تعداد بازدید: 2742

توصیه به دیگران 1

چهارشنبه 16 اسفند 1385-0:0

پلنگ افكن يا...؟!

فردي که با پسر عموي خود به شکار رفته بود، به جاي پلنگ، پسر عموي خود را شکار کرد.


"محمد" يکي از اهالي شهرستان "جويبار" بود؛ او هر روز براي پياده روي از خانه بيرون مي رفت.

پريروز هم محمد مثل روز هاي قبل از منزل به قصد پياده روي خارج شد. هنوز چند متري از مسير را طي نکرده بود که متوجه يک تل خاک بزرگي شد.

ناخود آگاه به سوي تل خاک رفت، به تل خاک نزديک شد. انگار صدايي به او مي گفت خاک هارا کنار بزند، نمي دانست چرا؟


با دستانش همان طور که خاک ها را کنار مي زند، ناگهان صحنه اي ديد که نزديک بود از وحشت سکته کند، دستي از زير خاک ها بيرون آمد.

وحشت زده بود، مي خواست فرار کند اما نمي توانست، دوست داشت بماند و از موضوع خبردار شود.

دقايقي بعد وقتي محمد دست هاي جسد را از زير خروارها خاک بيرون کشيد، چهره پسري 15 ساله نمايان شد، احتمال داد که او بايد يکي از اهالي همين محل باشد.


سراسيمه خود را به کلانتري جويبار رساند و ماموران را در جريان گذاشت.


رييس کلانتري با شنيدن اين خبر، اکيپي ويژه از زبده ترين ماموران را همراه کارآگاه ويژه قتل به محل جنايت فرستاد.

کارآگاه ويژه قتل پس از برسي هاي لازم، صحنه قتل را بازسازي کرد تا اينکه با توجه به سرنخ هاي موجود و کمک اهالي محل، هويت مقتول شناسايي شد.

مقتول "ميثم –ك" نام داشت و بر اثر اصابت گلوله شليک شده از يک اسلحه شكاري به سرش کشته شده بود.
بازپرس ويژه قتل در حال تكميل تحقيقات بود كه ناگهان فردي مضطر به نام "جواد" به اداره آگاهي آمد .

جواد پس از آنکه خودش را معرفي کرد به ماموران گفت: مقتول پسرعمه ام است.

او افزود:روز حادثه من و او براي شكار با اسلحه شكاري دو لول كه غيرمجاز هم بود، به آبندان روستا رفتيم.

ما مي دانستيم شكارمان غيرمجاز است. به همين خاطر من به محمد گفتم تو مواظب اطراف مان باش تا کسي از شکار ما بويي نبرد.

محمد هم قبول کرد و براي انجام اين کار از سنگي که در اطراف ما بود، بالا رفت و شروع به نگهباني اطراف کرد.


من دنبال حيواني براي شکار مي گشتم که يک دفعه پلنگي را از دور ديدم. همين که مي خواستم اسلحه ام را براي شکار آماده کنم ناگهان دستم به ماشه خورد و تير به سر محمد برخورد کرد.

خون از سر محمد جاري شد و من نيز با ديدن خون به وحشت افتادم. اول مي خواستم فرار کنم ولي بعد از اينکه فکر کردم پيش خودم گفتم: قبل از هر کاري جسد محمد را يک جايي پنهان کنم تا کسي از اين ماجرا بويي نبرد.

خاک ها را کنار زدم و در حالي که اشک از چشمانم جاري بود و دستانم مي لرزيد، جسد محمد را زير خروارها خاک پنهان کردم.

لازم به ذکر است، بازپرس ويژه حرف هاي دلخراش جواد را شنيد و متهم نيز پس از اقرار به اين اشتباه جبران نشدني جهت سير مراحل قانوني به مراجع مسئول منتقل شد.(police)



    ©2013 APG.ir