترتیب به جای مگابرن برادر بزرگ سپیتاک/زرتشت، کمبوجیهً سوم پسر واقعی کورش سوم و زرتشت/ سپیتاک/بردیه می باشند با سروشاه (شاه صرب ها) در سرزمین همیران(یعنی سرزمین سرما در شمال قفقاز) مربوط دانسته شده ودامادان وی به شمار آمده اند که این اسطوره بی شک از سوی دیگر براساس معروفیت زنان قبایل سئورومات (مادرسالار،کروات) و آمازون (زنان نیرومند،صرب) پدید آمده است.به هر حال نام اوستایی رود ارس یعنی اردویسور ناهید که به نام الهه آبها نامیده شده و هم چنین خود نام دشت مغان و سنت قدیمی به غار رها کردن مردگان در قفقاز به وضوح حاکی ازارتباط نزدیک قوم مغان با سئوروماتها یعنی مردم مادر سالار درشمال کوهستان قفقاز بوده است.
بر این اساس کلمه مغ گنان که در زبانهای اروپایی از جمله زبان صربوکرواته ا برجای مانده به معنی جادوگر و معلم و راهنما بوده است. این کلمه در سانسکریت به ضورت مایایوگ به معنی دارنده نیروی دانش سحرانگیز است و درزبان اوستایی آن به معنی انجمن دانشوران میباشد. پس وجه تسمیهً دشت مغان بی مناسبت با نام قبیله مادی مغها نبوده است و بی جهت نیست در اوستا کوه مقّدس هوکر (سبلان) مکان اردویسورناهید الههً آبهای مغان شمرده شده و رود ارس از سرچشمهً قره سو که از سبلان سرچشمه گرفته وبه ارس می پیوندد به نام الههً آبها اردویسور ناهید نامیده شده است.
بی تردید چشمه آبگرم معدنی سرئین (زیبا) همان چشمه اردویسور ناهید بوده است. گفتنی است دراوستا جمشید (هوم،سپیتمه) در بالای همین کوه هوکر (سبلان) به اردویسور ناهید الهه آب ها فدیه می آورد. مازندرانیها (تبری ها، آماردان) به خصوص پرستنده این الهه آب های ایرانیها بوده اند ووی را بانوی آب ها می نامیده اند و ازنام همین الهه است که نام مازن (مز=بزرگ وزن) و مازندران (سرزمین زن سالاران تپوری) بیرون تراویده است. در اساطیر اوستایی نام این الهه در رابطه با گرشاسب/ رستم (آترادات پیشوای آماردان) ودرمقام الهه بیگانه خنه ثئیتی پری(یعنی الهه گردنده آبهای کناری) آمده است.
در مجموع از این مطالب به وضوح معلوم می شود که مغان در اصل پرستنده بانوی آب ها یعنس اردویسور ناهید (بانوی باکره و نیرومند آب ها) همچنین آذر(الهه/ایزد آتش) بوده اند چه در نزد تورانیان کیمری کپادوکیه نیز ایشان تحت همین نام مغ معروف بوده وآذر را نیزالهه ای بزرگ می پنداشته اند. پس بی جهت نیست که هرودوت می گوید روحانیون سکایی (تورانی) اناریان (یعنی نه مردان) نامیده می شده اند و این بی تردید از اعتقاد پایه ای مغان ایشان به الهه های آب ها و آتش ها ناشی می شده است.
پس در آیین پرستش الهه آب ها سکاها ( اسکیتان، تورانیان)، سئوروماتها/ آمازونها،تاورها/تپوریان (تبری ها) به طور اساسی باهم اشتراک داشته اند.سکاها این الهه را آرتیم پسه (یعنی توجه کننده به پاکی) می نامیده اند که با آرتمیس یونانیها هم شکل و هم تراز و هم معنی می نماید.
در پایان گفتنی است که در اوستا هوم (سپیتمه) هم چنین دربالای کوه هرا (ارزیش، زّیش کنونی در شهرستان مراغه) فدیه نثار درواسپ (ایزد سالم نگهدارندهً چهارپایان) می کند و جای دیگر وی تحت نام جمشید (موبد درخشان، جام شاه درخشان) متصّف به هئورمه (یغنی دارای رمه های خوب) است که از اینها چنین معلوم می گردد که زوج خدایان اوستایی و ودایی درواسپ (لرواسپ ها، اشوینها وناستیاهای وداها) نیز در اصل ایزدان خورشید، چمنزارها، گله ها وچشمه ساران بوده اند و همان ایزدانی هستند که در کتیبه های میتانی ها تحت نام زوج خدایان میثره (مهر دارای چراگاه های فراخ) و ناشتیا (الهه آبهای جاری، ناهید) معرفی گشته اند پس بی جهت نیست این دو ایزد و الههً همزاد (=جم وجمی) درمقام داشتن اسبهای تیزرو با هم مشترک بوده اند.
درنفش برجسته کورانگون فارس که مربوط به 2000 سال پیش ازمیلاد است رب النوعی روی تخت عجیبی از مار چنبره زده نشسته است و از تاج او وهمچنین تاج الهه پشت سرش دو شاخ بیرون آمده ودر دستش جامی است که پنداری آب زندگی در آن است و به سوی پرستندگان جاری است. این نقوش بر جسته از جهات بسیاری یادآور اسطوره جم و خواهرش جمی و جام شراب درخشان منسوب بدیشان می باشد.
جواد مفرد کهلان - (j_mofrad@yahoo.com)