اينجا مه به دستبوسي زمين ميآيد
سفري به الاشت سوادکوه
كولر ماشين بيوقفه كار ميكند، اما از گرماي ظهر تابستاني تهران نميكاهد. گرمايي كه تو را به سفر به سرزميني در ميان كوههاي البرز ميكشاند. سرزميني در ميان ابرها و كوههاي سبز. سفري براي تجربهي سكوت و صداي جير جير برق در دكلهاي فشار قوي. براي رسيدن به مقصد، جادهي فيروزكوه تنها انتخاب است. پس قدم در راهي ميگذاري كه دوستداران تنگهي ساواشي، هر جمعه با تورهاي يك روزه براي ديدن آبشار و كتيبههاي باستاني طي ميكنند. اما مقصد ساواشي نيست. جاده پر است از كاميونهايي كه به جلگهي شمالي ميروند. قسمتهايي از جاده هم در دست تعمير است و در فاصلههاي مختلف، بلدوزرها سرگرم تعريض جادهاند.
نه ديزيهاي رستوران «چهل چشمه» و نه قزلآلاهاي «نمرود»، هيچيك ماشين را متوقف نميكند. براي رسيدن به مقصد بايد از جادهاي كوهستاني و پر پيچوخم گذشت و سفر در تاريكي در اين جاده مخاطرهآميز است. در زير آفتاب سوزان، كوههاي اطراف جاده، سبزتر از گذشته خود نمايي ميكنند. ميگويند علتش بارش باران و برف است. بعد از گذشتن از فيروزكوه، افق تغيير ميكند. كوه است و مه و آسمان.
اينجا «گدوك» است. گدوك هميشه مهآلود. گردنهاي كه در گرمترين روزهاي سال، انجيرپزان مازنيها هم مهآلود و سرد است. نزديكتر، مه به استقبالات ميآيد. آرام و سنگين، درهم ميپيچد و ميرود تا در انتهاي ذهن و جانت خانه كند. بالاتر، در ميان مه، به رستورانهاي گدوك ميرسي. كساني كه زياد به سفر رفتهاند ميدانند كه بهترين رستورانهاي بينراهي آنهايي است كه رانندگان كاميون در آن توقف ميكنند و معمولا آنهايي كه اتوبوسها در آن ميايستند كيفيت خوبي ندارند. اما رستورانهاي گدوك متفاوتاند. تقريبا هر نوع ماشيني را در آن ميتوان ديد. كاميون، اتوبوس، پيكان و بنز فرقي ندارد. دوغهاي محلي گدوك به ذائقهي همه ميخورد. معجوني از آب معدني و سبزيهاي معطر با ماست محلي. آش دوغ محلي هم هست كه در سرماي نافذ گدوك، گرما را به درونت ميهمان ميكند.
از اينجا كه بگذري، در انتهاي تونلي كه دروازهي شمال است، به ورسك ميرسي. پل معروف راهآهن «ورسك» درسمت راست، همچون عروسي كه رو گرفته باشد، رو به رهگذران مي نماياند. ورسك ييلاقي است كه به تازگي با ساخت و سازهاي بيرويه تغيير چهره دادهاست. خانههاي سيماني از دل سنگها بيرون زده و نماي كوه را خراب كردهاند. اما هنوز هم روزهاي تعطيل، دختران و پسران جوان زيادي براي كوهنوردي به اينجا ميآيند. بعد از ورسك، كم كم درختان انبوه و جنگلهاي شمالي پديدار ميشوند. تابلوي خوشآمد به پل سفيد را كه ديدي، بدان نزديك شدهاي. بعد از ايست بازرسي پليس راه، دست چپ، خروجي آلاشت. وارد جاده كه شوي، راه خروجي به معادن زغالسنگ در سمت راست قرار دارد و تابلوي جاده ميگويد كه تنها 35 كيلومتر با آلاشت فاصله داري. در طول مسير، سياهي زغال سنگ، خاك كوه را خاكستري كرده است. 10 كيلومتر آن طرفتر روستايي است كه در زبان محلي به آن «لَل بند» ميگويند. لَل در زبان مازندراني به معني پشه است و محليها ميگويند كه بعد از اين ده، چون ارتفاع زياد ميشود، پشهها نميتوانند از اين روستا بالاتر بروند. 10 كيلومتر ديگر كه رفتي به آپون ميرسي و در مقابلت كوهي است كه تا نوك قلهاش جادهي مارپيچ ادامه دارد. اين جادهي معروف آلاشت است كه در كتاب راهنماي سفر به مازندران از آن اسم بردهاند.
هر چه بالاتر بروي، فاصلهي پيچهاي جاده كمتر ميشود. يك سو دره است و سوي ديگر كوه. دلهره در جانت ميافتد. نگران ميشوي كه نكند جايي، در سر پيچي، جاده بپيچد اما راننده فراموش كند. اما زيباييهاي جاده تو را از ترس دور ميكند و به خود ميكشاند. رود است و پونهي وحشي و چشمههايي كه در كنار جاده از دل كوه سر برآوردهاند. بعد از آخرين پيچ دنيا را فتح ميكني و بر بلنداي كوههاي اطراف، راهي را كه آمدهاي ميبيني. جادهاي را كه بيشباهت به زندگي نيست. در انتهاي اين جاده، بعد از گذشتن از روستاي «ليند» به دو راهي ميرسي كه يكي تا آنسوي رشتهكوه البرز ادامه دارد و سر از جلگهي شمالي در ميآورد و ديگري در درون كوه به پايان ميرسد.
آلاشت در بن بست كوهها قرار گرفته و آخرين شهر سوادكوه است. كوچههاي سنگ فرشياش تنگ است و در ميان اغلب آنها جويهاي باريك آب روان . بوميها به اين شهر ميگويند «اِلاشت» به معني پرستشگاه عقاب. هرچند كه كارشناسان هنوز درمورد معني آن به توافق نرسيدهاند. در ورودي شهر، خرابههاي باند فرود هليكوپتر را ميبيني كه سالهاست ديگر از آن استفاده نميشود و هتلي كه قاب خالي پنجرههايش خبر از انزواي شهر ميدهد. آن سوتر، در پايين پايت، درهاي است كه روستايي در آن خود نمايي ميكند و در فاصلهاي دور از آن، خانهاي تك افتاده است كه با جادهاي مارپيچ به ده وصل ميشود. روستاييها به آن «دختر پاك» ميگويند و معتقدند كه دختر پاك مدفن بانويي والا قدر است و مردان حق نزديك شدن به آن را ندارند. ماري سمي نگهبان عبادتگاه است و هرگاه كه مردي بخواهد قدم در اين جاده بگذارد با مرگ روبرو ميشود. هر جمعه دختران و زنان حاجت مند به اين زيارتگاه ميروند تا از دختر پاك مراد بگيرند.
دكتر «پرويز ورجاوند»، كارشناس ميراث فرهنگي، اين عبادتگاه را يكي از المانهاي آيين ناهيد ميداند و ميگويد: «تا كنون تحقيق مستندي در مورد اين محل انجام نشده است و هنوز نميتوان اين ديدگاه را كه آلاشت، يكي از محلهاي پرستش ميترا يا ناهيد بوده را رد يا تاييد كرد.» آلاشت در شيب دره قرار گرفته است و در قسمت بالايي شهر، منارهي مسجدش با معماري منحصر بفرد خودنمايي ميكند.
صبح به صبح، ابرها از آسمان به زمين ميآيند؛ آرام و سنگين، به نوبت به دستبوسي مادر خاك در آلاشت ميروند. آنگاه بي صدا به جايگاه آسماني خود باز ميگردند تا خورشيد ذوبشان كند. سرماي وحشي زمستاني، آلاشت را از سكنه خالي ميكند و اهالي براي قشلاق به روستاي «لفور» ميروند اما هميشه يك خانواده يا يك زن به عنوان نگهبان باقي ميماند. زنان آلاشتي محور خانوادهاند و همچون كوههاي محل زندگيشان، مغرورانه در مقابل سختيهاي زندگي ميايستند. اگر در كوچههاي آلاشت قدم ميزني، به ياد داشته باش كه به هر زني كه رسيدي آرام سرت را پايين بياندازي و سلام كني: «اينجا شهر زنان است.»(chn)
فرستنده:نگین شیرآقایی - (negin.shiraghaie@gmail.com)