تعداد بازدید: 7904

توصیه به دیگران 3

چهارشنبه 4 شهريور 1394-1:33

گشتی در موزه مردم شناسی آلاشت سوادکوه

آوازی که چوب های این خانه می خوانند

رد کوچه را می گيرم و پایين می آیم. نمی دانم بار دیگر که برگردم به دیدار آلاشت و خانه عباسقلی خان٬ چه خواهم دید. تلخ و شيرینم. خيالم چيزی میگوید و تجربه ام چيز دیگر. خيال شيرینم را پی می گيرم و تلاش می کنم اميدوار باشم به تدبير مسئولان ميراث فرهنگی.


مازندنومه؛ سرویس محیط زیست و گردشگری، فرامرز سيدآقایی: البرز مرکزی. چه می گوید این البرز با ما ملت ایران؟ با کدام زبان با ما سخن می گوید که هر بار داستانی تازه برای مانمی خواند؟ شهرزاد طبيعت ایران چگونه این همه داستان ناشنيدنی را در سينه خود جای داده که هر بار زبان باز می کند٬ از جام لبالب شربت کلامش مست و بي خود می شویم؟

به هر نقطه البرز مرکزی که پا می گذاریم یک داستان ناشنيده دارد. شهرزاد پير داستانگوی ایران قرنها است که چشم به در نشسته تا فرزندان ایرانیش به دیدن او بيایند و از لبان او قصهای بشنوند و با خود به سرزمينهای دیگر ببرند و سينه به سينه نقل کنند. شهرزاد قصه گوی ما امروز منتظر چشمان مشتاقی است که او را سير نگاه کنند و گوش بسپارند و صدای قصه هایش را به دوردستها ببرند.

آن روز من دو ساعتی سر بر دامان شهرزاد قصه گو نهادم و به قصه ای نه چندان شيرین از خانه عباسقلی خان در آلاشت سوادکوه گوش سپردم. روزی هم برایتان از «دلير» خواهم نوشت؛ روستایی بر پهنه ای گسترده بر بالای البرز مرکزی و علم کوه٬ از «کجور»٬ «ورازان»٬ «تاکور» و بقيه.

ذوق زدگی نيست این٬ بی جنبگی نيست. آلاشت. سوادکوه. شاید هزار بار تا به حال شنيده باشيد. خب که چی؟ این هم شهری است. آن هم شهری است. همه شهرند. نه! سانت به سانت این خاک داستانهای ناشنيده دارد. سنگ به سنگ سرزمين ما ردپای تاریخ و سرنوشت مردمی را بر سينه حک کرده که هزاران شهرزاد قصه گو می خواهد تا سينه به سينه گفته باشند و ما امروز شنيده باشيم.

آن روز تنها یک روز بود اما هزار و یک شب داستان دارد. در تمام طول دو ساعتی که در آن خانه دراندشت بودم٬ نتوانستم بفهمم همزمانی حضور من با یک گروه بيست نفره صخره نورد را باید به فال نيک بگيرم یا نشانه بدشگونی حضورم بدانم. خانه. آن خانه را تا نبينيد نمی توانيد درک کنيد دو ساعت گشتن و بالا و پایين رفتن من چه اندوهی بر جانم ریخت.

آن دو ساعت٬ دو ساعتی سخت و دیرگذر بود. خواندن این گزارش من ربع ساعتی بيش طول نمی کشد اما آن دو ساعت٬ دو سال بر من گذشت.

ظاهرش 35 کيلومتر است. جاده ای طولانی و پيچ درپيچ. شيب زیاد و پيچ هایی که سرعت اتومبيل را می گيرد و گاه راننده را ناچار می کند بایستد و دنده یک کند.

با این همه٬ کسی از آغاز تا پایان جاده حس نمی کند که یک ساعت و نيم راه سپرده است. جاده کوهستانی سبز و ابرآلود با چشم اندازهای بیمانندش٬ همچون لبهای داستانگوی شهرزاد٬ همچون چشمان اميدوار دختر قصه گوی اسير شهریار شهریاران٬ بيننده را به خود می خواند و محو و مسحور می کند تا نداند کی رسيده است به انتهای این راه دراز و رفتنی. تا نبيند کی رسيده است به آلاشت؛ شهری از سه شهر شهرستان سوادکوه با 1818 متر ارتفاع.

امروز قراردادهای اجتماعی و عادتهای اداری٬ آلاشت را به نام و مقام منطقه نمونه گردشگری و خانه 150 ساله عباسقلی خان پهلوی نژاد را به نام و مقام موزه مردم شناسی مفتخر کرده است.

عباسقلی خان٬ خان آلاشت و مالک خانه ای که برادرزاده اش رضا خان پهلوی در آن به دنيا آمد و چهل روز بعد همراه والدینش به شهری دیگر رفت٬ خانه فراخ خود را در مرتفع ترین نقطه شهر ساخته بود؛ با بهترین مصالح و به مدد دستان بهترین هنرمندان آن زمان در هنرهای نجاری و خراطی.

وقتی به نقشه ای چوبی ستون ها و نرده ها و تزئينات سقف و سایبان ایوان ها خيره می شوید٬ حيرت می کنيد از زیبایی و دقت و هنری که در ساخت تک تک قطعه های چوبی این بنا به کار رفته است.

اگر خواستيد به دیدن این خانه بروید از من گفتن٬ بردن نقاله و گونيا را فراموش نکنيد؛ تک تک نقشهای مکرر چوبی این خانه به یک اندازه و با دقتی خارج از تصور ساخته شده است.

نجاران و خراطان٬ تزئينات و سازه های چوبی و آرایه ها و پيرایه های این خانه را سرسری نساخته اند٬ عاشقانه و بی کلک٬ دقيق و بی نقص و مو به مو و به یک اندازه ساخته و پرداخته اند.

آنها خانه عباسقلی خان را به معنای واقعی چوبکاری کرده اند اما اکنون موریانه ها٬ دندان به ساخته های آن هنرمندان تکرار نشدنی می سایند و چندی نخواهد گذشت که این بنا هم فرو بریزد و خاک حسرتش به چشم مشتاقان و دوستداران بنشيند وُنقل شادی و پایکوبی بر سر آنهایی بریزد که ذره ذره ميراثهای ایرانی را نابود شده می پسندند.

موزه مردم شناسی امروز و خانه عباسقلی خان آلاشت را امروز مسئولی و رئيسی اداره می کند٬ مهرداد احمدی. من مشغول عکاسی از داخل خانه هستم؛ از نم دیوارها٬ گچکاری های طبله کرده و خرابیهای به حال خود رها شده زمين و در و دیوار خانه که اکيپ صخره نوردی٬ خسته و بیجان و توان به خانه می رسد. همه خيس عرق و دست و پا خاکی. سراغ شير آبی می گيرند و شستن دست و رو و رد کردن آثار خستگی از سر و وضع و ظاهر خود. شير آب٬ کنار حياط مخروبه خانه است. همگی به سمتش می روند و نوبت به نوبت گرد از سر و دست و روی می گيرند.

دست و رو شستن اعضای اکيپ که تمام می شود٬ خيز و خم شدن های مرا که از زیر و روی خرابی های خانه عکس می گيرم با تعجب نگاه می کنند و به یکدیگر نشان می دهند.

سراکيپ صخره نوردی وقتی از مهرداد احمدی می شنود خبرنگارم٬ جلو می آید و دست می دهد. اکيپ را معرفی می کند که از سوادکوه تمام این ارتفاعات را از صخره ها بالا آمده اند تا آلاشت و خانه عباسقلی خان پهلوی نژاد را از نزدیک ببينند.

نصيحتش می کنم به اکيپ سفارش کند به خيز و خم شدن های من جلوی خرابی های خانه توجه نکنند و چيزهایی را که من می بينم و عکس می گيرم آنها نبينند چون کار من همين است و کار آنها چيز دیگر. من قصدم اطلاع رسانی است بلکه دلی بسوزد و قلمی بچرخد و امضایی ثبت و دستوری ابلاغ شود تا دست مرمتی به این بنا کشيده شود اما کار آنها آشنا شدن با ميراث ملی و تاریخی و لذت بردن از دیدن مکان هایی است که رد تاریخ را بر چهره دارد.

به او گفتم به اکيپ بگوید حالا که ده ها متر را از صخره ها بالا کشيده اند٬ از دیدن این خانه لذت ببرند و مثل من غصه نخورند. برایش گفتم معمولاً ما روزنامه نگاران با دیدن بعضی از چيزهایی که مردم لذت می برند٬ نه لذت می بریم نه شاد می شویم بلکه غصه می خوریم. به آنها گفتم من در دو ساعتی که در این خانه گشت می زنم٬ به این موضوع فکر نکرده ام که اینجا خانه کيست و چه کسی در آن زاده شده٬ بلکه وقتم به دیدن شکل معماری٬ خرابی ها و مرمت نشدگی های این خانه گذشته است و البته بلایی که موریانه ها بر سر تک تک چوب های این خانه آورده اند.

خانه عباسقلی٬ خان آلاشت دو طبقه دارد با 7 اتاق و یک سالن بزرگ و مطبخ و اصطبلی که در بيرون خانه بوده است و اکنون جای نشستن زنانی است که دست ساخته های خود را به توریست ها می فروشند.

در این خانه که موزه مردم شناسی نام دارد وسایل زندگی٬ کار و رزم مردمان قدیم این روستا در ویترین های متعدد به نمایش گذاشته شده است. از قاشق و ملاقه و ظروف آشپزی تا گهواره کودک و ابزارهای کشاورزی و آهنگری و دهنه و افسار و زین اسب در این ویترین ها دیده می شود.

در ایوان این خانه صندلی بزرگ چوبی گذاشته شده که همه بازدید کنندگان از مسئول موزه می پرسند آیا صندلی متعلق به عباسقلی خان یا برادرزاده اش بوده است که پاسخ منفی می شنوند اما با این حال٬ بازدید کنندگان دوست دارند روی این صندلی پایه بلند بنشينند و عکس یادگاری بگيرند.

ستونها و ایوان و نرده های چوبی ایوان سالهاست که از پروسه حفظ و مرمت ونگهداری محروم مانده است. چوبهای نقش دار سقف و نرده های ایوان فریاد می زند منتظر دستان هنرمندانی است که با روغن و مواد نگهدارنده آن را از تخریب بيشتر حفظ کنند.

حياط خانه تا نيمه سنگفرش شده؛ توگویی ناگهان زمان ایستاده و کار سنگفرش رها شده است. ­

حياط خانه چرا نيمه خاکی و نيمه سنگفرش است آقای احمدی؟

٭«چند سال پيش آمدند اینجا را مرمت کنند اما نيمه کاره رها کردند و به همين شکل ماند.» 

­ درد بودجه است؟

٭بله. ميراث فرهنگی مازندران بودجه کافی برای ادامه مرمت اینجا را ندارد. اینجا کار مرمت باید با هدف از بين بردن نم دیوارها و نگهداری چوبها و حياط و تدارک امکانات راحتی و استفاده گردشگران انجام شود.

­ هفته ای چند بازدید کننده دارید؟

٭ روزهای تعطيل خيلی بيشتر است٬ حدود 800 نفر اما در روزهای عادی کم بازدید است.

معمولاً تورها افراد مشتاق را میآورند. ­ بليت میفروشيد؟

٭ بله نفری دو هزار تومان است.

*­ به چه مصرفی می رسد؟

 ٭ تحویل شهرداری می دهيم. مصرفش روزمرگیهای همين خانه است. مبلغی نمی شود.

­ من نزدیک است اشکم درآید؛ تو چطور هر روز اینجا می آیی و این وضع را می بينی؟

٭ این موزه به طور غير مستقيم درآمد برخی از مردم این منطقه را تأمين می کند. مردمی که برای بازدید می آیند از افرادی که محصولات محلی را می فروشند خرید می کنند. به اینجا اگر رسيدگی شود٬ به اقتصاد محلی هم کمک می کند. توریستهای خارجی وقتی به اینجا می آیند٬ می گویند ما باور نمی کنيم در قله کوه چنين بنایی آن هم صد سال پيش ساخته شده و اکنون به حال خود رها شده باشد تا موریانه ها آن را بجوند. ما هنوز خيلی مانده تا باور کنيم چه سرمایه های عظيمی برای درآمدزایی داریم.

بيرون خانه٬ فضای بازی است که به ميدانگاه کوچکی شبيه است. سمت چپ٬ زنان پير و جوان و نوجوان دستفروش نشسته اند که بساط شان تا کوچه شيبدار ورودی به ميدانگاه کشيده شده. زنان٬ هریک بساطی پهن کرده و اجناسی از کارهای دستی خود را گذاشته و می فروشند. سبزیهای کوهی٬ ساخته های نخی و پارچه ای و چوبی و غيره.

بازارشان رونق چندانی ندارد٬ کالاهای شان هم جلوه ای. با خود می گویم اینجا خيلی کار دارد تا به مرکز خرید گردشگران تبدیل شود.

یکی از پيرزنان با لحنی آميخته با عصبانيت و شوخی مرا خطاب می کند: «چرا خرید نمی کنی؟ عکس انداختنت به چه درد ما می خورد؟»

برمی گردم به اطراف ميدانگاهی. درست روبه روی نمای خانه عباسقلی خان٬ تکيه بزرگی دیده می شود. جلو می روم و دقت می کنم. تکيه عزاداری محرم است. به خانه برمی گردم و احمدی را از وسط جمع صخره نوردان بيرون می کشم به سؤال:

این تکيه روبه روی خانه را تازگی ها ساخته اند؟

نه. این تکيه متعلق به عباسقلی خان بود و با پول او و به دستور او ساخته شده بود تا مردم روستا٬ در ماهه ای محرم مجبور نباشند برای عزاداری به جاهای دورتر بروند و همين جا٬ جایی برای جمع شدن و اجرای مراسم عزاداری و سينه زنی و تعزیه خوانی داشته باشند.

رد کوچه را می گيرم و پایين می آیم. نمی دانم بار دیگر که برگردم به دیدار آلاشت و خانه عباسقلی خان٬ چه خواهم دید. تلخ و شيرینم. خيالم چيزی میگوید و تجربه ام چيز دیگر. خيال شيرینم را پی می گيرم و تلاش می کنم اميدوار باشم به تدبير مسئولان ميراث فرهنگی.

* این گزارش پیش تر در روزنامه ایران انتشار یافت. فرامرز سیدآقایی در فیس بوکش نوشت:

بعد از 7 ماه بخور و بخواب دست به قلم شدم باز. بله درست خواندید. بعد از گذشت 7 ماه از بازنشستگی و تنبلی و ولگردی تو این شهر خراب و سفر به شهرهای دیگر، دوباره گزارش نوشتم و دادم به سرویس گزارش روزنامه. گزارشی است از موزه مردم شناسی آلاشت. اوایل انقلاب سخنرانان انقلابی از رضاشاه به بدی یاد می کردند و او را با هدف تحقیر به نامهای عجیب و غریب می خواندند، از جمله "رضاخان آلاشتی" همیشه این کنجکاوی در من بوجود می آمد که مگر آلاشت کجاست و چه عیبی دارد.  نمی دانستم در اوایل بازنشستگی روزی دست روزگار مرا به آلاشت می فرستد و باعث می شود گزارشی هم تهیه و به این منطقه خدمتی بکنم. این گزارش را بخوانید. در آن از فردی به نام مهرداد احمدی اسم برده ام که مسئول موزه مردم شناسی آنجاست. امروز زنگ زد و گفت گزارش تو تو این منطقه غوغا کرده و دست به دست می چرخد و این گزارش باعث شد دیروز بودجه مرمت موزه را به ما دادند و از امروز هم کار مرمت آغاز شده است. از خوشحالی می خواستم فریاد بزنم.


  • پنجشنبه 5 شهريور 1394-17:36

    به این کار میگن: ژورنالیسم متعهد و تاثیرگذار.

    • اشکان جهان آرایپاسخ به این دیدگاه 1 0
      پنجشنبه 5 شهريور 1394-10:5

      گزارش خوبی تهیه کردین آقای سیدآقایی. فضا خوب با واژه ها به تصویر کشیده شد و یکی از دغدغه های اهالی یک شهر به خوبی بیان شد. به عنوان یک آلاشتی از شما بابت این دغدغه و احساس مسئولیت نسبت به فرهنگ و تاریخ سپاسگزارم. همینطور از مازندنومه ی گرامی.

      • پنجشنبه 5 شهريور 1394-8:14

        یکی از بهترین گزارشهایی بود که درباره آلاشت زیبامون خوندم. تشکر از شما

        • پنجشنبه 5 شهريور 1394-16:38

          آلاشت جای خوبی است
          ... امروز ه آرامگاه حاکمان گذشته بعنوان میراث فرهنگی می باشد صفی علی شاه وووووئ
          ...
          رزولت لنیین هیتلر مگر اینها حاکم نبودند مگر قبر اینهار خراب کرده اند
          معماری منحصر بفرد مسجد جامع آلاشت هم قابل ستودنی است استاد لرزداه معمار مسجد اعظم قم آن را بنا کرده است
          ساختمان شهر داردی آلاشت منزل مختار خان
          اگر به سوادکوه بروید پل ورسک با آن عظمت و کلیسای ورسک آرامگاه خارجیها
          سوادکوه هر نقطه اش یک خاطره هست
          نمی گویم به لفور نروید آنجا برای خود حرفی برای گفتن دارد
          از اینکه با صراحت در باره منزل عباسقلی خان نوشته اید متشکرم و لی یادتان باشد که در امیریه (( لیند ) منزل بزرگ امیر اکرم را بی جهت تخریب کرده اند بنایی که با سنگ و گل ساخته شده بود و امروزه فقط نام منطقه به امیریه مشهور هست

        • الاشتی دور از وطنپاسخ به این دیدگاه
          چهارشنبه 4 شهريور 1394-18:16

          آقا ما رو بردی به الاشت زیبا.زادگاهمون. خوش بحالت. 10 ساله نرفتم اونجا

          • فرامرز سیدآقاییپاسخ به این دیدگاه 1 0
            چهارشنبه 4 شهريور 1394-14:46

            ممنونم از بزرگواری و لطف تون.

            • چهارشنبه 4 شهريور 1394-18:24

              گزارش خوبی تهیه کردید جناب سیدآقایی. تشکر که به میراث فرهنگی مازندران فکر می کنید و دغدغه دارید


            ©2013 APG.ir