خون است دلم برای ایران
به مناسبت چهلمین روز درگذشت دکتر منوچهر ستوده// دکتر ستوده به فرهنگ و زبان فارسی بسیار علاقه داشت و اصرار می ورزید که حتما زبان رسمی و تدریس در دانشگاه ها فارسی باشد/ او زبان پهلوی را کامل می شناخت و زبان میخی را نیز از دکتر مقدم آموخته بود.
مازندنومه؛ سرویس فرهنگی و هنری، محمدعلی تقی زاده: دکتر منوچهر ستوده را به همراه دکتر ایرج افشار در مراسم دهمین سال انتشار مجله ی علمی-پژوهشی "اباختر"(کار سترگ استاد سیروس مهدوی از دانشی مردان تبرستان بزرگ) در ساری دیدم.
ستوده از مقاله نویسان پرکار بود و به کمیت و کیفیت، بیش از دیگران در نشر اباختر به مهدوی کمک رسانده بود و جز این نبود که او نیز از مدعوین باشد و از سخن گویان نیز.
اَمرداد بود و گرمای تابستان(سه شنبه سی و یک امرداد ماه 1385) ولی به نظر می رسید ایشان و دکتر افشار به لحاظ پوشش و لباسی که بر تن داشتند از خنکای سکونتگاه دکتر ستوده در غرب مازندران به این همایش پر برگ و بار آمده باشند.
دکتر ستوده را اول بار بود که می دیدم؛ همچنان که دکتر ایرج افشار یزدی را نیز. از سخنرانان این مجلس پروفسور سیدحسن امین نیز حضور داشتند که همچون استاد مهدوی از طیف حقوقی دانان ایران بود، خب طبیعی بود که اینجا جای سخن باشد و ستوده، در این مجلس که سخنرانانش می دانستند که هر یک در چه موضوعی باید سخن بگویند از سخن دریغ نکرد. در پایان سخن خود، از راز طول عمر خود نیز سخن گفت و گفت که نباید غذاهای ناسازگار را باهم نوش کرد، مثلا خربزه را با عسل.
اما بار دیگری دیدمش که از سخن گفتن دریغ کرد. دیگر بار، دکتر منوچهر ستوده را در همایش روز معلم در ساری دیدم(اردیبهشت سال 1387)؛ که توسط یکی از مراکز علمی ترتیب داده شده بود و عنوان "یاد استاد" را با خود داشت.
چند استاد فرهیخته دیگر نیز به عنوان مهمان و سخنران دعوت بودند. هنوز باورم نمی شد که مردی چنان آراسته و محکم 95 سالش باشد. با خودم گمان می کردم لابد طبق شناسنامه این گونه است و بعید است که این همه سن داشته باشند و این همه انرژی. ایشان بسیار آراسته بودند. کت و شلوار مرتبی داشتند و صورت خود را نیز کامل اصلاح کرده بودند ولی سبیل کوتاه و زبر سپیدرنگی داشتند. موی سرشان اگرچه سپید بود ولی پرپشت بود و مرتب. خودشان نیز قامتی کاملا ایستاده و وارسته داشتند و بی کمک کسی راه می رفتند. عصایی در دست داشتند که تکیه گاهی برایشان نبود؛ به نظر می رسید محض احتیاط در دستشان گرفته اند.
قرار بود ایشان در این مجلس سخن بگویند. پیش از ایشان کسی دیگر به پیشنهاد مسئولان برگزاری مراسم پشت تریبون رفت. بیش از 45 دقیقه از هر دری سخن و حتی یک جمله نیز در مورد عنوان همایش سخن نگفت. این گذشت تا اینکه مجری برنامه استاد دکتر منوچهر ستوده را برای سخنرانی دعوت کرد. استاد خودشان و بی کمک کسی پشت تریبون رفتند و بی مقدمه گفتند: من با 95 سال سن آمده ام اینجا که برای شما صحبت کنم ولی حاضر نیستم در جایی حرف بزنم که سخنرانش نمی داند که در چه موردی باید صحبت کند.
بعد راه خود گرفت و از پله ها پایین آمد. مسئولان دویدند که راضی اش کنند که کمی هم شده سخن بگوید؛ بی توجه به اصرار آنها از در پشتی سالن خارج شد و رفت. به نظر می رسید که از سخنرانی طولانی و کسالت آور و غیرمرتبط سخنران پیش از خود راضی نبود و دریافت که برگزارکنندگان اهدافی غیر علمی از دعوت او در این جلسه دارند؛ تصمیم بر رفتن گرفت و رفت.
این کار ایشان مرا بر این قضاوت واداشت که بپندارم ایشان چهره ای صرفا علمی و پژوهشی هستند و حاضر نیستند به هر حرف غیرعلمی تن دهند یا بر زبان جاری کنند. به نظرم آمد که او برای وقت و زمان نیز ارزش قائل است و حاضر نیست بدون تحقیق و مطالعه به مجلسی برود و از هر دری سخن بگوید. او چندان تندی نکرد فقط نظرش را گفت و بی آنکه جسارتی کند، رفت.
مجلس که آرام گرفت مجری، فرهیخته ی دیگری را فراخواند. تشویق کوتاهی کردندش. ولی پیدا بود اکثریت دعوت شدگان شناخت کم تری از او دارند. شعرش را خواند. بعد از خواندن شعرش که بوی درد مردم را با خود داشت، شرکت کنندگان دریافتند که چه گوهری در مجلس است. او کیوس گوران بود. بیش از ده دقیقه کل سالن یکپارچه به احترامش ایستاد و کف زد. گویا قصد پایان دادن به این تشویق را نداشتند. بعد از همایش بود که تک تک و چند نفره می ایستادند تا در کنار استاد کیوس گوران عکسی به یادگار بگیرند. اما فرصت شناخت ستوده را از دست داده بودند؛ او که عمری تلاش کرد تا ما را به ما بشناساند. اگر فردوسی بسی رنج برد در سی سال تا عجم زنده کند بدین پارسی، ستوده بیش از دو دهه رنج برد تا فقط در اثر "از آستارا تا استارباد"، گیلانی ها و مازندرانی ها(که گلستان امروزی نیز بخشی از آن بوده) را زنده کند. و کاش می دانستیم که به یقین این گونه بوده و هست.
حسرت بر دل ما ماند که ستوده ی ستودنی در آن مجلس سخنی نگفته بود تا گوهر سخن وری و دانشی بودن او را همگان دریابند .
و اینک زندگانی اش :
دکتر منوچهر ستوده اگرچه در تهران زاده شد اما پدر و مادر او مازندرانی و اهل منطقه نور بودند. پدربزرگ دکتر ستوده؛ آشیخ موسی اهل نور مازندران بود و در دوره ای به همراه صدیق الدوله؛ پسرعموی خود به جهت اموراتی راهی تهران شد(در دوره ی قاجار). پدربزرگ او با دختری گرجی اما ساکن ییلاقات نور ازدواج کرده بود و او را نیز با خود برای زندگی به تهران برده بود. خلیل، پدر دکتر ستوده در تهران در خانه ای وقفی میان سرچشمه ی قدیم و پامنار که محل اقامت آشیخ موسی بود به دنیا آمد. خلیل مدتی شاگرد قناد بود(او البته استعداد شعری نیز داشت که بعدها دیوان شعر او توسط دکتر ستوده به چاپ رسید) ولی به واسطه سوادی که داشت بعد از حضور آمریکایی ها در ایران به ریاست مدرسه آمریکایی ها در ایران برگزیده شد.
در تهران بود که منوچهر در28 تیر 1292خورشیدی به دنیا آمد. او در مورد تولد خود و تغییر نام خانوادگی شان نوشت: "منوچهر ستوده، فرزند خلیل، شماره شناسنامه 285، بخش 9 تهران، متولد تهران، بازارچة سرچشمه، کوچة صدیقالدوله از بخش عودلاجان از محلههای قدیم تهران، اصلاً اهل مازندران هستم. پدربزرگم آقا شیخ موسی از یاسل نور که منطقه ییلاقی و کوهستانی آنجا محسوب میشود با پسر عموهایش به تهران آمد. آقای دکتر غلامحسینخان صدیقی که وزیر دکتر مصدق بودند، نوه عموی من هستند. پس از آنکه در دوره رضاشاه ثبت احوال تأسیس شد و مردم صاحب نام خانوادگی شدند، پدر من در هنگام گرفتن شناسنامه اسم خانوادگی «صدیقی» را عوض کردند و «ستوده» گذاشتند و «خلیل ستوده» شدند". منوچهر در مدرسه آمریکایی ها و تحت مدیریت پدرش دوره ابتدایی را گذراند. و در سال 1307 کلاس هفتم را در دبیرستان البرز آغاز کرد که در این دوره دکتر جردن رئیس مدرسه بود.
ستوده بعد از این دوره، به دانشسرای عالی در رشته ادبیات می رود(1313). او دوره نظام و دانشکده را نیز می گذراند و به درجه ستوان دومی در هنگ سوار می رسد. پس از اتمام دوره نظام و خدمت با توجه به اینکه نظامی گری اصلا با روحیه او سازگار نبود از نظام بیرون می آید.
بعد از گرفتن لیسانس در سال 1317 از دارالمعلمین، در سال1320 به استخدام وزرات معارف و اوقاف و صنایع مستظرفه در می آید و به جهت تدریس به لاهیجان می رود. سپس در سال 1321 به انزلی برای تدریس دوره متوسطه منتقل می شود و این آغاز زمینه ی آشنایی نزدیک تر او با فرهنگ گیلان زمین می شود. در سال ۱۳۲۴ نیز با فاطمه (شکوه اقدس) شمشیرگران ازدواج کرد.
او به زودی دوره ی دکترای خود را نیز با همان استادان دوره لیسانس در رشته ی ادبیات و زبان فارسی می گذراند. و در سال 1329 دکترای ادبیات خود را با رساله ای با عنوان"قلاع اسماعیلیه در رشته کوه های البرز" دریافت می کند. او بعد از این، به دانشگاه الهیات منتقل شد و بعد نیز به دانشکده ادبیات رفت. او از سال 1324 تا 1337 در دانشگاه به تدریس زبان انگلیسی نیز می پرداخته است. البته دکتر ستوده در سال۱۳۳۰ به یک سفر مطالعاتی به آمریکا می رود. و یک سال بعد به عضویت جامعه ملی جغرافیای آمریکا در می آید. او بعد از بازگشت به ایران در سال بعد نیز به عضویت انجمن ایرانشناسی به ریاست ابراهیم پورداوود در می آید.
ستوده البته پایه گذار کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران نیز بوده است. او در سال 1335 نیز رشته ی" جغرافیای تاریخی" را که تا پیش از این وجود نداشت در دانشکده الهیات بنا نهاد و خود به تدریس در این رشته پرداخت.
او زبان پهلوی را کامل می شناخت و زبان میخی را نیز از دکتر مقدم آموخته بود. کار سترگ دکتر منوچهر ستوده، کاری است که او 22تا23 سال از عمر خود را صرف تحقیق و جمع آوری و سفر و عکس برداری و مصاحبه و ثبت آن کرد. کتاب " از آستارا تا استارباد" محصول بیش از دو دهه تلاش طاقت فرسای او برای شناخت قدم به قدم و نقطه به نقطه ی "جغرافیای تاریخی" دو استان گیلان و مازندران است. این کتاب از 1349 منتشر شد و سرانجام با تلاش او به ده جلد کتاب مرجع تبدیل شد.
شروع تحقیق و نگارش این کتاب مرجع به پیشنهاد "انجمن آثار ملی" بود. البته دکتر ایرج افشار نیز در سفرها او را رها نکرد و همه گونه همراهی با او داشت. بیان این نکته خالی از لطف نیست که دکتر ستوده به طرز جالبی با دکتر افشار دوستی یافت؛ که از شانس های مهم تاریخی ماست. دوستی این دو تا دم مرگ دکتر افشار تداوم داشت.
روز جمعه ی یک تابستان گرم در سال 1327 که دکتر منوچهر ستوده از آلام و مصائب شهرنشینی در تنگنا بود به همراه دکتر جناب و آقای ارسلان به قله توچال می روند. در مسیر برگشت، دکتر ستوده یکی دو کیلومتر جلوتر از دو دوست خود می رود و البته دنبال رفع تشنگی خود. در کنار چشمه ای می بیند که جوانی با "پریموس" مشغول دم کردن چای است. از آن جوان تقاضای چای می کند و آن جوان با گشاده رویی می پذیرد. آن جوان کسی نبود جز دکتر ایرج افشار فرزند مرحوم دکتر محمود افشار یزدی. این دوستی بی مقدمه، مقدمه ی همکاری های عظیم فکری و فرهنگی در ایران می شود. این دو چنان با هم دوست می شوند که در پایان بیش از60 سال دوستی مدام از همان روز آشنایی به بعد، کار به جایی رسید که دکتر ستوده باغ ده هکتاری خود واقع در شرق سلمان شهر(متل قوی سابق) از توابع شهرستان تنکابن را(که میلیاردها تومان ارزش مالی داشت) وقف بنیاد دکتر محمود افشار یزدی کرد.
دکتر ستوده همچنین کتابخانه ی بزرگ خود را به طور کامل به "دایره المعارف بزرگ اسلامی" اهدا کرد. دکتر ستوده به فرهنگ و زبان فارسی بسیار علاقه داشت و اصرار می ورزید که حتما زبان رسمی و تدریس در دانشگاه ها فارسی باشد. او با شناخت زبان های محلی موافقت کامل داشت؛ که به حقیقت خود یکی از زبان شناسان بی نظیر بود؛ بلکه او بیشتر می پسندید که زبان فارسی به عنوان زبان تحقیق و تدریس پاس داشته شود و زبان علمی ایران زمین باشد. او همچنین مخالف تغییرات ناشیانه و فارسی سازی های بی اساس در اسامی مکان ها بود.
دکتر ستوده ده ها تألیف و تصحیح دارد و صدها مقاله. یکی از خانه های همیشگی نوشته های او نشریه ی وزین "اباختر" است که از کارهای سترگ و بی نظیر قلمی در تاریخ نشریات مازندران است که به همت استاد "سیروس(محمدعلی) مهدوی امیری" در سطح جهانی می درخشد. دکتر منوچهر ستوده در کمیت و کیفیت مقالات منتشر شده در اباختر در رتبه ی نخست بود، همواره. نقش ستوده در زایش اباختر نیز و شاخ و برگ گرفتن آن پر رنگ است.
برخی آثار او به قرار زیر است:
- فرهنگ گیلکی (1332 خورشیدی)
- تصحیح گوهرنامه محمدبن منصور(1335)
- فرهنگ کرمانی (1335)
- فرهنگ بهدینان(1335)
- فرهنگ سمنانی و ... ( 1342 و ...)
- فارسی برای انگلیسی زبانان (1344)
- قلاع اسماعیلیه در رشته کوه های البرز (1345)
- از آستارا تا استارباد، ده جلد 800 صفحه ای (1349 و ...)
- جغرافیای تاریخی شمیران (1371)
- تصحیح دیوان امیر پازواری (1384 )
- اسناد خاندان خلتعبری (1388)
- و ده ها اثر دیگر (فهرست کتابهای دکتر ستوده بیش از 52 جلد و تعداد مقاله های علمی ایشان بیش از280 عنوان است)
ایشان در جریان جنگ جهانی دوم و اشغال ایران در اسفند 1321 در مورد علاقه خود به ایران سرودند :
خون است دلم برای ایران
جان و تن من فدای ایران
بهتر ز هزار گونه آوای
در گوش دلم نوای ایران
خوشتر ز صفای باغ ایران
من را به نظر صفای ایران
همچون دم عیسی مسیحا
جان بخش بود هوای ایران
افسوس ز ظلم روس منحوس
تشدید شده عزای ایران
وان دشمن وحشی ستمکار
برده است همه غذای ایران
وین تفرقه و نفاق اشرار
خسته دل با صفای ایران
گشته است کنون بسی غم افزا
آن ساحت غم زدای ایران
اینک که وطن شدست بیمار
دانی چه دهد شفای ایران
یک رنگی ملت است و دولت
داروی شفای زای ایران
ایران عزیز را خدایی ست
امید کند خدای ایران
از چشم بد شریر حفظش
تا بیش شود بهای ایران
تا مسکن اجنبی ست کشور
حاصل نشود رضای ایران
زیبد که ستوده وار گویی
خون است دلم برای ایران.
دکتر منوچهر ستوده پس از 103 سال زندگی بدرود این جهان گفت؛ در 20 فرودین 1395 خورشیدی. او به خاک دانشی مردخیز مازندران تن سپرد. باشد که قدر بدانیم این گوهرهای تکرارناشدنی را.
- دوشنبه 3 خرداد 1395-11:21
سلام. ضمن ارج نهادن به تلاشهای کسانی که برای نکوداشت زنده یاد استاد منوچهر ستوده اقدام میکنند به اطلاع میرساند برای بزرگداشت استاد ایران شناس دکتر منوچهر ستوده بمناسبت چهلمین روز درگذشت آن دانشی مرد، به همت گروه تاریخ و باستانشناسی خانه اندیشمندان علوم انسانی در تهران روز سه شنبه چهارم خرداد مراسمی برپا خواهد گشت. در این برنامه این موسسات مشارکت خواهند داشت: ادراه کل فرهنگ و ارشاد اسلامی شهر تهران، مجله بخارا، مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی و مرکز پژوهشهای ایرانی اسلامی، سازمان میراث فرهنگی استان تهران، خانه تهران پژوهان و انجمن ایرانی تاریخ.
خاطرنشان میگردد در این مراسم فرهیختگانی همچون مهدی محقق، احمد اقتداری، احمد مسجدجامعی، سید محمود دعایی و ... به ایراد سخن خواهند پرداخت.
روحش شاد و راهش پر رهرو - شنبه 1 خرداد 1395-16:9
اگر این چهره سیاسی بود الان هزار ها نظر اینجا داشتیم. یعنی این آدم با این عظمت فقط همین یه مطلب باید براش زده می شد؟ باز هم دم این آدم گرم که فردوسی وار در زنده نگهداشتن و ثبت فرهنگ برخی از مناطق جغرافیایی ایران زمین کوشید و انتظاری از کسی نداشت
- شنبه 1 خرداد 1395-8:7
روحش شاد و یادش گرامی