تعداد بازدید:

توصیه به دیگران 1

پنجشنبه 13 مرداد 1384-0:0

پر عشق چون قوی شد، غم نردبان نماند

گزارشی از دو فيلم خسروسينايی -هنرمند ساروي-درباره نقاشان.


گفت:« سلام».
گفتم:« سلام»
با او به ايران آمدم
آمدم و نقاش شدم.»

آكاردئونيست، خسرو سينايی است و نقاش، گيزلا.
گيزلا در فيلم مستندی كه « آكاردئونيست» كارگردانی كرده است، از خود و نقاشی هايش می گويد.
اين فيلم را، روز يكشنبه نهم مرداد، به خانه‌ی هنرمندان آوردند تا مكمل فيلم« ميان سايه نور» باشد كه درباره فرح اصولی و نفاشی های اوست.
ميان سايه و نور هم ساخته خسرو سينايی است وجمعه هفت مرداد، نمايش داده شد.

در فيلم گيزلا، سميرا سينايی،‌ نقش مادر را با مرور خاطرات وی و سير تحول كارهايش، ايفا می كند.
گيزلای فيلم، از كودكی اش می گويد و پدرش كه خواننده اپرا بوده است.
او كودكی اش را به ياد می آورد و مجارستان، كشورش را، كه جنگ آن را ويران كرده بود.
نوجوانی آش را به ياد می آورد كه پدرش او را به وين برده و گفته بود:« آزاد باش و هنرمند باش، خداحافظ»
گيزلا می گويد:
« آكاردئونيست آمد و گفت:« سلام».
گفتم:« سلام»
با او ايران آمدم
آمدم و نقاش شدم
با تابلو هايی كه شهرم و كودكی ام را در خود داشت.
پنجره ای روشن شد
پنجره ای ايرانی»

او با نقش های ايرانی آشنا شده و به آن دل می بندد.

گيزلا، از آشنايی خود با فرح اصولی هم چنين ياد می كند:
« و تو آمدي، آينه در دستت
و من در آينه، تو را ديدم
و تو در آينه مرا ديدی
و زندگی را ديدی.
زندگی ديواری سنگين بود و ما بر ديوار
تصاويری رنگين»

گيزلا از شعر و شاعران می آموزد.
« پنجره روشن ماند و من آموختم
از خيام، مولانا، حافظ.
خيام را باور كردم
ما لعبتكانيم و فلك لعبت باز...»
و
« ره آسمان درون است
پر عشق را بجنبان
پر عشق چون قوی شد
غم نردبان نماند.»

او دوباره از نقش ها ونقاشی ها می گويد:
« بر بال های عشق، به تاريخ پرواز كردم.
تاريخ نقشی بر سنگ بود
و زندگی پرواز سنجاقكی كوچك، شكفتن يك گل، ‌تلاش يك ماهی در تور
آوازی مرا می خواند
قرن ها پيشتر، در شرق
دختری گندمگون زيبا و سركش آواز می خواند
بوی عطری می آيد
شايد كه مادر ازلی، عطر گلی جادويی را در بوييده باشد
و من هنوز عطر گل های جادويی را بر نقش عاشقان تاريخ می بويم.»
گيزلا از پس پنجره اش به باران نگاه می كند و می گويد:
« در شب بی باران نگاهم بارانی است.
باران ديگر سرخ نيست
رنگ عشق نيست
ديگر سبز نيست
رنگ بهار نيست
باران، باران است
رنگ زندگی است»

اما آنچه از فرح اصولی بر پرده نمايش داده شد، تنها شرحی بود بر آثارش با شعری از « محمد ابراهيم جعفری»
فرح اصولی كار می كند و نقاشی می كشد و «خير» و « شر» را به بند می كشد.

« ميان آمدن و رفتن فاصله ای است
فاصله ای كه زندگی است
ميان خير و شر،
ميان تاريكی و نور
فاصله ای است»
«خير» و « شر» نقاش در فيلم،‌از نقاشی هايش بيرون می آيند.
نقش خير را « سميرا سينايی» ايفا می كند و شر را « محسن حسينی» و شعری بر زمينه فيلم می گويد:
« چه پر شور است ديدن
از بطن نور خير،
از دل تاريكی شر»

اصولی به در هم تنيدگی « خير» و « شر» می انديشد و می گويد:
« خير چه آسان دچار وسوسه می شود
دل می بازد
و چه آسان شر
جوهر خير را می آلايد...

پشيمانی خير
پيروزی شر»

اصولی می انديشد، نقش می زند، رنگ می كند و می گويد:
« ميان آمدن و رفتن فاصله ای است
در دل سايه و نور
فاصله ای نزديك و نور
فاصله ای نزديك و دور». (pendar)


    ©2013 APG.ir