تعداد بازدید: 5416

توصیه به دیگران 4

چهارشنبه 20 دی 1396-14:17

گفتگو با فرزند شهیدی که کتاب پدرش را نوشت

پدرم قاب عکسی روی دیوار بود

فرزند سردار شهید یاسر زندی: پدرم یک قاب عکس بود روی دیوار و مادرم از ابتدا به من گفت:«بابا شهید شد»/ مادرم می‌گوید: «پدرت هیچ وقت از یک در، زودتر از من رد نشد. همیشه صبر می‌کرد اول من بگذرم. با دست قطع شده برای من موکت می‌شست و همسر دیگر سرداران، تعجب می‌کردند.»


مازندنومه؛ سرویس اجتماعی، کلثوم فلاحی: یاسر زندی فرزند سردار شهید یاسر غرایاق زندی است که هفت ماه پس از شهادت پدر به دنیا آمد. بنا بر سفارش پدر قرار بود اگر فرزند پسر بود نام او را محمدسعید بگذارند اما وقتی به شهادت رسید، نام پدر را بر پسر نهادند.

در کتاب زندگی‌نامه سردار شهید زندی نوشته شده «اسم محمد را از شهید محمدرحیم بردبار و سعید هم از شهید سعید اقبال، اقتباس شده بود». کتاب زندگی‌نامه این سردار شهید در قالب شناختنامه دفاع مقدس مازندران به قلم پسر وی، یاسر زندی به رشته تحریر درآمده است.

وی هم‌اکنون دانشجوی دکترای مدیریت فناوری اطلاعات، پژوهشگر و مدرس دانشگاه است. در 21 دی‌ماه مصادف با سالگرد عملیات کربلای 5 و شهادت سردار شهید یاسر زندی، با فرزند وی یاسر زندی که نویسنده زندگی‌نامه پدر خود در مجموعه شناختنامه دفاع مقدس مازندران است گفت‌وگو کردیم.

2 کتاب در حوزه داده‎‌های بزرگ و  مدل کسب و کار در دست ترجمه دارد که در مرحله چاپ است. در حوزه دفاع مقدس هم مقاله‌ای با عنوان راهکارهای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت در نظام آموزش عالی نگاشته که  در این زمینه عنوان کرده« این مقاله را به دوست شهیدم محمد بلباسی تقدیم  کردم».

به عنوان کسی که بعد از شهادت پدر به دنیا آمدید چگونه با این موضوع مواجه شدید؟

چون بعد از شهادت پدر به دنیا آمدم علامت سوال بزرگی در ذهن من بود که بابا کیست، پدرم یک قاب عکس بود روی دیوار و مادرم از ابتدا به من گفت«بابا شهید شد» مادرم نگفت که بابا به سفر رفته و برمی‌گردد و من را با واقعیت این موضوع آشنا کرد.

کم‌تر فرزند شهدا را سراغ داریم که زندگی‌نامه پدر شهید خود را نوشته باشند. در این زمینه توضیح دهید.

از دوستانم و فرزندان شهدا تا جایی که من سراغ دارم، می‌دانم که کمتر برای پدر شهید خود، کتابی نوشته‌اند. همیشه دغدغه‌ام این بود که برای پدر، مجموعه‌ای تدوین کنم که در شناختنامه دفاع مقدس مازندران، این موضوع حاصل شد.

از کودکی به دنبال این بودم که بدانم که چه شد جنگ اتفاق افتاد و پدرم به شهادت رسید و آیا آرمان پدرم درست بود یا اینکه پدرم برای هیچ رفته است.

زمانی که در دوران راهنمایی درس می‌خواندم به کلاس‌ زبان انگلیسی می‌رفتم. معلم زبان نمی‌دانست من فرزند شهید هستم، هفته نامه ای با تیتر مربوط به جنگ در دستم بود و نگاه معلم که به آن تیتر افتاد به من گفت«جنگ برادرکشی بود و نباید می‌جنگیدیم» با این حرف‌ها چیزی در دلم فرو ریخت، پس از آن بود که بیشتر مسر شدم تا واقعیت را بدانم که عراقی‌ها برادران ما بودند و برادرکشی شد یا اینکه مسئله چیز دیگری است. به عنوان کسی که دفاع مقدس را قبول داشتم اما جواب قانع کننده‌ای برای معلمم نداشتم.

جواب سوال‌هایی که در ذهن داشتید چطور پیدا کردید؟

بعدها که وارد دبیرستان شدم در کنار درس‌های خودم، منابع مطالعاتی مرکز مطالعات دفاع مقدس را مطالعه می‌کردم و در همه یادواره‌های شهدا حضور داشتم تا جواب سوالم را پیدا کنم.
وارد دانشگاه که شدم واحد درسی آشنایی با دفاع مقدس ایجاد شده بود و سردار سوداگر در این رابطه خوب پای کار آمد. لوح فشرده دوره آموزشی اساتید این درس به دستم رسید که در سیر تطور من بسیار تاثیر داشت.

در طول این مدت، عکس‌ها و دست‌نوشته‌های پدر را اسکن  کرده و آثار او را جمع‌آوری می‌کردم. دست مصنوعی که پدر داشت و انگشتری که آغشته به خاک و خون او بود را بیشتر مراقبت می‌کردم (این انگشتری را از دست قطع شده اش در یکی از مراحلی که قبل از شهادت، جانباز شده بود درآورده بودند). یادداشت‌های پدر را ورق می‌زدم. شهید زندی جزو معدود شهدایی است که یادداشت‌های روزانه می‌نوشت. دغدغه من بود آثار پدر را منتشر کنم و در این کار وسواس بسیاری داشتم که کار به دست هر نویسنده و یا هر ناشری سپرده نشود.
برخی دوستان اعتقاد دارند شیوه زندگی، ورود به جبهه، نحوه شهادت و سایر مسائل مربوط به شهید ما می‌تواند به یک رمان بین‌المللی تبدیل شود. ما هنوز آثاری از دفاع مقدس تولید نکردیم که آوازه بین‌المللی داشته باشد و این نقصی است که در این حوزه داریم.

چطور کتاب پدر را نوشتید؟

همیشه به این موضوع فکر می‌کردم تا اینکه در تدارک برگزاری یادواره برای پدر بودیم که به شکل اتفاقی با مسئول پروژه شناختنامه دفاع مقدس مازندران دیدار کردم. در آنجا جرقه‌ای در ذهنم زده شد که کتاب مربوط به پدر را خودم بنویسم، پیشنهاد دادم و پذیرفته شد. مدت‌ها قبل به دنبال این کار بوده و ساختار را در ذهنم چیده بودم.

از چه منابعی استفاده کردید؟

از یک سری منابع کتابخانه‌ای بهره بردم، یادداشت‌های روزانه پدر را هم در اختیار داشتم، یادداشت‌هایی هم همرزمان شهید ما برای او نوشته بودند مانند سردار مرتضی قربانی، کمیل کهنسال و علیجان میرشکار، اینها را هم در کار آوردم.

فکر می‌کنم ریل‌گذاری خوبی انجام شد، برنامه‌ام این است داستان بلندی از زندگی‌نامه شهید ما نوشته شود اما پیش از آن ترجیح می‌دهم منابع کتابخانه‌ای از شهید در قالب مستند جمع‌آوری شده و داستان‌نویس از این منابع استفاده کند که اثر، پذیرش بیشتری در عموم جامعه داشته باشد.

به باورپذیری عمومی درباره آثار دفاع مقدس اشاره کردید. فکر می‌کنید چرا آنگونه که باید اثر فاخری که باورپذیر برای عموم مردم جامعه باشد در این حوزه تولید نشده است؟

البته کارهای خوبی هم شده، اما در بعضی از حوزه‌های دفاع مقدس دچار درشت‌نمایی شدیم و این درشت‌نمایی به آثار تولید شده در این حوزه آسیب وارد کرده است. اینگونه نیست که تصور کنیم همه شهدا نهایت مکارم اخلاق بودند، بعضی‌ها پس از ورود به جبهه دچار تحول شدند، حتما شهید ما در کنار فضایل اخلاقی، اشتباهاتی هم داشته است. اگر اینها را منتقل نکنیم و یا چیز دیگری بگوییم و یا هنگام شرح عملیات و اتفاق‌های دفاع مقدس از به کار بردن واژه «شکست» بترسیم، این برای ما آسیب است.

در کنار اشاره به فضایل شهدا، از مشکلات و سختی‌های جنگ هم بگوییم. البته شاید این درشت‌نمایی در بعضی از حوزه‌های دفاع مقدس، تعمدی نباشد. به عنوان فرزند شهید، تلاشم بر این است از درشت‌نمایی درباره شهدا پرهیز کنم.

از سال‌های قبل از دانشگاه، از زمانی که خودم را شناختم هر سال با اردوهای راهیان نور، راهی مناطق عملیاتی جنوب کشور می‌شوم. پدرم در عملیات کربلای 5 در شلمچه عراق به شهادت رسید، پیکر پدرم برنگشت، مزاری هم ندارد. البته یادمانی به نام پدرم در گلزار شهدای چالوس وجود دارد.

رزمندگان ما مهم‌ترین انواع عملیات را در جنگ انجام دادند، اما شاید با همین رشت‌گویی که شما عنوان کردید بسیاری از جوانان ما اطلاعاتی دراین حوزه نداشته باشند. نظر شما در این زمینه چیست؟

در والفجر 8 بزرگترین عملیات آبی خاکی دنیا را برگزار کردیم، از چند ماه قبل از برگزاری عملیات، مطالعات گسترده اطلاعاتی عملیاتی داشتیم که رزمنده‌ها چه زمانی به آب بزنند که بهترین حالت رودخانه باشد و بتوانند از آن عبور کنند. طبق آنچه که گفته شده، طرح این عملیات در دانشگاه‌های جنگ دنیا تدریس می‌شود و برای دانشجوی ما قشنگ نیست که از این عملیات چیزی نداند.

چرا جوانان ما به عنوان یک کارکرد بزرگ از توانمندی جوانان ایرانی، با این عملیات آشنا نیستند. «وفیق السامرایی» در کتاب «ویرانی دروازه‌های شرقی» می‌گوید«وضوح تصاویری که آواکس‌های آمریکایی در اختیار استخبارات عراق می‌گذاشتند به حدی بود که می‌توانستیم تیتر درشت روزنامه‌ای که در کف خیابان اهواز افتاده بود را مطالعه کنیم، یا تعداد کیسه‌های آرد را پشت کامیون‌های حمل آرد بشماریم و یا پای خلاف در رژه سربازان ایرانی را تشخیص دهیم» در چنین شرایط و امکاناتی که عراقی‌ها داشتند عملیات‌هایی مانند والفجر 8 انجام دادیم.

خسران بزرگی در عملیات کربلای 4 داشتیم.  اما در مدت کمتر از یک ماه، روحیه رزمندگان و توان رزم آنها بازسازی شد و دوباره وارد عملیات دیگری (کربلای 5) شدند و از زمین مسلح شلمچه عبور کردند. رژیم بعثی در این عملیات از تجهیزات، امکانات و اطلاعاتی برخوردار بود که از سوی قدرت‌های بزرگ نظامی آن زمان (مانند شوروی سابق، آمریکا، آلمان، انگلستان و رژیم صهیونیستی) در اختیارشان قرار گرفته بود که چیره شدن بر این همه استعداد و توان رزمی دشمن، حکایت از توان بالای رزمندگان ما دارد.

بعد از عملیات کربلای 5 بود که رسانه‌های غربی اذعان داشتند این جنگ می‌تواند پیروز داشته باشد و جامعه جهانی به توانمندی ایرانی‌ها پی برد و پنج کشور عضو دائم شورای امنیت سازمان ملل بعد از این عملیات غرورآفرین پس از پنج ماه مذاکره فشرده درباره پیش نویس قطعنامه 598 به توافق رسیدند. قطعنامه‌ای که در آن برای نخستین بار بعد از آغاز جنگ تحمیلی بسیاری از خواسته‌های جمهوری اسلامی ایران درنظر گرفته شد.

با مرور دستاوردهای دفاع مقدس به پل بعث برمی‌خوریم. پل بعثت یکی از شاهکارهای مهندسی رزمی در عملیات والفجر 8 است؛ چرا بچه‌های رشته عمران و معماری نباید چیزی از این پل بدانند.

حیف است این مسائل را درست‌نمایی نکنیم، درستی که درست است و درستی که انجام شد و خروجی داشت، رزمنده‌ها در والفجر 8 از اروند وحشی عبور کرده و فاو را فتح کردند.

اگر می‌خواهیم نسل‌های بعدی گفته‌های ما را بپذیرد باید درست بگوییم، تاریخ ما را قضاوت می‌کند. وقتی کار ما درست بوده نباید ابایی از درست گفتن داشته باشیم.

تصور بر این است که برخی رزمندگان دفاع مقدس هم با بیان نکردن خاطرات و دستاوردهای خود از جنگ، به این نقیصه کمک می‌کنند. در این مورد چه نظری دارید؟

تعدادی از یادگاران دفاع مقدس، توان بیان و نوشتن حقیقت را ندارند چون افراد درونگرایی هستند. بخش اعظم رزمنده‌ها اعلام می‌کنند ما برای تکلیف جنگیدیم. اینگونه می‌شود که بسیاری از خاطرات و اتفاقات دفاع مقدس در سینه این افراد باقی می‌ماند.

به عنوان مثال شهید عالی به محل کار خود اعلام می‌کند چون من زمین شالیزاری و درآمد مکفی دارم، از حقوق من کسر کنید و به بقیه رزمنده‌ها بدهید، این روحیه خیلی مهم است. شاید بعضی عزیزان در بیان آن مشکل دارند یا اینکه به مرور زمان خورده و بسیاری خاطرات را فراموش کردند و البته خود به خود، سندیت موضوع هم کاهش می‌یابد.

بخش بسیاری از رزمندگان و ایثارگران، آدم‌هایی نبودند که به دنبال مطرح کردن خود باشند؛ این موضوع نهادینه نشده که با بیان خاطرات خود، به اشاعه فرهنگ دفاع مقدس کمک می‌کنند. بیان مسائل از سوی این افراد بسیار باورپذیرتر است تا اینکه پژوهشگری از یک کشور دیگر بخواهد بر اساس اسناد کتابخانه‌ای کتاب یا مقاله‌ای بنویسد.

خیلی از رزمندگان و خانواده شهدا به خاطر مناعت طبع وارد این حوزه نمی‌شوند (که البته اشتباه است). فردی را می‌شناسم که پس از پایان دفاع مقدس با وجود اینکه مجروح بود اما به دنبال گرفتن درصد جانبازی نرفت، از هیچ یک از خدمات دولتی هم استفاده نکرد و در نهایت از دنیا رفت، می‌گفت برایم سخت است وقتی دوستانم شهید شده‌اند من به دنبال گرفتن درصد جانبازی بروم؛ بسیاری از ایثارگران و خانواده شهدا از این تیپ افراد هستند. هر چند استفاده از امکانات و خدماتی که به آنان ارائه می‌شود کاملا منطقی، قانونی و عقلانی است.

فرزندان شهدایی را می‌شناسم وقتی وارد یک جمع می‌شوند خود را معرفی نمی‌کنند، (که البته دلایل خود را دارند). اگر ما از شهدای خود نگوییم پس حضرت زینب (س) پس از واقعه عاشورا در کاخ یزید چه می‌کرد و آن سخنرانی برای چه بود. این نگاه درستی نیست که از شهدا چیزی نگوییم، ما که مانده‌ایم باید کار زینبی کنیم.

در دانشگاه ها پایان‌نامه‌های مقطع کارشناسی ارشد و دکترا در حوزه جامعه‌شناسی و انقلاب اسلامی در موضوع دفاع مقدس و شهدا باید به صورت جدی‌تر ورود کنند، کرسی‌های آزاداندیشی و نظریه پردازی به این مسائل بپردازد.

کمی هم به بعد شخصیتی شهید زندی اشاره کنید.

نمایشنامه رادیویی روزنه‌ای به سوی نور که در رادیو مازندران تولید شد، برگرفته از لحظه آخر خداحافظی مادرم با پدرم بود. آن زمان مادرم در اهواز مستقر بود و در خانه سازمانی پایگاه شهید بهشتی اهواز به همراه همسران فرماندهان لشکر 25 کربلا زندگی می‌کرد.

پدرم به خانه و خانواده خیلی اهمیت می‌داد، این بعد شخصیتی پدرم برای من خیلی مهم است. مادرم می‌گوید«پدرت هیچ وقت از یک در، زودتر از من رد نشد. همیشه صبر می‌کرد اول من بگذرم. با دست قطع شده برای من موکت می‌شست و همسر دیگر سرداران، تعجب می‌کردند. اگر به  پایگاه برمی‌گشت هر روز عصر دست در دست هم در محوطه خانه سازمانی قدم می‌زدیم» به نقل از برخی ساکنان پایگاه شهید بهشتی اهواز این تفاوت‌های پدرم با دیگر فرماندهان بسیار مشهود و قابل توجه بود.



©2013 APG.ir