پایی که جا ماند!
روایتی نو از جاده مرگ/مرگ دردناکی بود، مادر پیر این جوان بر سر و سینه می زد، باورش نمی شد جوانش تصادف کرده، آخر همین چند سال پیش شوهرش را در همین کوره راه مرگ-گهرباران- بر اثر تصادف از دست داده بود و فرزندانش بی پدر شده بودند و اینک بی پسر هم شد.
مازندنومه؛ سرویس اجتماعی، ربابه حسین پور: باز هم ناباورانه دفتر زندگی جوان دیگری در میان بهت و سکوتی سنگین بسته شد و باریکه راه گهرباران، یک بار دیگر در پی بی تفاوتی مسوولان قربانی گرفت.
تا حالا حوادث این جاده- جاده مرگ و به قولی جاده آخرت- را به نقل از دیگران روایت کردم، این بار اما خود شاهد عینی ماجرا بودم!
چند روز پیش تصادف وحشتناکی بین یک دستگاه پراید و موتور به دلیل لبه بیش از 30 سانتی جاده رخ داد، شدت تصادف به حدی سنگین بود که جوان 29 ساله به سمتی پرتاب شد و پای او قطع و به سمتی دیگر در میان کانال پرآب و مملو از بوته های تمشک گم شد.
جوان بخت برگشته با آمبولانس به مرکز درمانی فرستاده شد و اهالی دنبال پای قطع شده می گشتند تا شاید بتوان آن را پیوند داد، غافل از اینکه آن بیچاره شدت جراحات را طاقت نیاورد و لحظاتی بعد جان سپرد.
مرگ دردناکی بود، مادر پیر این جوان بر سر و سینه می زد، باورش نمی شد جوانش تصادف کرده، آخر همین چند سال پیش شوهرش را در همین کوره راه مرگ، بر اثر تصادف از دست داده بود و فرزندانش بی پدر شده بودند و اینک بی پسر هم شد.
گریه و ناله های بی امان این مادر پیر و رنجدیده بغض هر رهگذری را می ترکاند، زخمش ناسور بود، کسی جرات نمی کرد به او بگوید امیدی به زنده ماندن جوانت نیست و....
در میان فریادها و گریه های این مادر رنجور یاد سخنان نماینده جوان شهرمان افتادم که به وزیر راه حین بازدید از محور گهرباران گفته بود: «من پدرم را در این جاده از دست دادم» و وقتی وزیر متعجبانه نگاهش کرد، دامادی ادامه داد: «همه زنان و مردان این دیار خانواده من هستند و با هر مرگی گویی خانوده خودم را از دست می دهم، لذا باید چاره ای اساسی برای تعریض این محور اندیشید تا بیش از این شاهد تلفات بیشتر نباشیم.»
وزیر راه باورش نمی شد که وضعیت راههای روستایی در مازندران تا بدین حد دهشتناک باشد و تاکنون فقط در محور گهرباران بیش از 200 نفر کشته شده باشند.
شاید نمی دانست که جاده گهربارانی که متاسفانه بر اساس تصمیمات غلط مسوولان وقت راه فرعی درجه دو قلمداد شد از گذشته تاکنون خدمات ملی ارائه می دهد، البته گویی آن زمان هنوز چشم آقایان به سواحل بکر و زیبای منطقه نیفتاده بود تا چنین تصمیم نابخردانه ای نگیرند و تبعاتش این چنین دامنگیر کشاورزان زحمتکش و مظلوم منطقه نشود.
این گونه تصمیمات نابجا چنان داغی بر دل اهالی منطقه نشاند که سرد شدنش ممکن نیست. چگونه مادری ثمره زندگیش را که با رنج و مشقت و مرارت فراوان بزرگ کرد و در آستانه دامادی بود، یا شوهر و تکیه گاه محکم زندگیش را فراموش کند و یا آن خانواده ای که دختر و نوه اش را از دست دادند و یا خانواده دیگری که مرگ تنها پسرشان را در این جاده دیدند و یا فرزند خردسالی که بازمانده تصادفی وحشتناک و شاهد مرگ تمام اعضای خانواده اش در این گذرگاه مرگ است و ....
باید برای محور گهرباران از منابع ملی هزینه شود، چرا که خدمات ملی ارائه می کند، البته در این راه محمد دامادی بسیار تلاش کرد تا بودجه ای برای تعریض مسیر باقی مانده جذب کند. گویا در نشست با مدیر کل بنادر و دریانوردی در شهریور سال گذشته مبلغ 20 میلیارد ریال برای تعریض 28 کیلومتر باقیمانده این جاده که با تردد بیش از حد ماشین های سنگین نهادهای صنعتی و دریایی روبرو است، اختصاص یافت و پس از بحث و بررسی های طولانی، مقرر شد سازمان بنادر و دریانوردی در فاز اول و سال گذشته دو میلیارد از منابع اعتباری جهت تعریض این جاده هزینه کند و فیلی –مدیرکل نگهداری راه و ابنیه فنی وزرات راه- هم متعهد شد که این وزارتخانه قیر لازم برای آسفالت مسیرهای تعریضی را تامین کند. اما ظاهرا این قصه سر دراز دارد و تا اجرایی شدن وعده ها همچنان باید تلفات بی شماری داد.
شاید مقصر مردم این منطقه هستند که نجابت به خرج می دهند و مثلا" مسیر را بر روی خودروها به ویژه خودروهای سنگین نمی بندند، جلوی مسوولان که برای بازدید می آیند معترضانه حق طلبی و دادخواهی نمی کنند و با آرامش و نجابت هر بار وعده مسوولان را خوش باورانه و امیدوارانه می پذیرند.
کاش مسوولان هم برای این همه نجابت اندکی حرمت قائل بودند و خودشان را درقبال جان جوانانی که بی گناه قربانی می شوند مسوول می دانستند.
گرچه فراوان در این خصوص مطلب نوشتم اما باز می نویسم تا شاید یکی بیدار شود...
کفشهایم را می پوشم و در زندگی قدم می زنم، آن قدر می روم تا صدای پاشنه هایم گوش ناامیدی را کر کند، خوب می دانم که گاهی کفشها، پاهایم را می زند، می فشارد و به درد می آورد اما من همچنان خواهم رفت....
*مطالب مرتبط:
- سه شنبه 19 خرداد 1394-8:18
شکی نیست که جاده های ما استاندارد نیست . اما همچنان که "استرلینک" گفت سرعت 100- 120 در جاده ای که حداکثر سرعت مجاز در آن 40 - 50 است، مسئله جاده و زیربنا نیست، مسئله انسانی است. انگار همه ما سرعت زیاد را تشخص می دانیم
- دوشنبه 18 خرداد 1394-13:35
ما همه مقصریم. از آن مسئولی که به این راه بی توجه است، تا من و ما و شمایی که در این راه های پرخطر باز هم خطر می کنیم و آن گونه که نباید دست به فرمان می شویم و ثانیه های زندگی مان را به سمت آخرت پشت سر می گذاریم تا عقربه های کیلومتر شمارمان، عقربه های ساعت عمرمان شوند.
ما همه مقصریم، من و ما و شما و همه ی آن هایی که دست کم یک سهل انگاری کرده اند. مدیر و مسئول در بی توجهی به این وضعیت و محقق نشدن وعده ها و ساکنان منطقه و گذرکنندگان از این جاده به خاطر بی توجهی به خطرهایی که در مسیر برای آن ها و سایر هموطنانشان کمین کرده است.
کمی به این فکر کنیم. چرا بیش از 200 کشته؟ صرفنظر از این که این جاده ها باید و باید و باید و هزار بایددیگر به توان هزار، نیاز به درست شدن دارند، ریشه این همه مرگ و مصدومیت در تصادف ها فقط در ناامنی جاده هاست؟ یا خود ما هم تقصیرکاریم؟ نگاهی هم به ضرب المثل های کهن خود داشته باشیم بد نیست:
«مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسد.»
اما انگار این ترس مدت هاست که از بین رفته و مرگ در جاده های این دیار فقط در ذهن ما برای همسایه رقم می خورد.
جاده ها را بد ساخته اند، ما را که بد نساخته اند...
بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند،
اما مسیر جاده به بن بست می رود...- سه شنبه 19 خرداد 1394-8:29
آقای استرلینگ خیلی خوب نوشتی
- دوشنبه 18 خرداد 1394-9:57
مثل همیشه خانم حسین پور بسیار زیبا می نویسند.
اما جدیدا کم کار شدند که باید سعی کنند بیشتر بنویسند تا خوانندگان مازندنومه از نوشته های ایشون بهره مند شوند - دوشنبه 18 خرداد 1394-9:30
روز هاست، نه چشمی به خواب می رود، نه دستی به قلم... خودم را می گویم... این حنجره دیگر حنجره نمی شود، چرا که گوش ها هرگز گوش نبودند...
دست مریزاد بانو...
- دوشنبه 18 خرداد 1394-8:53
رونوشت به دلواپسانی که با دولت تنازع دارند برای شان مهم نیست که می میرد که ندارد کی چکار می کند وقتی مملکتی که پای قطع شده جوانی را می دزدند !!!!!!!!
- دوشنبه 18 خرداد 1394-3:45
مثل همیشه زیبا نوشتی.
امیدوارم مسئولین از خواب بیدار شوند و یا لااقل خود را به خواب نزنند.