از تهران تا بندپي
دختردو ساله اي که 21 سال پيش در ميدان امام حسين تهران گمشده بود ، والدين خود را در بابل پيدا کرد.
در يکي از روزهاي گرم مرداد ماه يعني همين چند روز پيش زن جواني که يک کودک شيرخواره به آغوش داشت ، با حضور در دفتر روزنامه جام جم يک قطعه عکس سياه و سفيد را روي ميز قرار داد و گفت : سالهاست که در جستجوي والدين خود به هر کجا که احساس مي کردم مي توانم نشاني از آنها بيابم سر زدم اما افسوس هرچه بيشتر جستجو مي کردم ، کمتر مي يافتم؛
تا اين که با هزار زحمت موفق شدم تصويري از دوران کودکي ام را که در پرونده ام در شيرخوارگاه آمنه وجود داشت ، در اختيار بگيرم و اکنون آمده ام تا والدين خود را بيابم و... کلمات را يکي پس از ديگري ادا مي کرد و در نگاهش دنيايي از اميد بود ، وقتي خواست تا تصوير او در ستون «نغمه آشنايي» درج شود ، هنگام خداحافظي بار ديگر ايستاد و با چشماني که اشک درون آن حلقه زده بود ، سوال کرد: يعني من مي توانم با در آغوش کشيدن والدين گمشده خود به آرزوي ديرينه ام برسم و آنگاه شيار باريکي از اشک از گوشه چشمانش جاري شد.
تماس تلفني
يک هفته پس از چاپ تصوير دخترک 2 ساله ، چندين تماس با گروه حوادث روزنامه برقرار شد و در اين ميان جوان سربازي که از يکي از پاسگاه هاي انتظامي مازندران تماس مي گرفت ، با اصرار عنوان مي کرد تصوير فوق متعلق به خواهر گمشده اوست. وقتي سن او را پرسيدم ، گفت 19 سال دارد و مطمئن است تصوير متعلق به خواهر اوست زيرا چندين بار در خواب اين تصوير را ديده است. ابتدا اظهارات او را جدي نگرفتيم اما او بازهم تماس گرفت و عنوان کرد ، پس از گفتگويي که با والدينش داشته ، آنها راز گم شدن خواهرش را بيان کرده اند و با مشاهده تصوير چاپ شده در جام جم ، شوکه شده و هر دو به گريه افتاده اند و او سوگند مي خورد که زن جوان خواهر اوست.
زن جوان در آغوش والدين
پس از آخرين تماس هماهنگي هاي لازم صورت گرفت و سرانجام صبح يکي از روزهاي هفته گذشته زن جوان همراه همسر و فرزند 3 ماهه اش عازم روستاي بند پي مازندران شدند. در اين روز روستا حال و هواي ديگري داشت ، صدها نفر از مردم با آذين بندي و چراغاني و نصب پارچه نوشته ، بي صبرانه انتظار دختر گمشده را مي کشيدند.
وقتي خودرو از پيچ و خم جاده به روستا رسيد ، زن جوان بي اختيار با مشاهده پيرمرد و پيرزني که در حلقه استقبال کنندگان قرار گرفته بودند ، قلب لبريز از عشق و عاطفه اش شکوفا شد اما قدمهايش ياري نمي کرد ، همه مي گريستند و عطر صلوات فضاي سبز روستا را انباشته بود. او صدايي نمي شنيد تنها بريده بريده واژه مقدس «مادر» را زمزمه مي کرد و کمي بعد هق هق گريه فرزند و والدين که در آغوش هم حلقه زده بودند ، همراه با اشک شوق تمام کساني که در محل حضور داشتند ، روستا را آکنده از مهر و عشق کرد. مونا (زن گمشده) که اکنون والدين خود را پيدا کرده ، 12 خواهر و برادر دارد که او را چون نگين انگشتري در برگرفته اند.
والدينش مي گويند: وقتي فرزندمان در کودکي دچار بيماري تنگي نفس شد ، او را به بيمارستاني در شرق تهران منتقل کرديم و يک روز بعد پرستارها گفتند فرزند ما به علت بيماري فوت کرده است و ما نااميد از تهران به روستاي محل سکونت خود بازگشتيم و پس از مدتي متوجه شديم آنها کودک ما را به يک خانواده فروخته اند که به دليل بيماري زوجي که بچه ما را به فرزندي قبول کرده بودند ، از ترس مرگ ، او را در ميدان امام حسين (ع) رها کرده اند در اين مدت تلاش فراواني کرديم تا او را بيابيم اما موفق نشديم... مونا به بزرگترين آرزوي زندگي خود دست يافته ، يعني پيدا کردن والدين پس از 21 سال.
او اکنون نغمه عشق به والدين را در قالب لالايي به گوش تنها فرزندش زمزمه مي کند.(jamejamonline)