تعداد بازدید: 5063

توصیه به دیگران 0

سه شنبه 15 تير 1395-13:19

تابستان بابابزرگ ها؛ شنا در تجن و عالیواک، درشکه سواری در خیابان نادر

زمانی که هوا گرم می شد به چشمه عالیواک، یخجه قجه در جاده جویبار و قل قلِ سر می‌رفتیم و شنا می‌کردیم/در همین خیابان نادر، به جای ماشین و تاکسی درشکه رفت و آمد می‌کرد، پشت آن را می‌گرفتیم و درشکه‌چی به ما شلاق می‌زد تا پیاده شویم، در حالی که از شدت خنده روی زمین می‌افتادیم درشکه را رها می‌کردیم و به شیطنت تازه‌ای می‌پرداختیم/ پیاده یا با اسب به رود تجن می‌رفتیم و  شنا می‌کردیم


مازندنومه؛ سرویس اجتماعی، آتنا فلاحتی: تابستان؛ فصل گرم شادی، اوقات فراغت، سفر و تفریح! این فصل پرخاطره برای هر یک از ما تعریفی متفاوت و وابسته به شرایط اقتصادی و اجتماعی دارد.

 امروزه خانواده‌ها با پر کردن بهترین روزهای زندگی فرزندان خود با کلاس‎های آموزشی و تفریحی، بخشی از دوران کودکی آنها را به شیوه‌ای که بیشتر بر اساس تامین آرامش فکری پدر و مادر در کنار نشاط کودک است، پر می‌کنند، تفریحاتی مانند کلاس‌های ورزشی، علمی، سفر و ... که امید آینده‌ای موفق و بدون نگرانی را برای پدر و مادرها و فرزندان به ارمغان خواهد آورد.

در گذشته اما پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌های ما تابستان‌هایی پویا و سرزنده‌، فارغ از امکانات مادی داشتند. نبود فن آوری و در نتیجه نزدیک بودن بیشتر به افراد خانواده و آشنایان به یکدیگر، به تابستان دوران کودکی‌ بزرگترهای ما رنگ و عطری لذت‌بخش همراه با خاطراتی متفاوت بخشیده است.

با طرح 3 پرسش تابستان کودکی خود را چگونه گذراندید؟ بهترین خاطره شما از تابستان دوران کودکی چیست؟ و در تابستان چه بازی‌ها و فعالیت‌هایی داشتید؟ میان پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها رفتیم تا با خاطرات آنها نیز آشنا شویم.

* از کنار هم بودن بیشتر از بازی کردن لذت می‌بردیم

میم. عین 65 ساله است و در پاسخ به پرسش نخست می‌گوید: ما از دوران کودکی در ساری زندگی کردیم. آن زمان بازی‌های دستی مانند الک‌ دولک، فوتبال، لنگه‌بازی که سرب کوچکی را به پشم گوسفند می‌چسباندیم و با آن بازی می‌کردیم و دوچرخه بازی رواج داشت.

او ادامه می‌دهد: امکانات مادی برای ما زیاد نبود و از کنار هم بودن بیشتر از بازی کردن لذت می‌بردیم. زمانی که هوا گرم بود به چشمه عالیواک، یخجه قجه در جاده جویبار و قل قل چشمه می‌رفتیم و شنا می‌کردیم.

او تابستان را یادآور روزهای خوش کودکی می‌داند و می‌گوید: در همین خیابان نادر، به جای ماشین و تاکسی درشکه رفت و آمد می‌کرد، پشت آن را می‌گرفتیم و درشکه‌چی به ما شلاق می‌زد تا پیاده شویم، در حالی که از شدت خنده روی زمین می‌افتادیم درشکه را رها می‌کردیم و به شیطنت تازه‌ای می‌پرداختیم.

این پدربزرگ مهربان شیرین‌ترین خاطره کودکی خود را هم بازگو می‌کند: یادم هست روزی در گرمای تابستان با برادر بزرگترم دعوا کردم. برادرم می‌خندید و من حرص می‌خوردم، من که لاغر بودم با چوب دستی‌ای که توانایی نگهداری آن را هم نداشتم به دنبال او در کوچه آنقدر دویدم که از نفس افتادم و میوه‌فروش محله من را گرفت و میوه‌ای هم به من داد تا آرام شوم.

او که بازنشسته آموزش و پرورش است، مردود شدن در درس‌ها را بخشی از نظام آموزشی گذشته برای یادگیری می‌داند و می‌گوید: دانش‌آموز رشته طبیعی بودم و به خاطر بیست و پنج صدم  مردود شدم. در گرمای شهریور به مدرسه می‌رفتم تا درس مردود شده را دوباره بگذرانم. امروز بالاترین نمره به راحتی به دست می‌آید و حس رقابت میان دانش‌آموزان در حال از بین رفتن است.

* با اسب به رود تجن می‌رفتیم و  شنا می‌کردیم

مراد شفیعی، 67 سال دارد و در تابستان کول‌سواری، سنگ مرمربازی، فوتبال در کوچه‌های خاکی و خواب بعدازظهر را بهترین فعالیت دوران کودکی خود می‌داند.

او فروشگاه لباس مردانه در خیابان جمهوری ساری دارد و می‌گوید: پیاده و یا با اسب به رود تجن می‌رفتیم و شنا می‌کردیم. راه طولانی بود اما شوق رسیدن به خنکی آب آن را هموار می‌کرد.

شفیعی که 6 خواهر و برادر دارد درباره بهترین تابستان خود می‌گوید: شیرین‌ترین خاطره کودکی من بودن در کنار اعضای خانواده‌ام است. کودک بودیم و شیطان و تمام تابستان را در کوچه و خیابان به بازی و اذیت کردن همدیگر مشغول بودیم.



* رفتن به ییلاق و بازی در باغ‌های میوه

م. زراندوز زنی 65 ساله و مهاجر از غرب مازندران است. او رفتن به ییلاق و بازی در باغ‌های میوه را بهترین روزهای تابستان‌های کودکی خود می‌داند. زمانی که صحبت از کار و مدرسه می‌شود می‌گوید: پدرم به شدت سختگیر بود و باید همه درس‌ها را قبول می‌شدیم پس درسی در تابستان نبود و اگر اقبالمان بلند بود به سفر می‌رفتیم، اگرنه تابستان را مانند تمام دختران به کار در منزل و کمک مادر و شیطنت سپری کردیم.

فروشنده لوازم خیاطی است و در حالی که سفارش مشتری را آماده می‌کند، می گوید: زمانی که به بازار میوه‌فروش‌ها می‌روم احساس می‌کنم دوران کودکی من زنده شده است.

زراندوز که مادر 3 فرزند است بهترین تابستان زندگی خود را در سفر شیراز به خاطر می‌آورد. او می‌گوید: 10 ساله بودم که با ماشین پدرم و به همراه خانواده و دیگر بستگان به شیراز رفتم. برای اولین بار تخت جمشید را دیدم. هرچند دیگر به شیراز نرفتم اما عظمت آن تا همین لحظه در ذهنم هست و از یادآوری آن لذت می‌برم.

* بازی‌های خوش کودکی

علی کاشفی 72 ساله و بزاز است. تابستان او را به یاد بازی‌های خوش کودکی مانند چرخک بازی، فوتبال، شنا و اول اوستا که بازی قدیمی شبیه کول‌سواری است، می‌اندازد.

او بهترین و شیرین‌ترین خاطره خود را این گونه بیان می‌کند: کودک بودیم، هوا گرم بود و بهترین اتفاق ممکن این بود که پدرمان یک بعدازظهر ما را به شوق رفتن به دریا و چشمه از خواب بیدار کند. ماشین را آتش می‌کرد و به دریا می‌رفتیم. آب‌بازی و شنا که بعدها آن را یاد گرفتم برای من بهترین روزهای تابستان کودکی را رقم زده است.

کاشفی درباره رفتن به مدرسه و کار کردن در تابستان نظر متفاوتی دارد. او می‌گوید: من خیلی مردود می‌شدم اما در گذشته مردود شدن یا به اصطلاح آن زمان تجدیدی، نه تنها بد نبود، نشانگر توجه و اهمیت دادن آموزگار به یادگیری دانش‌آموز بود. به همین دلیل در صورت مردودی سرزنش نمی‌شدیم و یاد می‌گرفتیم باید درست درس بخوانیم. در گرمای تابستان کار می‌کردیم تا در بزرگسالی و پس از ازدواج هشت ما گرو نه نباشد و شرمنده زن و بچه خود نباشیم.

*تابستان کار می کردم

سید حسین مهدی‌پور، پدربزرگ 90 ساله خندانی است که خاطرات خود را برای ما تعریف می‌کند: دورهم نشینی در چشمه‌های اطراف ساری، شعر و قصه‌خوانی، الک‌ دولک، چشم بسته‌کا و گردو بازی از بازی‌های ما بود. اگر بچه خوبی بودیم ما را به دریا و چشمه می‌بردند و تنی به آب می‌زدیم.

این پدربزرگ کهنسال که از دوران کودکی ساکن ساری است ادامه می‌دهد: مدرسه و مکتب نرفتم و سواد ندارم. با خنده می‌گوید: به جای آن تا توانستم به چشمه عالیواک، قل‌قل‌سر، دختر امام در همت‌آباد رفتم و از کودکی خود لذت بردم.

در پایان به سراغ زهرا. ف می‌روم. او 83 سال دارد و از دوران کودکی خود خاطرات تلخی دارد که با لبخند آن را به یاد می‌آورد.

 او می‌گوید: پدرم دو زن داشت و من و خواهرم کوچکم در کودکی باید برای مخارج خانواده کار می‌کردیم. تابستان را به کار روی زمین مردم می‌گذراندیم تا در شب‌های زمستان گرسنه نخوابیم.

مهدی پور ادامه می‌دهد: زندگی سخت می‌گذشت اما صفا و یکدلی اعضای خانواده به ویژه مادرم سبب دلگرمی ما می‌شد. بهترین اتفاق تابستان ما زمانی بود که دستمزد ما را می‌دادند و با بردن آن به خانه شادی را در چهره مادرمان می‌دیدیم.

*این گزارش در شماره دوم ویژه نامه تابستان شاد ساری منتشر شد.



    ©2013 APG.ir