تعداد بازدید: 7148

توصیه به دیگران 2

دوشنبه 16 آبان 1384-0:0

ته ندوني من كيم

به بهانه 21 آبان ، سالروز تولد نيماي بزرگ(منصور علي اصغري،شاعر ساروي)


نيما و اصالت او :

 نيما فرزند كوهستان بود و هيچ گاه اصالت و صداقت كوهستاني اش را فرمواش نكرد . او بلند طبع و گشاده دست بود و مردمش را دوست مي داشت. با آن كه در شهر مي زيست اما در دل كوه و طبيعت و هواي مه آلود «يوش» داشت و در جواب شهرزدگاني كه بر او خرده مي گرفتند مي گفت:

« من از اين دو نان شهرستانيم خاطر پر درد كوهستانيم »

 او با آن كه تحولي بزرگ در شعر فارسي ايجاد كرد و به عنوان «پدر شعر نو» مشهور شد اما هيچ گاه اصالت و زيان مادري خويش «طبري» را فراموش نكرد. نيما در مقدمه دفتر «روجا» مي گويد:

«... مثل همه‌ي مردم، من حرف خود را مي زنم. اگر آنها زبان خود را مخلوط كرده اند من هم مخلوط مي كنم اما حرص دارم كه با كلماتي مخلوط شود كه قبيله من دارد آن ها را فراموش مي كند... مرا مثل شمع روشني بردار كه مي سوزم و به ديگران روشنايي مي دهم. دوباره سلام من به تو اي جوان ناشناس كه نمي دانم چه وقت متولد شده و پدر و مادر خود را مي شناسي يا نه»(1)

 جوون كو دو ناي ت نوينم

جوون كو هيچ نپرسي اي من كيم

 نشناسي تو م گل باغ تيم

 م ور اين اوندم كو من دنيم

ترجمه: جواني كه نامت را نمي دانم/ جواني كه هيچ نپرسيدي من كي هستم /تو تخم گل باغم را نمي شناسي/ هنگامي به نزد من مي آيي (كه ديگر ) نيستم (روجا)

نيما بيش از 60 سال پيش چنين روزهايي را پيش بيني مي كرد و سعي داشت تا با پيوند زدن نسل جوان به گذشته و اصالت خويش، شكاف بين نسل ها را ترميم كند. او از آن دسته روشنفكراني نبود كه غرق در دنياي تجدد شوند و به يكباره گذشته و اصل خود را فراموش كنند بلكه مي كوشيد چه در زندگي چه در آثارش چالش ميان سنت و مدرنيته را به نفع هويت ملي سازماندهي كند و نو آوري را بر پايه هاي استوار اصالت و سنت ديرين سرزمين خود بنا نهد. او اصالت خويش را چنين بيان مي كند:

 نيما م من يگانه رستمدار (2)

نيماور و شهر آگيم تبار

 هنر مني و ن م و نوم دار

 كلين نيم تش كله سر كل مار

 ترجمه: نيما هستم من يگانه رستمدار/ نيماور(كمان دار) و از تبار شهر آگيم (هستم) /هنر من (باعث ) نام داري مي شود/ خاكستر نيستم مادر بزرگ (آتش اصلي) آتش اجاق هستم (روجا)

 هدف ديگر او ، زنده كردن زبان مادري خويش (طبري(3)) است و آن طور كه مي گويند؛ مي خواسته قاعده و دستوري نيز براي آن تهيه كند كه مجال آن را نيافت.

 نيما با آن كه در گير و دار يك دگرگوني شگرف در شعر فارسي بود، اما نه تنها زبان مادري خود را فراموش نكرد، بلكه آن را پايه اي براي شعر فارسي نوين خويش قرار داد.

كوچو خاخور مني نيكتاء

 برار مني لادبن كه وي يكتا

 طبري مني مي گپ مه گواء

 كجه ي گپ دير بوتم سواء

 ترجمه: خواهر كوچكم نيكتاي من است/ برادرم لادبن است كه يكتاست /سروده هاي طبري من، حرفم، گواه من است/ كجاي صحبت گفته ام غير از اين است؟ (روجا)

 آزادگي و بيداري نيما

 نيما، هم چون كوه هاي سر به آسمان ساييده البرز، آزاد بود. خصلت كوهستاني اش باعث آن بود كه پشت خويش را در مقابل زورگويان و ستم پيشگان و نامردان روزگار، خم نكند. با نداري ها بسازد و همواره بلند طبع و آزاد انديش باشد:

 نيما گن ش دسّ بار ايشم

راه روز شوم نامرد كار ايشم

 تيسا نون خورم روزگار ايشم

سرجر زمي سر جور خدار ايشم

ترجمه: نيما مي گويد بار(ثمر) دستم را مي نگرم/ ميان راه كار نامرد را مي نگرم /نان خالي مي خورم و روزگار را مي نگرم/ سر پايين زمين سر بالا خدار ار مي نگرم (روجا)

 روزگار نيما، روزگاري بود كه اربابان بر روستاها حاكم بوده و دست رنج زحمت كشان روستايي را مي خوردند. مردم نيز ياراي مقابله با آن را نداشتند و اربابان بر جان و مال و ناموس مردم مستولي بودند. نيما، اين روابط نادرست را به چالش مي كشد و از مردم خويش مي خواهد كه از خواب غفلت بيدار شوند:

ناقوس خون دنگ دنگ ويشار بواشين

 دينگ دينگ شه اسب سو سوار بواشين

 فكر نيهون كار رو بار بواشين

 دينگ و دينگ چپر زبون و خوار بواشين

 ترجمه : ناقوس مي خواند: دنگ دنگ بيدار شويد/ دينگ دينگ بر اسب خود سوار شويد/ فكر نهان و كار و بار شويد/ دينگ و دينگ براي چه زبون و خوار شويد

 و در جاي ديگر مي گويد:

 بي پر و بال چي مرغ زارزارم

 چنگل زم دو دوك كشم و چي كارم

 من دكاشت خان و رن ش نارم

 اني من كارم هارش چي بيعارم

ترجمه: بي پر و بال چه مرغ زار زار هستم /چنگل(4) مي زنم شيار مي كنم چه (چي) مي كارم/ كاشته ي مرا ارباب مي برد و خودم ندارم/ اين همه (باز ) مي كارم بنگر چه بيعارم (روجا)

چهره شيطان در «روجا»

 شيطان در روجا سه چهره دارد: 1- انسان هاي ستمگر و زورگو (ارباب و حاكم)

 2- انسان رياكار (تقريباً ) همانند چهره صوفي و زاهدان ظاهر پرست در شعر حافظ)

 3- ابليس

 نيما با ظرافت از واژه «شيطان» علاوه بر اين كه باور هاي مردم سرزمين خود را از «شيطان» به تصوير مي كشاند. با شگرد خاصي (هرچند كه نيما، زياد اهل سخن گفتن در پرده نيست) تصاوير و معاني فوق را از اين واژه ها افاده مي كند:

 1- ارباب: شيطون بيمو هماسي م پار

 ويشه لو بوردم توسكار نوتم دار

 ورن من كلار ورن وي بنه ي سر قبار

 ترجمه: شيطان آمد و پايم را گرفت/ هنگامي كه در كنار بيشه، بر بالاي درخت توسكا رفتم نگفتم (شاخه هاي درخت) كلاهم را مي برد/ او(شيطان) هم قباي روزي زمينم را مي برد (روجا)

 2- انسان هاي دو رو و رياكار: شيطون گت چير خوايني/ كيجار ديم كو هادي ش پيش ويني

 خدار بديم ديم ندا و شيو كار

 هماسي و نازنين گلنار قبار

 ترجمه: شيطان مي گفت براي چه دختر را مي خواهي/ اگر رهايش كني خدا را در نزدت مي بيني/ ديدم كه او سياه بازي را رها نكرد خود قباي نازنين گلنار را گرفت (روجا)

 3- ابليس: تلاخون دوزخ ويم جهون نو

 شيطون و يم هيچكس رهنمون نو

 الو مجش دوزخ و ر شيطون نو لياز نو

و دس بن تيلون نو

ترجمه : خروس مي خواند دوزخ مي بينم و جهان نبود(نشد) /شيطان را مي بينم هيچ كس را رهنمون نشد/ همچو آتش كنار دوزخ شيطان نبود سيل نبود/ زير دستش (آب) گل آلود نبود (روجا)

نيما و اسطوره هاي تبري

 در شاهنامه، فردوسي تصويري اهريمني است و در آثار گذشتگان و حتي اكنون نيز چهره ي منفي از ديو مازندران مي بينيم. نيما، بر خلاف گذشتگان كه تصويري اهريمني و نامطلوب از ديوان مازندران ترسيم كرده اند و آنان را آفتاب پرست دانسته اند( به خاطر عدم اطاعت از زرتشت) آنان را پهلوانان بزرگ و اسطوره هاي سرزمين خويش مي داند و مي گويد:

 مازرون ديو اما گت نو م هس

 رستم به حيله ديو دس دوس

 ديو خوندون آفتاب پرس

 زرتش به كينه بد به وي دوس

ترجمه: اما ديوان مازندران بزرگ نام است(نامدار است)/ رستم به حيله دست ديو را بست/ مي گويند ديو آفتاب پرست است!/ زرتشت به كينه بد بديشان بست (روجا)

 اسطوره از ويژگي هاي اشعار نيما است كه در اين خصوص جاي بحث مفصلي دارد. تأثير زبان و اشعار طبري در شعر فارسي نيما اشعار نيما نماينده ي طبيعت محيط شاعر؛ يعني نواحي سبز، كوهستان هاي سر به فلك كشيده مازندران است. او متأثر از زبان و فرهنگ منطقه خويش است و تأثير اسطوره اي آن را به وضوح در اشعار فراسي اش مي توان ديد كه به شكلي نزديك در اشعار تبري او نيز وجود دارد: نيما در شعر « خروس مي خواند» مي گويد:

« قوقولي قو! خروس مي خواند/ از درون نهفت خلوت ده، / از نشيب رهي كه چون رگ خشك،/ در تن مردگان دواند خون/ مي تند بر جدار سرد سحر / مي تراود به هر سوي هامون / با نوايش از و ره آمد پر / مژده مي آورد به گوش آزاد/ مي نمايد رهش به آبادان / كاروان را در اين خراب اباد ... » (5)

 و در «روجا» مي سرايد:

 تلاخون: خوم مرتم پيم

ش ونگ دمال تن در پشت ايم

 م ونگ گن رازم راز زيم

 ويشار واي ش راز با تو ديم

 ترجمه : خروس مي خواند: مي خوانم مردم را مي پايم/ دنبال بانگم به پشت در تو مي آيم/ بانگ مي گويد راز مي گويم راز مي زايم /(اگر) بيدار باشي رازم را به تو مي دهم (روجا)

 نيما با عناصر طبيعت و موجودات آن يكي و ممزوج مي گردد و اين خروس هشدار دهنده و راه نماينده و رازگوينده كسي جز خود نيما نيست. او، از جهل و غفلت مردم زمانه خود به ستوه مي آيد و سادگي بيش از حد مردم خود را با زبان طنز به تصوير مي كشد:

دينه مردي بكاشت تيم چارك

 او هادا ور چي خارك

 وشكت گل، نخورد وي انارك

 بكني ديم ها ون مارك

 ترجمه : ديوانه مردي زميني (تومجاري) كوچك را كشت كرد /آبش داده و چه خوب آن را نگهداري كرد/ گلش شكفت (ثمر داد) و انارش را نخورد/ ساقه اش را كند و به گوشه اي انداخت .

همين تصاوير را در اشعار فارسي اش به اشكال ديگر و با استفاده از محيط و مردم منطقه خود نمايان ساخته و آن را به تمام جامعه تسري مي بخشد. در اشعاري نظير: انگاسي - كچبي - عمو رجب و... نكو نشناخت

انگاسي/ پسر را بپرسيدش/ نشاني پدر را/ كشيدش در بغل /كاي نور ديده/ منت باشم پدر/ و ز ره رسيده / بگرييد آن پسر ابله تر از او كه: گر تو گم شوي اي باب دلجو/ كسي نشناسدم دربين مردم/ بمانم بي نشان و تا ابد گم(6) (انگاسي)

يا در شعر كچبي:

 كچبي ديد عقاب خود سر مي برد /جوجگكان را يكسر /خواست اين حادثه را چاره كند/ ببرد راهش و آواره كند/ كرد انديشه و كرد انديشه/ بر گرفت از بر خود آن تيشه/ رفت از ده پي آن شرزه عقاب/ پل ده را سر ره كرد خراب/ راه دشمن همه نشناخته ايم/ تيشه بر راه خود انداخته ايم(7)

نيما بسياري از لغات و اصطلاحات تبري را وارد شعر فارسي كرد و بن مايه هاي بسياري از اشعارش را همين اصطلاحات و لغات تشكيل مي دهند.

 لغاتي نظير: پلم (نوعي گياه) تو (تاب) توكا(نوعي پرنده) جوله ( ظرف چوبي كه در آن شير مي دوشند) داروگ (قورباغه درختي ، بنا به باور تبريان، هرگاه داروگ بخواند، نشان روز باراني است و نيما بر اساس اين باور شعري بسيار زيبا و عميق سروده است) مالا، مولا (ماهيگير) نپار( خانه‌ي گالي پوش) نوروز مه (درگاه شماري طبري، ماه وسط تابستان است)وشته (نيم سوز)

نيما و اشعار پازواري نيما

در روجا نيم نگاهي هم به اشعار منتسب به اميري داشته و در بعضي از دوبيتي هايش تأثير زباني و در بعضي جاها محتوايي مستقيماً به چشم مي خورد:

 نيما گن م حال چتي نزار بهي

 رژ نكت م كار و خوار نهي

نامرد دس م بار ، بار نهي

گزليم م تا فرش گلدار نهي

ترجمه : نيما مي گويد حالم چسان نزار شد/ كارم رديف و خوب (روبراه) نشد/ از دست نامرد بارم، بار نشد/ نخ گره خورده ام فرش گلدار نشد (روجا)

 امير گنه مه كار چه زار بهيه

 مه پوست كلا شال ناهار بهيه

 بشقاب پلا خوار اتاقه دار

 بهيه كال چرم پوش، زين سوار بهيه

 ترجمه : امير مي گويد كه كارم چه زار شده /كلاه پوستين من خوراك شغال شده/ آن كه با بشقاب گدايي غذا مي خورد صاحب جاه و مقام شده/ آن كه چارق به پا داشت، سوار بر زين اسب شده (کنزالاسرار)

 امير و نيما هر دو از وضعيت نابسامان حاكم بر جامعه خود گله‌مندند و از اين كه نامردان سوارند و آزادگان پياده در رنج و عذاب به سر مي برند:

 نامرد اين ش دوس ور چه خوار

 تن اما ز وون تن خويش و يار ش كار

 وين بار كن شن بار گني

 هانيش دير گن نارم كار

 ترجمه : نامرد (گاه كه) به نزد دوستش مي آيد چه خوب است/ انباز تو مي شود، خويش و يار توست (منفعت) /كار خود را مي بيند و بارش را مي بندند/ مي گويي بنشين مي گويد ديگر كاري ندارم (روجا)

بخور گرد راه و نخور نامرد نون

 نامرد به خوشه قول بونه زي پشيمون

 اينره من يقين دومه يقين دون

مرد ار زهر خوره، بهتر كه نامرد نون

 ترجمه: بخور گرد راه و نخور نان دونان /كه نامرد گردد ز قولش پشيمان /يقين دارم اين و را يقينش تو مي دان/ كه گر زهر نوشي، به از نان دونان (امير)

 و يا : امير گن گوهر م يار هسته

 نيما گن نامرد تي خار هسته

 نامرد ويم مي روز شوي تار هسته

 خوش اين نامرد ادبار هسته

 ترجمه: امير مي گويد: گوهر يار من است/ نيما مي گويد نارمرد خار تو است/ نامرد را مي بينم روزم شب تاريك است/  اين بدبختي نامرد است (روجا)

 آن گاه كه نيما از نامرادي هاي زمانه به تنگ مي آيد، همدم و هم زباني جز«امير» نمي يابد و مي گويد:

امير گن م دل حاجي ار غم دارن

 نيما گن م دل ت موتم دارن

 دني اگر هزار آدم دارن

جان امير، ت جور م ور كم دارن

ترجمه : امير مي گوبد : دلم براي حاجي غم دارد/ نيما مي گويددلم براي تو ماتم دارد/ دنيا اگر هزار (ان) انسان دارد/ (به) جان امير (سوگند) مانند من و تو كم دارد(8) (روجا)

 از نكات مشترك ديگري كه در اشعار نيما و اميري مشاهده مي شود وجود ارسال المثل و تمثيل است كه هركدام از ديدگاه خاص خود و بهره گيري از فرهنگ جامعه و منطقه خويش بدان اشارت كرده اند:

 كاوي وركا گسن نوون

 نسات خنه وي كهن نوون

 كتي كو كوه نوي بن نوون

 لال و غول مردي خوش سخن نوون

 ترجمه: بره نوجوان (مانند) گوسفند نمي شود/ خانه نساخته مهن نمي شود/ تپه تا كوه نشد گردنه نمي شود/ مرد كر و لال خوش سخن نمي شود (روجا)

 شش درم دونه وه كترا ر كورنه

بوريته آدم گشاد را ر كورنه

 گوسفند لاغر وه وركا ر كورنه

 رعيت گدا و كدخدا ر كورنه

 ترجمه: شش مثقال برنج كفگير نمي خواهد/ آدم فراري جاده‌ي عمومي را مي خواهد چكار؟/ گوسفند لاغر بره لازم ندارد /رعيت فقير به كدخدا نياز ندارد (امير)

 آن چه لازم به ذكر است، اين است كه شاعران بسياري قبل از نيما به تبري شعر سروده اند از قبيل: بسپهبد مرزبان بين رستم بن شروين پريم، نويسنده « مرزبان نامه» ، امير عنصرالمعالي كيكاووس، نويسنده «قابوسنامه» علي پيروزه، مسته مرد، بندار رازي و ... ولي آن چه بيش از همه در اشعار نيما به چشم مي آيد؛ قدرت بر تر تخيل و نازك خيالي اين شاعر نو انديش مي باشد.

 فرهنگ و باور هاي مردم تبرستان در «روجا»

 نيما، احيا كننده فرهنگ و باور ها و سنت هاي ديرين سرزمين سبز خويش است كه كم كم در حال رنگ باختن هستند. براي نمونه؛ در يك دو بيتي از يك سنت قديمي مردم مازندران (سيزده تيرماه شو) كه ريشه در تاريخ كهن اين ديار دارد سخن مي گويد:

 تيرماه(9) بيمو وي سيزده شو مي دمال

 آي سبز علي برو بپرس من حال

 ويشه‌ي ور گالش در زن خال(10)

كوخ ميون نيما در گيرن فال

 ترجمه: تيرماه طبري(آبان) آمده و سيزده شبش به دنبال من/ آي سبز علي بيا و حالم را بپرس/ ميان بيشه چوپان دارد مرتعش را حدود مي كند /ميان كوه نيما دارد فال مي گيرد (روجا)

يكي از باور هاي مردم مازندران، درباره‌ي خسوف و كسوف است و آن اين كه هم چون اژدهاست، خورشيد و ماه را گرفته و مي خواهد ببلعد و علت خورشيد گرفتگي و ماه گرفتگي را آن اژدها (زحل) مي دانند:

 نوئين نوئين نيما ر خو بايت

 م بمونس دل تو بايت

 شوي راه سر اتا شو بايت

 زهل بيمو ماه نو بايت

 ترجمه : نگوييد نگوييد نيما را خواب (فرا ) گرفت /دل درمانده ام را تب گرفته است/ سر راه شب يكي شب (ديگر) گرفت /زهل آمده ماه نو را گرفت(پوشاند) (روجا)

در فرهنگ كهن مازندران، ماه هاي سال با نام هاي خاص خود و جداي از ماه هاي فارسي ناميده مي شوند نظير: تيرماه (آبان ماه) - وهمنه ماه يا همان بهمن ماه (خرداد ماه فارسي) - ملار ماه (آذر ماه) و ... نيما در بعضي از دو بيتي هايش به اين ماه ها اشاره دارد:

 و هومنه ش دس تش زن

 ملال شو سيو سيو جمه ركن

 بكت آدم دني ر هول زن

 غلا اتا مردي همه رخن

 ترجمه : ماه بهمن تبري (خرداد) دستش را آتش مي زند /ملال ماه طبري (آذر) پيراهن سياه خود را در مي آورد/ آدم افتاده براي دنيا جوش مي زند/ مخفيانه يك مرد بر همه مي خندد (روجا)

 ارسال المثل هاي نيما

در اشعار تبري نيما، ارسال المثل جايگاه ويژه اي دارد و او با استفاده از اين شيوه، نكته ها ،گله ها و پندهاي خود را بازگو مي كند:

 ول بازي شون تا نو كينه كج

 سيف بچي بوي دچي ورج

 نادون چي اهل مازرون چي ساوج

 چي كلاگر چي بسود ون چي آش پج

 ترجمه: ديوار كج تا نوك (آخر) كج مي رود (11)/ سيب چون چيده رديف مي شود/ نادان چه اهل مازندران چه ساوه/ چه كوزه گر چه شاعر چه آشپز (نادان است) (روجا) 

 هم چنين: زمي كه هيچ چي نارن سامون نارن

 باغ كه ثمر نارن باغبون نارن

دريو كه او نارن وي تيفون نارن

 آدم كه وشني در ايمون نارن

 ترجمه: زمين كه هيچ چي ندارد حدود (نمي خواهد)/ باغ كه ثمر ندارد باغبان ندارد /دريا كه آب ندارد، توفان ندارد/ آدم كه گرسنه زندگي مي كند ايمان ندارد (روجا)

سخن پاياني

آري! نيما با زبان خويش، آنان را به حفظ فرهنگ و آيين و سنت هاي ديرين سرزمين باستاني خود فرا مي خواند . او مي داند كه دنياي مدرن، به سرعت در حال حركت است و همه چيز در حال دگرگوني و رنگ عوض كردن مي باشد و شايد نتوان فرهنگ كلان را حفظ كرد، پس بايد در حفاظت از خرده فرهنگ ها تلاش نمود و دنياي مدرن را بر پايه هاي استوار فرهنگ و اصالت كهن بنا نهاد. هم چنان كه دگرگوني بزرگ و شگرف او نيز بر پايه هاي اشعار كهن پارسي استوار كرد و كم كم زمينه ساز دگرگوني در اين زمينه، با حفظ سنت هاي كهن گرديد.

 

منابع و مأخذ:

 1) امير پازواري و شعر و موسيقي، م.م. روجا، نشر مؤلف، تهران، چاپ اول تابستان 71. (اشعار اميري از اين كتاب گرفته شده است)

 2) امير پازواري از ديدگاه پژوهشگران و منتقدان، به كوشش: جهانگير نصري اشرفي و تيساپه اسدي، انتشارات خانه سبز، تهران، 1376. (اشعار اميري از اين كتاب گرفته شده است).

3)مجموعه كامل اشعار نيما يوشيج فارسي و طبري (ديوان نيما)، تدوين: سيروس طاهباز نشر نگاه، تهران، چاپ چهارم، 1375.

 4) مجموعه مقالات فرهنگ مازندران، دبيرخانه شوراي اداره كل فرهنگ و ارشاد اسلامي مازندران- نشر رسانش، تهران 1381.

 توضيحات:

1) مجموعه اشعار نيما، دفتر رجا، صص؛ 313 و 314

 2) رستمدار: سرزمين باستاني نور و رويان و كوهستان هاي آن، كه مدت ها محل حكومت پادوسپانان بوده و بعدها سادات مرعشي و امير تيمور گركاني برآن مسلط شدند. نيما خود را يگانه آن سرزمين دانسته و به اصل و ريشه خود اشاره مي كند.

 3) البته، در مورد زبان بودن آن اختلاف نظر وجود دارد.

 4) چنگل: وسيله چند شاخه آهني با دسته چوبي كه براي خرد كردن كلوخ گل مورد استفاده برزگران قرار مي گيرد.

 5) مجموعه اشعار

 6) مجموعه اشعار، ص 152.

 7)مجموعه اشعار، ص 148

 8)« با لب دمساز خود گر جفتمي همچو ني گفتني ها گفتمي» مولانا

 9) سيزده تيرماه شو: شب سيزدهم آبان است كه طبق رسم قديمي بچه ها در خانه همسايه ها دستمال پرت مي كنند. صاحب خانه وظيفه دارد در آن پول - كشمش - گردو و يا چيزي بريزد و به بيرون پرتاب كند. در اين شب همه به خانه همديگر به شب نشيني مي روند و براي يكديگر فال مي گيرند.

 10) خال زدن: چوپانان دور مرتع را مي بستند تا احشام ديگر در آن جا ورود نكنند اين بستن با چوب يا سرشاخه هاي درخت را خال زدن مي گويند.

11)«خشت اول گر نهد معمار كج تا ثريا مي رود ديوار كج»

  «منصور علي اصغري»-مسئول روابط عمومي حوزه هنري مازندران، ساري- پاييز 81



    ©2013 APG.ir