تعداد بازدید: 5840

توصیه به دیگران 1

چهارشنبه 13 ارديبهشت 1385-0:0

سالمنداني چون خواهر نيما

سهيل آصفي


سراي سالمندان و معلولين کهريزک، نامي است آشنا، براي غالب پايتخت نشينان. مکاني در حومه شهر تهران. در جوار منطقه زحمتکش نشين شهر ري. هفته اي نيست که تلويزيون دولتي حرفي و حديثي از اين محل نگويد. تصاوير کلاژگونه اي که غالبا با چاشني کردن چند فريم اشک بر انگيز و جلوه هاي تصويري همراهند. اما با ورود به آسايشگاه معلولين و سالمندان کهريزک، در نگاه اول همه آن فريم هاي اشک بر انگيز به سرعت از جلوي چشم کنار زده مي شوند و لانگ شاتي رئال از تکاپوي زندگي در فضايي مملو از سکون و سکوت جاي آن برداشت هاي مغشوش رسانه رسمي را مي گيرد. خطوط زنده زندگي است که جاري و ساري روزمره گي ساکنان سراي سالمندان و معلولين کهريزک است. خط پوياي زندگي، اما نه به قول سياوش کسرايي با شعله هايي بلند و هيمه ها يي سوزنده! / برآي آفتاب، اي توشه اميد!...

تاريخچه سراي سالمندان و معلولين کهريزک

در سال ۱۳۵۱، زنده ياد دکتر محمد رضا حکيم زاده که مديريت وقت بيمارستان فيروز آبادي در شهر ري را بر عهده داشت، به قصد ايجاد پناهگاهي براي معلولان و سالمندان، با ياري ياوران نيکوکار شناخته و نا شناخته و بانوان نيکوکاري که امروزه يکي از ارکان اساسي آسايشگاه را تشکيل مي دهند، در دو اتاق مخروبه در کنار روستاي کهريزک در زميني به مساحت ۱۰۰۰ متر مربع ساختماني را بنا کردند. امروزه در فضايي به وسعت ۴۲۰ هزار متر مربع و زير بناي ۱۶۰،۰۰۰ متر مربع مجموعه اي مجهز و نمونه شکل گرفته که مسائل بهداشتي، درماني، توانبخشي، آموزشي و امور فرهنگي، با همکاري نيکوکاران و ۹۴۰ نفر از کارکنان، براي ۱۶۰۰ مددجو به مرحله اجرا در مي آيد. هزينه تمام ساختمان هاي موجود و تاسيسات مربوطه به آنها توسط بانيان نيکوکار پرداخت شده و مي شود. آسايشگاه خيريه کهريزک داراي شخصيت حقوقي است و زير نظر هيات امنا، هيات مديره و مدير عامل اداره مي شود.

هم اکنون نزديک به ۱،۶۰۰ معلول و سالمند، با گونه هاي متفاوت معلوليت و سالمندي در ۲۲ بخش شبانه روزي نگهداري و پذيرايي مي شوند. ۲۲ بخش آسايشگاه داراي ۴ مجموعه ساختماني به نام هاي نارون، صنوبر، بنفشه و ارغوان قرار گرفته که در هر بخش معلولين يا سالمنداني که به تشخيص کارشناسان و متخصصان مور اجتماعي و پزشکي شناسايي و تعين وضعيت [جسمي و روحي] شده باشند، بستري مي شوند.

گروه "بانوان نيکوکار"

جمعي از بانوان نيکو کار از آغاز تاسيس آسايشگاه سالمندان و معلولين کهريزک در سال ۱۳۵۲ ، پيوسته حمايتي وسيع و فعالانه در توسعه و پيشرفت آسايشگاه داشته اند. اين گروه که در ابتدا با يک نفر آغاز شده، امروز قريب به دو هزارنفر همکار و نيکوکار داخل و خارج از کشور در حال فعاليت پيوسته دارد.

جمعي به طور مرتب و مستمر در آسايشگاه در انجام امور پرستاري ، فرهنگي، آموزشي، خدماتي، عاطفي، استحمام، غذا خوراندن، دلجويي و محبت به مدد جويان در کنار کارکنان موظف خدمت مي کنند و تعدادي در داخل و خارج از کشور به منظور کمک رساني اقتصادي و مالي با برگزاري بازارهاي فصلي و جمع آوري و فروش اجناس دست دوم و شرکت در نمايشگاهها فعال هستند.

سازمان گروه بانوان نيکوکار در کشور هاي انگليس، امريکا و کانادا به ثبت رسيده و در سازمان ملل متحد به نام يک انجمن غير دولتي پذيرفته شده است. گفتني است که اين گروه نيکوکار، نخستين کنفرانس بين المللي سالمندي را در سطح قابل قبول بين المللي برگزار کرده اند.

اينجا همه چيز مانده است

از حدود يک سال پيش تعدادي از دختران و پسران بازمانده از فاجعه بم را به کهريزک آورده اند. اينجا زوج هاي بسياري نيز به چشم مي آيند که حالا سي سال مي شود که در کنار يکديگر به سر مي برند. آنها در همين کهريزک پيوند زناشويي بسته اند و حالا صاحب فرزنداني شده اند. کارگاههاي کار همچنان فعالند. دختران و پسران، اغلب به شکل مجزا هر يک با توجه به توانايي هاي خود به کاري مشغولند.

 راهروها تميزند. اما به هيچ روي شيک و مدرن جلوه نمي کنند. آبي که رنگ سبز خزه هاي آن، نشان از ماندگي طولاني مدتش دارد. بانوي کهنسالي روي يکي از نيمکت ها اتراق کرده. غروب خورشيد نزديک است، و سايه اي گنگ نور کم سوي خورشيد روي آب خزه بسته استخر، نموداري را ترسيم کرده است. نموداري که به يک سيکل مي ماند. يک منحني بي پايان... به زن کهنسال نزديک مي شوم .

بلافاصله مي گويد: "نگاه کنيد ، اين آب همين طور مانده ، مي دانيد چند وقت است عوضش نکرده اند؟! اينجا همه چيز مانده است..." از او مي پرسم که اوضاع کهريزک چطور است، مي گويد: "بد نيست. البته خوب هم نيست..."

مشکلات مالي

اينجا رنگ ها همه به خاکستري مي برند. همه در تکاپويي خاموشند. پزشکان و پرستاران يک سو، ساکنين کهريزک سويي ديگر. انگار که به يک همزيستي مسالمت آميز عادت کرده اند. برخي اوقات در عجب مي شوي که کدام يک بيمار است و کداميک پرستار؟! آنها غالباً از کمبود امکانات مالي گله دارند. پزشکي که مسئول يکي از بخشها است ،مي گويد: "اينجا امکانات و حمايت هاي دولتي بسيار محدود است. شما نمي توانيد با دو ساعت گشت در کهريزک تصوير واقعي اينجا را ببينيد. حمايت دولتي بسيار ناچيز است. البته حمايت مردمي وجود دارد. اما براي پوشش دادن خرج هاي اينجا، به تنهايي کافي نيست.

اينجا همه خسته اند. شما نمي توانيد تصور کنيد که سر و کله زدن از صبح تا شب با ساکنان اين مکان چه صبري مي طلبد. در ازاي چقدر حمايت؟ چقدر حقوق؟ بنويسيد که وضع مالي پرستاران و پزشکان کهريزک اصلا خوب نيست ..."

چشم هاي ملتمس

اينجا همه جور آدم پيدا مي کني. فقط حوصله مي خواهد و گشت زدن بيشتر. استاد غير حرفه اي گزارش نويسي، گروهي از دانشجويان سينما را روانه کرده است به کهريزک تا سوژه تحقيق خود را بيابند. کهريزک اما سوژه نيست و موزه گردش و تفريح نيز نه. جريان زندگي است، جاري در بطن سکون و دلمردگي. غالب سالمندان از طبقات متوسط و ضعيف اجتماعند. در ميان آنها اما کم نيستند، فرهنگيان، اساتيد دانشگاه، پزشک، سرهنگ تحصيل کرده ارتش، خلبان و... در هر اتاق که وارد مي شوي چشمهايي انگار التماست مي کنند که بمان؛ بيشتر بمان. همه به دنبال هم صحبتند.

 حتي آنان که توان شنيدن و گفتن ندارند، چشمهايي را مي طلبند که با آنها سخن بگويد. وارد بخش زنان مي شوم. راهروها مملو است از بانوان کهنسال. برخي روي نيمکت ها نشسته اند و برخي ديگر از لاي در باز اتاقهاي خود اين غريبه را خوب ورانداز کرده و مي پايند. مهم حرف زدن است.

اما، چه خوب که بيشتر با غريبه آشنا شويم! کنار بانوي کهنسالي مي نشينم. سر حال است و کم به ساکنين ديگر کهريزک مي برد. مي گويد: "اينجا اصلا وضع ما بد نيست . به هر حال تا جاي که بتوانند رسيدگي مي کنند. بچه هاي من امريکا هستند. هيچ خبري از من نمي گيرند. از دو سال پيش، وقتي ديدم توانايي انجام خيلي کارها را ندارم و تنهاي تنها مانده ام ، آمدم کهريزک. جاي بدي نيست. اگر اينجا نبودم در خانه با چه کسي حرف مي زدم؟ حتي اگر بچه ها هم بودند مگر حوصله حرف زدن با ما را دارند ؟! اينجا لااقل چهار تا هم صحبت خوب دارم ..."

... و ديدار با خواهر نيما

از ابتداي ورود به بخش بنفشه آسايشگاه کهريزک، دنبال يک نام بودم. بسيار وصفش را شنيده بودم. اتاق به اتاق پي بانو بهجت الزمان اسفندياري[ثريا]، خواهر فرهيخته نيما يوشيج بودم. اين اتاق، آن اتاق. يکي گفت او همين الان رفت به حياط. به محوطه بزرگ کهريزک زدم. بانويي شکسته با پيکري خميده و موهايي سپيد که پارچه اي سبز، مانند تلي پهن بر سر داشت، مشغول قدم زدن در محوطه بود. نزديکش شدم. "سلام خانم اسفندياري." گفتم، آمده ام و مشغول نوشتنم. گفت: "بسيار خوب است. تا مي توانيد بنويسيد..."

بهجت الزمان ۹۰ ساله، مدت زيادي است که ساکن کهريزک شده. حتي از زنده بودن خواهر نيما تا همين چند وقت پيش هيچ کس اطلاعي نداشت! جواني خوش ذوق، اقدام به ساخت فيلمي مستند کرد از روزهاي زندگي اين زن. فيلم را "باد و فانوس " نام گذاشت. از آن پس دوربين تلويزيون دولتي به مناسبت ايام و اعياد ويژه اي که مورد توجه اين رسانه قرار دارد ، هرازگاهي به کهريزک مي آيد و براي پر کردن زمان برنامه، سري نيز به خواهر نيما مي زند. از او مي پرسم اوضاع کهريزک چطور است؟

 "خيلي خوب نيست. من راحت نيستم اينجا. با هيچ کدام از اين ها نمي توانم حرف بزنم. من تنها هستم. يک راديوي ترانزيستوري دارم، شبها بي بي سي را گوش مي دهم. و بيشتر اوقات روزنامه مي خوانم...." خميده است و باريک اندام. با لهجه زيباي طبري مي گويد: "چه بگويم؟..." از شراگيم ، فرزند نيما، مي پرسم و اينکه آيا خبري از شما دارد؟ مي گويد: "ايران نيست و نمي دانم خبري دارد يا نه..."

من از براي راه خلاص خود و شما فرياد می‌زنم!

خواهر نيما يوشيج مي گويد: "من تاريخ را بر دوش کشيده‌ام. يک عمر به دنبال آزادي و عدالت! ما زندگي ها کرديم. دوران مقاومت منفي را گذرانديم. مشروطه را ديديم. رضا شاه را ديديم. پسرش را. مصدق را. حزب توده. کودتاي بيست و هشت مرداد و دوران ديگر سلطنت پسر رضا شاه... خيلي از همه اين ها درس آموختيم... به نيما خيلي نزديک بودم. او حيف شد. زود از دست رفت..." با او از مبارزه مي گويم و از نيما. مي گويد: " در دوراني رشد کردم که اجتماعيون حضور داشتند و بعدها با انقلابيون معروف شدند. ميرزا کوچک خان و همراهان او در مازندران و لابلاي جنگل هاي انبوه دست به مبارزه زده بودند. اين روحيه در من به وجود آمد. پدرم شکارچي و برادرم مبارز بود. نيما هم بي تاثير از شرايط آن زمان نبود.

 من به سمت عرفان و فلسفه کشيده شدم.آن زمان نيما در آستارا زندگي مي کرد و در وزارت ماليه مشغول کار بود که بعدها چون با روحيه او نساخت، اين وزارت را رها و در مدرسه صنعتي آلماني شروع به تدريس زبان و ادبيات فارسي کرد. من مرتب به او نامه مي دادم و از خودم و روحياتم برايش مي نوشتم."
آنگونه که خانم اسفندياري مي گويد، اوضاع و احوال مازندران و جو سياسي کشور، باعث شده که او بي تفاوت نباشد و در مسائل مختلف ابراز نظر کند. او مي گويد که نيما در اين شرايط نگرانش بوده است. "در دست نوشته هايش اين نگراني را به وضوح مي توان ديد. او مي گفت: من آينده خطرناک تو را از دور مي پايم. نه تنها نيما، بلکه مادرم هم نگران وضع من بود و مي گفت سر نترس تو عاقبت برايت دردسر خواهد شد..."

بانو اسفندياري، در آستانه يکمين قرن زندگي خود، در گوشه اي از کهريزک، با همان لهجه طبري زمزمه مي کند:
من چهره ام گرفته / من قايقم نشسته به خشکي / مقصود من ز حرفم معلوم بر شماست: / يک دست بي صداست / من، دست من کمک ز دست شما طلب مي کند / فرياد من شکسته در گلو و گر / فرياد من رسا / من از براي راه خلاص خود و شما / فرياد مي زنم/ فرياد مي زنم! اما من مي گويم يک دست هم صدا دارد...(roozonline)


  • اسماعيل حاجي نصراللهپاسخ به این دیدگاه 0 0
    پنجشنبه 13 مهر 1385-0:0

    همكار محترم
    بعد از سلام
    در بهمن ماه سمينار جراحي در سالمنداد توسط دانشگاه علوم پزشكي شهيد بهشتي تشكيل مي شود .در صورت امكان در سايت خود باي اين سمينار با آدرس :esmaeil@sbmu.ac.ir جهت ارسال مقاله تبليغ نمائيد
    سايت سمينار:www.surgeryinelderly.com

    • دوشنبه 25 ارديبهشت 1385-0:0

      سپاس بر شما که گوهرهای پنهان در هزار توی این خاک سترون شده را می یابید و در برابر چشمان نگران ما می گذارید!! درود بر شما!


      ©2013 APG.ir