تابستانهای مادربزرگ ها و پدربزرگ ها؛ ترد، ساده، بخیه خورده!
مادرم در حال نماز خواندن بود و من فرصت را غنیمت شمردم و کارنامه را روی سجاده گذاشتم. همین که چشمش به نمرههای من افتاد با خطکش چوبی و چادر نماز دنبالم دوید/ تابستان که بازی می کردیم چندین بار سرم شکست و بخیه خورد و همین بخیهها خاطرات من از گذشتهها هستند.
مازندنومه؛ سرویس اجتماعی، آتنا فلاحتی: تردی و سبزی برگ درختان، شیطنت کودکان در کوچه و خیابان، گرمای آفتاب، بستنی قیفی، یخ در بهشتی، صدای دریا و ... این ها یعنی ما میزبان تابستان خاطره انگیز دیگری هستیم.
تابستان، فرصتی است تا کانون خانواده با شبنشینی و دور هم بودن از نو گرم و زنده شود و در کنار آن، بزرگ ترها با خاطرهگویی از زمانهای دور، برای لحظاتی ما را به دنیای ساده و باصفای جوانی خود ببرند.
تابستانهای قدیم بدون تلفنهای همراه و تکنولوژی چگونه بود؟ چه تصویری از روزهای گرمی می توان داشت که برای دیدن یکدیگر نه نیازی به کافه و رستوران بود و نه فاصله طبقاتی چندانی وجود داشت تا مانعی برای یک باهم بودن ساده باشد؟ روزهایی که شاید بزرگ ترین شادی آدمها دید و بازدیدی ناگهانی و صمیمی روی سادهترین سفرههای شام و ناهار بود.
برای تصور چنین لحظههایی تنها میتوان به حافظه پدربزرگها و مادربزرگها پناه برد تا با شنیدن خاطرههای آنها بتوانیم نگاهی به تفریحات و شادیهای تابستانهای گذشته بیندازیم.
این بار نیز با طرح سه پرسش زیر میان پدربزرگها و مادربزرگها رفتیم تا با خاطرات آنها آشنا شویم: تابستان کودکی خود را چگونه گذراندید؟ بهترین خاطره شما از تابستان دوران کودکی چیست؟ و در تابستان چه بازیها و فعالیتهایی داشتید.
* بازی در حیاط خانه پدری
مادربزرگی 65 ساله است و 20 سال پیش از شهری در شرق استان به ساری مهاجرت کرده است. او مادر سه فرزند است و میگوید: تابستان بود اما در قدیم هوا تا این اندازه گرم نبود، خنکتر بود، کولری در کار نبود و در نهایت اگر گرما طاقتفرسا بود به همراه خانواده سه ماه تابستان را در ییلاق و کوه زندگی میکردیم. فرار از محیط شهری و رفتن به طبیعت روح مرا زنده میکرد.
او بهترین خاطره دوران کودکی خود را سفر به شیراز و اصفهان میداند و ادامه میدهد: پدرم ملاک بود و اتومبیل داشت، گاهی در تابستان به سفر میرفتیم و بهترین سفرم به شیراز بود که برای اولین بار تختجمشید را از نزدیک دیدم. هر شب تئاتری برای معرفی تختجمشید و عظمت ایران قدیم برای مسافران اجرا میشد. برای من که کودک بودم آن قدر بزرگ و با هیبت بود که از آن میترسیدم و این خاطره هرگز از ذهنم پاک نمیشود.
دوخت عروسک پارچهای و بازی با آن و بازی در حیاط خانه پدری بهترین سرگرمی دوران کودکی این مادربزرگ 65 ساله بوده که با یادآوری آنها لبخند میزند.
* کارنامه را روی سجاده گذاشتم
آمنه فتاحی جوان تر است و بهترین خاطره کودکی خود را در تجدیدیهای تابستان و رفتن به مدرسه میداند. او فرشنده لباس است و میگوید: یادم میآید شیطنتم زیاد بود و درس و مشقم خوب نبود -اگر بود که اینجا نبودم!- هر سال تجدید میآوردم.
میخندد و ادامه میدهد: یک سال بارندگی شدید و کوچه و خیابان گل بود، مادرم در حال نماز خواندن بود و من فرصت را غنیمت شمردم و کارنامه را روی سجاده گذاشتم. همین که چشمش به نمرههای من افتاد با خطکش چوبی و چادر نماز دنبالم دوید و ناگهان روی گل و لای کوچه سر خورد. من آن قدر خندیدم که نه میتوانستم کمک کنم و نه جرات نزدیک شدن به مادرم را داشتم.
آمنه میگوید: پدرم کارگر شالیزار بود و ما تفریح آن چنانی نداشتیم. گاهی با پدرم روی زمین میرفتم و میان گل و لای زمین آن قدر با خواهرانم میدویدیم و شیطنت میکردیم که نای برگشتن به خانه را نداشتیم، در نهایت سوار اسب و الاغ مردم میشدیم و در حالی که خواب بودیم به خانه میرسیدیم.
* هندوانه و آبدوغخیار روی فرش قرمز
زهرا خانم 78 سال دارد. خانهدار است و خاطرات چندان خوشی از گذشته ندارد، چراکه دوران کودکی او با ازدواج دوباره پدر که افسر ژاندارمری بود همراه شد.
تعریف میکند: با خواهر کوچکترم برای تهیه مخارج خانه روی زمین کار میکردیم. روزی یک قران میدادند یا به جای آن نان و غذایی میدادند تا بعد از کار بخوریم یا به خانه ببریم.
بهترین خاطره زهرا مربوط به زمانی است که برخی شبها پدر به خانه آنها میآمد و در حیاط و کنار پاشور، روی فرش قرمز هندوانه و آبدوغخیار میخوردند.
او ادامه میدهد: با برگ درختان و پارچههای فرسوده عروسک میساختیم و بازی میکردیم. گاهی هم به چشمه کنار زمین یا رود تجن میرفتیم و به آب میزدیم تا خنک شویم.
در حالی از او خداحافظی میکنم که میفهمم با تلاش خود به مدرسه رفت و سواد آموخت و اکنون خواندن قرآن را به زنان بیسواد آموزش میدهد.
* بخیهها خاطرات من از گذشتهها هستند
پوران معالی 68 ساله که اکنون ساکن شیراز است و چند روزی را برای سفر به زادگاه آمده است، میگوید: یک تابستان بود و یک فامیل و یک ایل بچه که حیاط خانه را روی سرمان میگذاشتیم.
شبها در حیاط خانه یا روی پشت بام میخوابیدیم و روزها در کوچه با بچههای فامیل و همسایه بازی می کردیم. بازیهای بی دردسر انجام میدادیم. البته ناگفته نماند در بی خطری همین بازیها چندین بار سرم شکست و بخیه خورد و همین بخیهها خاطرات من از گذشتهها هستند.
او بهترین خاطره خود را اینگونه بیان میکند: کودکی با ترس از فضای تاریک همراه است، آن زمان یخچال و فریزر نبود و مواد غذایی را در سرداب نگهداری میکردیم. سرداب خانه ما تاریک بود برای برداشتن میوه یا هرچیز دیگر 7-8 کودک قد و نیم قد باهم از پلهها پایین میرفتیم، همینکه کوچکترین صدایی میآمد جیغکشان فرار میکردیم و بزرگترها میخندیدند. از خاطرات خوب دیگر باید به صدای چرخ و فلکی کوچه اشاره کنم که هنوز هم در سرم هست.
معالی که آموزگار بازنشسته است میگوید: خانواده سختگیری داشتم و هرگز تجدید نیاوردم اما نمرههای ضعیف تا دل تان بخواهد گرفتم.
میخندد و ادامه میدهد: نظام آموزشی دوره ما مانند الان کودک را نازپرورده بار نمیآورد و باید یاد میگرفتی تا قبول شوی، آشنا و نمره و مانند این ها هم نبود و به همین دلیل نسل گذشته باسواد و متخصص شد.
* صفا و شادی گذشته تکرار نمیشود
سکینه در بازار بساط سبزی، میوه و تخممرغ محلی دارد. مسنتر از 50 سالی که هست، نشان میدهد. میگوید: 13 ساله بودم که ازدواج کردم، شوهرم پسرعمویم بود که 15 سال داشت. من و او در باغ پدرشوهرم کار میکردیم و تا مدت ها بعد از ازدواج همچنان کودک بودیم، به همین دلیل تا سالها با خانواده عمویم در یک خانه زندگی کردیم.
سکینه که در 17 سالگی نخستین فرزند خود را به دنیا آورد، میگوید: در باغ پدرشوهرم یک چشمه بود که تابستان بعد از کار به آنجا میرفتیم و شنا میکردیم، چند نفر باهم به درون چشمه میپریدیم و شاد بودیم. یکی از بهترین تفریحهای ما چیدن و خوردن انجیر پای درخت بود. با وجود اینکه همه چیز برای رفاه ما و بهتر شدن زندگی پیشرفت کرده است اما صفا و شادی گذشته دیگر تکرار نمیشود.
او ادامه میدهد: دخترها مانند پسرها آزاد نبودند اما من چون ازدواج کرده بودم و شوهرم همیشه همراه من بود، با اسب به دریا و رودخانه میرفتیم. دور از چشم پدرم و پدرشوهرم شنا میکردم و گاهی پیاده به خانه برمیگشتیم. وسطکا (وسطی) و خرکبازی که از یک نفر خم میشد و باید از روی او میپریدیم بازیهای ما بود و با همین بازیهای ساده و بدون امکانات خوشحال بودیم.
* تابستان هایی که گذشت، تابستان هایی که می آید
تابستانهای گرم بسیاری از پی هم گذشت و تنها خاطرات شیرین و دلنشین روزها و شبهای آن برای پدربزگها مادربزرگهای ما باقی ماند.
ما میتوانیم باهم تابستانهای پیش رو را به خاطراتی شاد برای نسل آینده و فرصتی با ارزش برای در کنار یکدیگر شاد بودن بدل کنیم. دست خودمان است.
یک پرسش: اگر در سالهایی که می آید، زمانی که مادربزرگ یا پدربزرگ شدیم، خبرنگاری از ما همین سه سئوال را بپرسد، چه پاسخی به او خواهیم داد؟
*این گزارش در شماره چهارم ویژه نامه تابستان شاد ساری منتشر شد