تا 50
وجه تسميه نام هاي درياچه خزر
يکي از مشخصه هاي بارز و مهم درياچه خزر به ساير درياچه هاي جهان تعداد نام هاي منتسب از زمان هاي قديم تا امروز براي اين درياچه مي باشد؛ به طوري که در کتاب جغرافيايي استان گيلان نوشته شده است که تعداد نام هاي اين درياچه نزديك به 50 عدد مي رسد.
درياچه خزر، بزرگترين درياچه بسته جهان که در نيم کره شمالي کره زمين و جنوب غربي قاره کهن آسيا در بين پنج کشور جمهوري اسلامي ايران، ترکمنستان، قزاقستان، روسيه و آذربايجان واقع شده است و مرز آبي جمهوري اسلامي ايران با اين درياچه توسط سه استان شمالي کشور يعني استان مازندران و گلستان از آستارا تا خليج محذوم قلي به 681 کيلومتر مي رسد؛ نکته قابل توجه در مورد وجهه تسميه نام هاي درياي کاسپين اين مي باشد که يا از نام مناطق و ناحيه شهرهاي اطراف آن گرفته يا اين که منتسب به اقوام قبائل و ساکنان اين دريا در طول زمان هاي گذشته است.
يکي از اسامي مهم که در مورد اين درياچه به کار مي رود مازندران است به کارگيري کلمه مذکور براي ناميدن اين دريا در زمان هاي اخير در غالب تنوشته ها به چشم مي خورد هر چند که اين واژه از سده هاي پيشين و به قولي در آغاز سده هفت هجري قمري بر اين دريا نيز نهاده شد و کهن ترين منبعي که واژه مازندران در آن به کار رفته است شاهنامه فردوسي است.
مازندران يکي از سه استان شمال ايران محسوب مي شود که از غرب به استان گيلان و از شرق به استان گلستان و از شمال به درياچه کاسپين و از جنوب هم به سلسله جبال البرز محصور شده است مازندران اصلا به موزندرون معروف بوده زيرا که موز نام کوهي بود در حدود گيلان تا کالا مضران و جاجرم امتداد داشته و اين سرزمين در درون کوه واقع بود که به مازندران شهرت يافته است.
واژه مازندران در کتاب شاهنامه بدين صورت معرفي شده که «مز» به معني بزرگ «ايندره» نام يکي از پروردگاران آرياييان بوده که در دين مزديسني از ديوها شمرده شده است آن که در پسوند جايي يا مکاني به کار مي رود مانند گيلان، اصفهان، ...
همچنين در ادبيات سنکسر نيز Mabendra ايندره بزرگ نام کوهي يا رشته کوهي و همچنين نام جايي است و در روايت ديگري نام رودخانه اي است.
به هر حال واژه مازندران به معني جغرافياي شکار خود، در روزگار پس از اسلام پيش از ين سده که در سده 7 هجري قمري جاي نام تبرستان را بگيرد و گاهي مترادف با آن به کار رفته است.
درياي مازندران را هم به دليل همجواري با استان گيلان درياي گيلان هم مي گويند و گيلها يا گلها نام مردمي است که از چند سده پيش در سرزمين گيلان امروزي زندگي مي کردند.
گيل gil گيل نام قومي بوده که در سرزمين گيلان به سر مي بردند و استان گيلان از آنان نام گرفته است و در زبان پهلوي gel خوانده مي شد در نيمه اول قرن ميلادي به نام gelaee گلائه در گزارش تاريخ نويسان رومي يوناني معرفي شده است در اوستا اشاره به ناحيه اي در جنوب خززر شده به نام varena ورن که ريشه نام گيل و گيلان دانسته شده است.
گيل يا گلاي نام جمع است به معنتي گيلان و گيلانيان به عربي آن را الجيل مي گفتند و همچنين بعضي ها واژه گيلون را از گل و لاي مي دانند ولي با اين جايي پر گل و لاي تر از گيلان نيست و به هر حال گيل در گذشته گل بيان مي شده و هنوز هم در گيلکي اصطلاحي معروف است گيلان در اوستا از سرزمين «ورنا» ياد شده است خاورشناسان در تعيين مکان کنوني آن اختلاف دارند گروهي «پشتخوارگر» را شامل طبرستان که در گيلان است، همان سرزمين ورنا مي دانند.
علياکبر دهخدا درباره واژه گيل در لغت نامه خود نوشته است که گيل نام يکي از مردمان ايران باستان نيز هست که نتوانست جان صدها جنگجوي لشگر داريوشي را هنگام بازگشت از يونان نجات دهد و کشتي گرفتار موج هاي سهمگين دريا را از کام مرگ به ساحل برساند.
قوم گيل و ديلم تا قرن هشتم هجري قمري در کنار يکديگر با صلح و صفا همواره پشتيبان و ياور همديگر بودند گرچه مردمان گيل و ديلم از دو تبار جداگانه بودند جدا از هم مي زيستند ولي در پرتو فرهنگ اسلامي برادرانه با هم برخورد ميکردند؛ اما در قرن هشتم هجري قمري به بعد اين دو تيره چنان با هم يکي شدند که از آن به بعد آنها را به نام گيلانيان نمي شناسند.
کاسپين از ريشه کاس گرفته شده است و نام طايفه اي است که در سواحل جنوبي خزر سکونت داشته اند.
کاسپين از نام قبايلي موسوم به کاسپي ها که در سده نخست ميلادي در کرانه جنوب باختري اين درياچه مي زيستند همچنين در مورد کاسپين مي توان گفت که اين واژه از ريشه کاس گرفته شده است و کاس نام طايفه اي بود که در سواحل جنوبي خزر سکونت داشته اند که جمع کاس کاسپين ناميده مي شود.
در گذشته به درياي مازندران کاسپين، کاسپيا، کاسپاين، کاسپيانا و کاسپي مي گفتند کاسپيها در کرانه جنوب باختري درياي مازندران مي زيستند و اين درياچه به نام آنان درياي کاسپي خوانده شده است. کاسپيها مردمي بودند کهن و ايراني نژاد که در 200 پيش از ميلاد در مرکز و در جنوب خاوري قفقاز زندگي مي کردند و در 1000 پيش از ميلاد قبايل همجوار آنها را به کرانه هاي باختري درياي مازندران راندند، که در نتيجه اين دريا و نيز محل زندگي آنان را کاسپين ناميدند.
تبرستان نام قديم مردم نواحي جنوب خزر است که به آن دليل درياي همجوار آن هم به همين نام معروف شد.
از جمله ديگر نام هاي اين دريا تبرستان، طبرستان يا تاپورستان و تبورستان بوده است که تبورستان توسط مهاجران آريايي به نقاط بلند کوهستاني رانده شدند و سده پس از سکونت آرياييها آيين مزد يستي را پذيرفتند.
دهخدا در لغت نامه خود در اين باره نوشته است که «طبرستان، تپورستان، تاپورستان، سرزمين تاپورها (نام قديم ساکن آن ناحيت) «تبر» به معني پشته و تپه و کوههاي کوچک است و چون آن ولايت غالبا پشته و تپه کوهستان بوده که تبرستان لفظ پارسي قديم است و همچنين جاي ديگري در همان منبع نوشته که تبرستان نام مملکتي است در شمال ايران که نام مشهورش مازندران است که در وجه تسميه اين لفظ آمده که چون آن ملک جنگل زياد دارد که با تبر اهل آن ملک بريده مي شود و سلاح جنگلي اهل آن ملک هم تبر بوده که از اين جهت به آن تبرستان مي گفتند.
«طبر» در زبان محلي به معني کوه است طبرستان بخشي از ايالت قديمي «فرشادگر» بوده است طبرستان تا قرن هفتم هجري قمري شامل مازندران گيلان و دامغان و بسياري از شهرها و استانهاي ديگر مي شد.
بطلميوس و ارسطو درياچه خزر را هيرکانيا ارقانيا خواندند.
نام پيشين درياي مازندران هيرکانيا، هيرکانير، هرکانه، هيرکانيان، هيرکاني، ايراکانيا يا ارقانيا بوده است، کلوديوس، پتوله مااوس معروف به بطلميوس و ارسطو آن را درياي «ارقانيا» خوانده است.
هيرکانيا يعني کرانه جنوب خاوري درياي مازندران و درهاي رود گرگان و اترک در زمان نخستين شاهان هخامنشي جزء سرزمين پارت بوده است.
درباره هيرکانيا ايرج افشار سيستاني در کتاب نام درياي پارس و مازندران به نقل از مهندس احمد حامي مي نويسد: جاي هيرکانياي باستاني گرگان امروزي نبوده است، هيرکاني سرزميني بوده ميان زيستگاه آسوديها که در غرب درياچه اروميه بودند. درياي مازندران در همسايگي اران ها در قفقاز که امروز استان اردبيل نام دارد.
ساري مرکز استان مازندران است که در ساحل جنوبي درياچه خزر قرار دارد.
معناي لغوي ساري سرايت کننده و اثر کننده مي باشد ولي شهر ساري مرکز استان مازندران که يکي از سه استان همجوار قسمت جنوبي درياچه کاسپين مي باشد.
شهر ساري شهري قديمي و باستاني مي باشد شهر مذکور را در قرن اول هجري سپهند فرخان حاکم طبرستان به نام پسر خود سارويه بنا کرد و پس از آن يزو بن ملهب سردار، اين شهر را ويران کرد و منصور خليفه عباسي، شهر ساري را فتح کرد و مسجدي در آن بنا کرده و از آن پس ساري مرکز سادات زنديه مرعشي گرديد.
درباره اين دريا گفته اند که «سار-دان» به معناي جاي ساز يا شهر ساز است که دليل آن فرواني سار در اين محل بوده و اندک اندک به ساري معروف شده است.
ديلم نام قومي است که بين سرزمين طبرستان و آذربايجان زندگي مي کرد.
ديلم نامي بود که در زمان هاي قديم به درياي کاسپين داده اند. ديلم نام قومي است که در ديلم سرزمين بين طبرستان و آذربايجان زندگي مي کردند. نام ديلم از سده نهم ميلادي به اين دريا داده شده است. ضمنا امروزه از ديلم بزرگ مرکز دهستان ديلم بخش سياهکل شهرستان لاهيجان و دهي ديگر از همان بخش به نام ديلمان بر جاي مانده است ولي ديلم نام ديگر گيلان است که پيش از اسلام به اين نام نيز مشهور بوده.
ديلم تا قبل از قرن چهارم هجري قمري گيلان مازندران سمنان دامغان و بسطام را در بر مي گرفته است.
مردم ديلمان از روزگاران باستان تا امروز به شجاعت و سلحشوري سرشناس بودند که با چيرگي عرب بر ايران مردم اين ناحيه برابر عربها پايداري کردند و مردانه سدي براي حمله آنان به اين بخش از ايران زمين شدند که عرب ها اين ناحيه را ثغر مي خواندند يعني مرزي که سرزمين آنها را با نواحي دشمن و اهل کفر جدا مي کرد.
پس از پذيرفتن اسلام توسط مردان جنگجو ديلمي، از سربازان و رزمندگان سلحشور سپاه اسلامي به شمار آمدند. چابکي و قدرت بدني آنها در لشگر اسلام زبانزد همگان بود آنها به ويژه در نگهباني و زندانباني و در پاسداري از حريم مملکت اسلامي به خدمت گرفته شده اند و به همين خاطر گاه کلمه ديلم در لغات فارسي به جاي نگهبان و زندانيان نيز به کار گرفته شده است.
خراسان جايي که خورشيد بلند مي شود محلي است که همجوار ساحل درياچه خزر است.
معناي لغوي خراسان يعني جايي که خورشيد بلند مي شود، بر مي خيزد و طلوع مي کند و يکي از نام هاي قديمي درياي کاسپين خراسان بوده است.
خراسان يکي از استان هاي خاوري ايران است که به عقيده برخي چون درياي خزر در مجاورت به خراسان قرار داشت لذا اين نام به اين دريا داده شده است.
به استناد کتاب ها و نوشته هاي تاريخي و جغرافيايي و طبق شواهد علمي امروزي چون وسعت درياي کاسپين در گذشته نسبت به به امروزه زيادتر بوده و به نظر مي رسد چون دريا موقعيت نزديکتري از امروز به خراسان داشته بدين نام خوانده شده بطوريکه ايرج سيستاني در کتاب نام درياهاي پارس و دريايي مازندران به نقل از اين فقيه مي نويسد که «هر رودي که از خاور و باختر آيد در جيحون برود تا از ميان خوارزم بگذرد و در درياي خراسان ريزد تا به چين شود»
همچنين در همين منبع باز به نقل از اين فقيه آورده است «بعضي کسان آن را درياي خراسان نام داده اند از آن رو که به ولايت خوارزم خراسان ييوسته است».
ساکازنه از ساک گرفته شده که از اقوام قديمي آسياي ميانه بوده اند.
يکي ديگر از نام هاي پيشين درياي کاسپين ساکازنه بوده، ساکازنه از ساک گرفته شده است که يکي از اقوامي بوده اند که در روزگاران قديم از درون آسياي ميانه يعني از ترکستان شرقي يا ترکستان چين تا درياچه آرال و خود ايران و از اين نواحي به فاصله هاي تيارود دن (Don) و از آنجا تا رود بزرگ دانوب پراکنده بودند و دسته اي که از طرف آسياي ميانه با ايران سر و کار داشتند، جغرافي نگاران باستان ساک يا ساس ناميده اند.
به تعبير ديگ سکاها با ساک ها همان سکزي ها هستند که پيش از اسکندر مقدوني به دليل سکونت آنان در کناره باختري درياي مازندران، يوناينان آنان را ساکازنه ناميدند و اين دريا را ساگازنه خواندند.
فراخ کرات از دو پاره تشکيل شده است که بر روي هم گسترش يافته معنا مي دهد.
واژه فراخ کرت از دو پاره تشکيل شده است نخست فراخ به معناي بزرگ و کرت به معني شده و انجام شده که بر روي هم فراخ کرات را گسترش يافته، بزرگ کرانه و فراخ کرانه معنا کرده اند.
در پهلوي «فراخوکرست» و در اوستايي «وئوروکش» آمده است. وئوروکش به معني دريايي است که بريدگيهاي بسيار در کرانه دارد.
اين نام فراخ کرت در اوستا بارها آمده و در آبان شيت فقره هاي 116-118 آمده است که اندريمان (برادر) قرباني کرده و از او خواست کهب بر گشتاسب وزير چيره شود و ممالک ايران براندازد اما ناهيد او را کامروا نساخت. (isna)