تعداد بازدید: 3285

توصیه به دیگران 0

شنبه 23 دی 1396-7:20

خانه نیما را از خطر تخریب نجات دهیم

امدادی ای رفیقان با من

چگونه می شود دیوان عدالت اداری براساس ده ها سند مکتوب و عکسهای فراوان از خانه نیما، با رای خود تعلق این شاعر را به این خانه نادیده بگیرد؟ هرچند این احتمال هم وجود دارد که معاونت حقوقی سازمان میراث فرهنگی بدون مشورت و هماهنگی با کسانی که سالها در حوزه نیماشناسی فعالیت می نمایند، مدارک معتبری ارائه نکرده باشد.


 مازندنومه؛ سرویس فرهنگی و هنری، محمدعظیمی: در حالی که یاد نیما یوشیج، پدر شعر نوین ایران را بمناسبت پنجاه و هشتمین سالگرد خاموشی گرامی داشته ایم، دیوان عدالت اداری طی حکمی به تاریخ 15 آبان ماه سال 1396 خانه شاعر در تهران را از فهرست آثار ملی ایران خارج کرده و هر لحظه این خانه در خطر تخریب است.

این خانه که در محلهٔ تجریش تهران (خیابان دزاشیب، خيابان فردوسى ديروز و خیابان رمضانی امروز، کوچه رهبری) واقع شده است در سال 1327 ساخته شده و داراي زيربنايی به مساحت 180 مترمربع و عرصه 680 مترمربع بوده و با معماري متداول منطقه شميران و با سقف شيرواني ساخته شده است. ايوان آن داراي هشت ستون مدور و چهار اتاق تو در تو می باشد و یک اتاق جداگانه، که اتاق شخصی نیما یوشیج بوده است و در حياط آن تعدادي درخت كهنسال وجود دارد.

متاسفانه سالها پیش این خانه بدون توجه به ارزش فرهنگی آن توسط شراگیم یوشیج فروخته شده و علی رغم ادعای او مبنی بر بخشیدن اموال و آثار این شاعر نوپرداز به ملت ایران، با فروش لوازم زندگی و دست نوشته های نیما همچنان خود را وارث پدر می دانند.

در پی سعی به تخریب مالک فعلی این خانه در سال 1380 و پیگیری زنده یاد دکتر سیمین دانشور که سالها در نزدیکی خانه نیما زندگی می کرد، این مکان با شماره ۴۶۰۳ در فهرست آثار ملی ایران قرار گرفت.

مالک خانه نیما برای بهره برداری خارج از ضوابط با طرح شکایت در دیوان عدالت اداری، اعلام داشته که هیچ سند و مدرکی در خصوص اینکه این خانه متعلق به نیمایوشیج است، وجود ندارد و خواستار خروج این خانه از فهرست آثار ملی کشور شده است.

دادگاه هم به رغمِ دفاعیات سازمان میراث فرهنگی و موارد مندرج در پروندهٔ ثبتی و دیگر اسنادی که نشان می دهد این خانه، عملا خانهٔ نیماست؛ متاسفانه به درخواستِ مالکان رای مثبت داده است.

ده ها سند، گزارش تاریخی و عکس از این خانه که نشان دهنده زندگی نیما یوشیج در این مکان است وجود دارد و با تشخیص سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری کشور، براساس شرف المکان بالمکین ارزشگذاری شده است. نزدیکترین نمونه در مورد ارزش فرهنگی این مکان، خانه زنده یاد جلال آل احمد و دکتر سیمین دانشور در کوچه ی مقابل این اثر است که در فهرست آثار ملی به ثبت رسیده و در حال تبدیل شدن به موزه است.

چگونه می شود دیوان عدالت اداری براساس دهها سند مکتوب و عکسهای فراوان از آن خانه، با رای خود تعلق نیما به خانه را نادیده بگیرد؟ هرچند این احتمال هم وجود دارد که معاونت حقوقی سازمان میراث فرهنگی بدون مشورت و هماهنگی با کسانی که سالها در حوزه نیماشناسی فعالیت می نمایند، مدارک معتبری ارائه نکرده باشد. لذا اسناد و مدارکی که دال بر حضور نیما یوشیج در این خانه باشد را تقدیم سازمان میراث فرهنگی و دوستداران شعر و ادبیات نوین ایران می کنم تا موجب تجدیدنظر در رای صادره و اقدام سازمان میراث فرهنگی جهت آزادسازی و ایجاد موزه شعر نوین ایران باشد.
 
در سالِ 1328 نيما قطعه زميني را در اراضيِ انتهاي كوچه ي فردوسيِ تجريش كه خريده بود، ساخت و تا پايانِ عمر در اين خانه ي كوچك كه در اوايل از برق و آب لوله كشي نيز محروم بود، زندگي مي كرد.

در اين خانه، نيما علاوه بر همه ي اين محروميت ها، گرفتارِ يك مشكلِ عمده اي شده بود كه اغلب از آن شِكوِه مي كرد. بدين سان كه مالكِ زمين كه آن را تفكيك كرده و به او فروخته بود، براي اين قطعه، راه خروج نگذاشته بود و هر طرف درِ خانه را مي گذاشتند، با يكي از قطعات مجاور مواجه مي شد نه با يك كوچه يا شارعِ عام.

بعدها كه زنده ياد جلالِ آلِ احمد و خانمِ سيمينِ دانشور نيز در اين ناحيه زميني خريدند و خانه اي ساختند، همسايگان كمك و به يك ترتيبي اين مشكل را حل كردند. در اين خانه، برخلافِ منازلِ پيشينِ نيما، اتاقِ پذيرايي و كارِ او يكجا بود و هركس پيش او مي رفت، در همان اتاق او را مي پذيرفت و در ميانِ توده اي از كتابهاي گوناگون و دست نوشته هايش، با او به گپ زدن مي پرداخت. (دکتر انور خامه ای – کتاب چهار چهره - ص58)
 
مفتون امینی در گفتگو با خبرگزاری ایسنا: «خانه ي نيما در دزاشيب بود، برف هم باريده بود، ساعت 10 صبح يكي از روزهاي دي ماه 1333 بود، سگ ها پارس مي كردند. آن مكان هنوز مسكوني نشده بود، به ما گفته بودند اگر در را خانم جهانگيري (همسر نيما) باز كند، ممكن است موفق نشويد نيما را ببينيد، خوشبختانه خود نيما در را باز كرد، خانمش به شهر رفته بود و تا چند روز برنمي گشت.»
 
16 فروردين 1334- به بهمنِ محصّص نقّاشباشيِ عزيز: «تقريباً در تمامِ اين چندين ماه، كه از مفارقتِ شما با من مي گذرد (و شما چندين بار، مِثلِ برگردان هايي كه شعرا و نوازندگان دارند، در نامه تان به آن يادآور شده ايد)، من همين حالت هاي نازنين را داشته ام. در همان شميران و در همان خانه ي كوچكِ مُشجَّر كه وِرنه، آن را باغ اسم مي بَرَد. ولي بيش از اين نبايد بنويسم. تجريش - نيما يوشيج.» (مجموعه كامل نامه هاي نيما يوشيج- طاهباز، سیروس، مجموعه نامه های نیما یوشیج، تهران، انتشارات علم، 1376، چاپ سوم. ص 681)
 
جلال آل احمد: «بعد انشعاب از آن حزب پيش آمد و ((مجله ي مردم)) رها شد و ديگر او را نديدم تا به خانه ي شميران رفتند. شايد در حدودِ سال 29 و 30 كه يكي دو بار با زنم، سراغشان رفتيم. همان نزديكي هاي خانه ي آن ها تكّه زميني وقفي از وزارت فرهنگ گرفته بوديم و خيال داشتيم لانه اي بسازيم. راستش اگر او در آن همسايگي نبود، آن لانه ساخته نمي شد و ما خانه ي فعلي را نداشتيم. اين رفت و آمد بود و بود تا خانه ي ما ساخته شد و معاشرتِ همسايگان پيش آمد. محل هنوز بيابان بود و خانه ها درست از سينه ي خاك درآمده بودند و در چنان بيغوله اي، آشنايي غنيمتي بود. آن هم با نيما. ... از اين به بعد ـ يعني از سال 1332 به بعد ـ كه همسايه ي او شده بوديم، پيرمرد را زياد مي ديدم. گاهي هر روز. در خانه هامان يا در راه. او كيفي بزرگ به دست داشت و به خريد مي رفت يا برمي گشت. سلام و عليكي مي كرديم و احوالي مي پرسيديم و من هيچ در اين فكر نبودم كه به زودي خواهد رسيد روزي كه او نباشد و تو باشي و بخواهي بنشيني خاطراتي از او گِرد بياوري. ... گاهي هم سراغ همديگر مي رفتيم. تنها يا با اهل و عيال. گاهي دردِ دلي ـ گاهي مشورتي ـ از خودش يا از زنش. ... يا در باره ي خانه شان كه تابستان اجاره بدهند يا نه، يا در باره ي نوبتِ آب كه دير مي كرد و ميراب كه طمع كار بود، … و از اين نوع دردسرها كه در يك محله ي تازه ساز براي همه هست.» (ارزيابي شتابزده، جلال آل احمد، انتشارات رواق، اسفند ماه 1357، صفحه 38 تا 52)

«امروز اخوان (اميد) پيشِ من آمد. مجله هاي خود را آورد. در راهِ هنر اسم دارد. از من حمايت كرده است. ... او يادداشتهايي كرد و رفت. ... در همين روز، من هم گرفتارِ آشپزخانه و بچه داري بودم و هم گرفتارِ مهندس شهرداري كه آمده بود. يك خانه ي محقّر ساختم و بالاخره به زنم بخشيدم. در سرِ ديوارِ آن هنوز مرافعه است و مي خواهند درِ خانه را مسدود كنند. 4 تيرماه 1334» (برگزيده آثار نيماـ نثر بانضمام يادداشتهاي روزانه- طاهباز، سیروس، یوشیج، برگزیده آثار نیما (نثر)، تهران، انتشارات بزرگمهر، 1369، چاپ اول – ص 247)
 
«مرافعه در سرِ ديوار خانه داريم. بنّاييِ حوض هم هست. وقتِ من بسيار عاطل و باطل مي گذرد. 5 تيرماه 1334- (برگزيده آثار نيماـ نثر بانضمام يادداشت هاي روزانه- طاهباز، سیروس، یوشیج، برگزیده آثار نیما (نثر)، تهران، انتشارات بزرگمهر، 1369، چاپ اول – ص 248)
مهدی اخوان ثالث: «... تو كوچه ي فردوسي كه خانه ي نيما انتهايش بود و آل احمد نيز آنجا بود، رفتم خانه اش.» (گفت و گو با شاملو، دولت آبادي و اخوان ثالث - محمد محمد علي – نشر قطره – 1372 – ص 177)
 
يادبود نيما يوشيج در دانشكده ي هنرهاي زيبا - 17 بهمن 47 از طرف كانون نويسندگان ايران - ماحصلِ سخناني كه آل احمد در جوابِ سئوالِ حضّار و دانشجويانِ مجلس گفت چنين بود: ... در زندگيِ خصوصي، من هميشه نيما را به صورت گاندي مي ديدم. به علتِ وجودِ او بود كه من و عيالم رفتيم آن بالا، شميران، و خانه دار شديم. اگر نيما آنجا زندگي نمي كرد، شايد ما هم الان آنجا نبوديم. (مجله آرش – شماره 19مهر1357 )

سیمین دانشور: مي دانيد نيما همسايه ي ما بود. اساساً ما به خاطرِ نيما و همجواري با او، اين خانه را ساختيم (يعني جلال ساخت). براي عاليه خانم، همسر نيما، سخت بود كه هر شب دورِ نيما جمع بشوند و او هم بخواهد پذيرايي كند. به همين جهت نيما به خانه ي ما مي آمد. ... من وقتي كه خانمِ نيما را با آن همه گرفتاري و درگيري مي ديدم، دلم خون مي شد. او ناچار بود سَحَر پا شود، غذا درست كند، براي ظهرِ نيما و خودش و شراگيم (پسرشان). توي برفِ زمستاني، قابلمه ي غذا در دست، از تجريش بچه را تا مدرسه ي سَن لويي برساند و بعد برود بانك ملي، كار و تأمينِ معاش كند. عصر خريدِ خانه را بكند و بچه را از مدرسه بياورد و با وسايلِ نقليه ي محدودِ آن وقت ها، خود را از شهر به تجريش برساند و تازه شامِ شب فراهم كند.» (هنر و ادبیات امروز (گفت و شنودی با پرویز ناتل خانلری و سیمین دانشور) -  ناصر حریری – کتابسرای بابل – 1366 – ص 48)
 
«امشب، شب جمعه به منزل آل احمد رفتم بعد از مدت ها که همسایه بودیم. آل احمد خبر داد عکس رنگین مرا در پشت جلد مجله ی خوشه که باعث بر افتخارات من است، در میان ملتی که مرا با تنگدستی نگه داشت و من با خرج خودم نمردم. جمعه شب گویا - اول خرداد 1336» (یادداشت های روزانه نیما یوشیج – شراگیم یوشیج، تهران، مروارید، 1387، چاپ اول، ص 256)
خانه ی مسکونی ما در حالی که سالی سه ماه در تهران نباشیم، خانه ی ییلاقی است. معتضدی امشب می گفت سالی سه چهار هزار تومان، چهار اطاق ییلاقی در شمیران کرایه دارد. به دست هم نمی آید. در اواخر اردیبهشت هستیم. من که اطلاعی از این امور ندارم. شب 29 اردیبهشت 1335 – (یادداشت های روزانه نیما یوشیج – شراگیم یوشیج، تهران، مروارید، 1387، چاپ اول، ص 247)
 
شهریار می گوید: «آنقدر با هم اخت شده بودیم که اغلب هر روز همدیگر را می دیدیم تا اینکه از تهران به شمیران رفت و آنجا ساکن شد. راهمان دور شد، اما باز اغلب یکدیگر را می دیدیم. 1337»  (یادداشت های روزانه نیما یوشیج – شراگیم یوشیج، تهران، مروارید، 1387، چاپ اول، ص 336)

فریدون مشیری: «من از همان جواني با نيما كه پدرِ شعرِ نو خوانده مي شد، آشنا بودم. چندين بار به خانه اش، انتهاي جاده ي قديمِ شميران، كوچه ي فردوسي رفته بودم. (شعر شفا دهنده ي روان است، و هم بيدار كننده ي وجدان ـ گفتگو با فريدون مشيري توسط شاهرخ تويسركاني - مجله دنياي سخن / شماره 85 / ارديبهشت و خرداد 1378 / ص 22- 28)

 
در زمان مدیریت جناب آقای پازوکی مدیر وقت میراث فرهنگی تهران با شهرداری منطقه یک در این مورد مذاکراتی انجام شده و حتی جناب آقای رسول خادم» ، رئيس كميسيون وقت فرهنگى شوراى اسلامى شهر تهران پیگیر امور بوده اند. اینجانب نیز در مذاکره ای که با جناب آقای مسجدجامعی در مورد خانه نیما داشته ام پیگیری هایی نموده و طی نامه های فراوانی که به ریاست جمهوری و مدیران وقت سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری کشور نوشته ام، از اهمیت این خانه که می تواند خانه – موزه شعر نوین ایران، درخواست آزادسازی و اقدام شایسته نسبت به این مکان ارزشمند را نموده ام.

امروز هم باتوجه به مدیریت جناب آقای دکتر نجفی، شهردار تهران و حضور آقایان احمد مسجدجامعی و دکتر حجت و خلیل آبادی به عنوان رئیس کمیته میراث فرهنگی شورای شهر تهران که از اهالی فرهنگ، ادب و متولیان میراث فرهنگی کشور بوده اند، شایسته نخواهد بود تا این بنا از فهرست آثار ملی ایران خارج شده و تخریب شود.

طی روزهای اخیر هم با ارسال نامه به مدیران ارشد و مسئولانی که می توانند در حفظ و نگهداری این مکان ارزشمند نقش داشته باشند، گزارشی مربوط به این خانه و ضرورت حفظ و نگهداری آن نوشته شد.

امیدواریم فرزندان معنوی نیما و دوستداران شعر امروز نسبت به حفظ خانه نیما و ضرورت بازسازی آن در جهت ایجاد خانه-موزه شعر نوین ایران و تبدیل خیابان دزاشیب به قطب فرهنگی شعر و ادبیات نوین ایران همت نمایند.




 


  • مالک خانه نیما نامش چیست ؟ پاسخ به این دیدگاه 1 0
    پنجشنبه 28 دی 1396-11:25

    جناب عظیمی ، لطفاً اگر عرفاً و قانوناً خلاف نیست ، نام و آدرس این شخص محترم و خانواده محترم ایشان را بیاورید . شاید مردم با ایشان به نوعی کنار آمدند .

    • جمعه 29 دی 1396-1:13

      سلام و عرض ارادت خدمت شما و سرور گرانقدرم، استاد کیوس گوران. مالک فعلی خانه شخصی بنام اقای سهرابی هستند و اقای شریف نیا از وکلای دادگستری به وکالت از ایشان در دیوان عدالت اداری اقامه دعوی کردند. در ادعانامه حضور نیما یوشیج در این خانه را بی اساس دانسته و خواستار خروج مکان از لیست ثبت آثار ملی شده اند.
      متاسفانه به علت ناکافی بودن ادله و بی خبری سازمان میراث فرهنگی تهران از مستندات، قاضی پرونده در دیوان عدالت اداری حکم
      به خروج خانه از ثبت ملی داده است.
      اینجانب نیز تمام ادله، اسناد و قرائن موجودی که اثبات می کند این خانه مسکن شخصی نیما یوشیج و خانواده ایشان بوده را تحویل مراجع ذیربط داده ام تا با بررسی و بازخوانی پرونده، بتوانیم موضوع ثبت ملی بنا را حفظ کنیم. اعضای محترم شورای شهر و شهرداری تهران نیز نسبت به خرید خانه و حفظ این بنا، رایزنی هایی داشته و 47 نفر از نمایندگان گرانقدر مجلس شورای اسلامی با تذکر به وزیر محترم ارشاد خواستار رسیدگی به وضعیت خانه نیما شده اند.
      متاسفانه فرزند نیما یوشیج برخلاف تعصب پدر و نصیحت ها و وصایایی که داشته اند، تمام مایملک پدری را فروخته و در آمریکا ساکن شده اند و هر از گاهی اظهار لحیه ای ناصواب می فرمایند. در مورد فرمایش حضرتعالی نسبت به کنار آمدن با مالک این خانه گفتنی ست که باتوجه به ارزش مکانی امروز در منطقه تجریش، بابرآوردی که در دو سال پیش انجام شده بود، بالغ بر هفت میلیارد تومان ارزشگذاری شده است که متاسفانه سازمان میراث فرهنگی قدرت خرید خانه را ندارد.

    • سه شنبه 26 دی 1396-12:25

      به قیل و قالِ اختلاس و اعتراض و اعتصاب و سرکشیدن آتش در دریا و سوختنِ تنانِ پاک و عاشق در مقابلِ دیدگانِ آنانی که میتوانستند از همان دریا آبی به آتشِ تن های نازنینِ پاک باختگانِ این سرزمین بریزند و نریختند - محکمه ما حکم میدهد که پیرِ یوش اصلاً در مکان و محلی که مدعیانِ آگاهش میگویند ، سرا و سکنائی نداشت ...!
      خُب , دستگاه قضائی که نمیتواند به استنادِ شور و شیفتگی و احساساتِ من و شما حکمِ حق صادر کند؛ اسناد و ادلّه و اقاریر و .... همه به کار آیند تا حکمی قائم بر عدالت استوار شود .
      به این واقعیت ِ در (شکل) کسی ایرادی نمیگیرد - و تا آنجا که میتوانم به معرفت و آگاهی ام در شناختِ حضرتِ عظیمی تکیه کنم ، تاکید هم دارم که حضرت ایشان با این عمومات و بدیهیات آشنا هستند و اگر اغراق اش ندانید ، به پی جوئیهای عالمانه و عاشقانه اش ، میتواند برای پیر یوش ، صاحبِ استوارترین نظر هم باشد اما ایضاً همو ی آگاه و شاهدِ خوش انصاف این را نمیداند - و شاید میداند و غلیانِ عشق و تعهد نمیگذارد کوتاه بیاید _ که جمعی ، فراتر از (اسناد ملکی)، سعی به انکارِ وجودِ پیرِ نازنینِ درّه یوش دارند و او را و روح بلند و البرزی او را بر نمی تابند !
      بی مقدارِ من ، به بسیار سخنِ گاه و بیگاه گفته ام که نیمای نازنین را آنقدر که منادیِ حق و عدالت و نوا و ندایِ آزادی و انصاف میشناسم ، اصلاً شاعرنمیدانم اش ! حرفِ سخیفی بود ؟ آخر او فقط به ظرفِ واژگان اش شناخته شد که مثلاً از داروک گفت و چه و چه ! این سی و چند حرفی که به قطعاتِ شاید پرشمار ، فریادهای اوی عزیز و رنجور را به دوش میکشیدند ، کجا کفافِ دلِ غوغائی او را میدادند...؟ موسیقیِ کلمات را تغیر داد - ردیف عوض کرد - واژه ساخت - و بیل و کلنگ برداشت و بنیان را کلنگی کرد.... اما مگر آرام گرفت...؟
      خُب - به زعم شما ، چنین شخص فقط شاعر بود ؟
      دریغ که سینه چاکانِ سبکِ نگارش و سرایش اش ، ( خط) او را پی گرفتند اما ( دلِ) او تنها ماند....!
      حالا از همه ی آنچه گفته شد بگذریم - که به یک معنی حاصلِ غلیانِ احساس ِ بینوایِ من بود - حالا این (شخص ) - این به سالها کوچه نشینِ آن برهوتِ دزاشیب - این مایه افتخارِ ( جلال)ی که در نظرِاعاظمِ بر نخیل ، حتّی با ( خسی در میقات)اش هم به عاقبت به خیریِ چندانی چندانی نرسید ، و گواهیِ او و (سیمین)بانوی بزرگ و شماری سترگ و بزرگ ، پس در ( آنجا) چگونه سکونتی داشت که کفافِ نظرِ محکمه محترم را برای قبولِ مالکیتش بر آن سرا نداد...؟
      آی ی ی ی .... چه میکنند این ( دونانِ) روزگارِ ما که سوگ به هر سویه میشود...!!
      ختم کنم مقال را و پیشنهادی بدهم . ما در کنارِ خود ، انسانی شریف - متین - عالم و آگاه به ظرایف و دقایقِ حقوقی را داریم که به باره باره در همراهی و همنوائی ، جلوه شایسته و بایسته داشتند . جنابِ زمانی گرانسنگ که از قضا همدیار مازنی و همشهریِ دیر آشنای حضرت عظیمی هستند و آغوش شان مامنِ عدالتخواهان . از جناب ایشان بخواهیم به بررسی پرونده بپردازند و مدد به حل معضل بدهند .آگاهی از رغبت و رضا و رسالت ایشان است که پای مرا از گلیمِ اذن برای چنین پیشنهاد بیرون کشانده است . مرا به اطاله کلام ببخشند .

      • امیر حسین قربان سروی پاسخ به این دیدگاه 2 0
        يکشنبه 24 دی 1396-0:52

        سلام
        دست مریزاد جناب استاد محمد عظیمی پژو هشگر و شاعر و نبما شناسی که چندین دهه در حوزه اثار نیما زحمت فراوان کشیده اید اکنون نیز بخوبی و با زبانی شیوا و در خور فهم ...حق مطلب را ادا فر مودید سپاس


        ©2013 APG.ir