5 نکته دربارهی ترانه های آلبوم «دلخوا»
ترانه سرای آلبوم موسیقی «دلخوا» در نوشته خود به 5 نکته اشاره و از اثر خود دفاع کرده است.
مازندنومه، سرویس فرهنگی و هنری: در پی انتشار گفت و گوی مازندنومه با «مجید رئیسیان» -آهنگساز و سرپرست گروه همنوازان ماهان- درباره آلبوم مازندرانی «دلخوا»،(نگاه کنید به: زمانی برای اعتراض) و انتقاد از برخی شعرهای مجموعه، از دکتر داوود کیاقاسمی -شاعر و ترانه سرای این آلبوم- توضیحاتی به دست ما رسیده است که در ادامه می آید:
در خصوص شعرهای آلبوم موسیقی "دلخوا" به آهنگسازی و تنظیم آقای مجید رئیسیان، اینجانب داوود کیاقاسمی، به عنوان شاعر اثر، نکاتی را به شرح زیر لازم به توضیح میبیند:
۱. وسواس زیاد روی اصلاح شعرها و درستخوانی آنها:
به عنوان تنها شاعر این آلبوم، مسئولیت من بسیار سنگین بود و بنابراین، طبیعی بود که روی سرایش و اصلاح شعرها حساسیت و وسواس زیادی داشته باشم. آقای مجید رئیسیان و خوانندههای عزیز شاهدند که به خاطر یک دوبیتی یا حتا یک مصراع، که نیاز به اصلاح داشت، چند بار زحمتشان را زیاد کردم تا بیایند کارِ خواندهشده و میکس و مَستر شده را از نو بخوانند و ضبط کنند. در اجرای قطعات این آلبوم هم شما نمیتوانید، محض خالی نبودن عریضه، یک غلطخوانی -که متاسفانه در آلبومهای موسیقی مازندرانی به وفور یافت میشود- پیدا کنید، حتا در حد غلطخوانی یک آوا و یک مصوِت؛ چرا که چه من و چه آقای رئیسیان، لحظه به لحظه، از دور یا نزدیک، طرز خواندن خوانندههای عزیز را نظارت میکردیم. خود خوانندهها هم دقت و توجه کافی روی درستخوانی شعرها داشتند.
۲. تفاوت لحن و زبان میان برخی شعرها با دیگر شعرها:
ما فضای شعرهای این آلبوم را بر اساس حال و هوای ملودیها انتخاب کردیم. تلاشمان این بود که هر جا ملودی شاد و بزمی و سبک است، شعر نیز از لحن و زبان ساده و بیتکلفتری برخوردار باشد و هر جا که فضا سنگین و عمیق و حزنبار است، واژهها سنگین و فاخر و فضاسازیها متفاوت باشد. اینها همه فکر شده بود و با گفتگو میان من به عنوان شاعر و آقای رئیسیان به عنوان آهنگساز و تنظیمکننده شکل گرفت.
۳. ترانهی سنگتراشون و زبان و فضای متفاوتاش:
در ترانهی سنگتراشون به دنبال آن بودیم که از یک سو، به آن یک حالت داستانگونگی و روایی بدهیم، و از سوی دیگر، آن را از شکل تکگویی یک عاشقِ عصبانی درآوریم و حضور معشوق را هم جدیتر و فعالتر نشان دهیم؛ برای مثال، میخواستیم فقط عاشق نگوید دیگر به محلهات نمیآیم، بلکه معشوق هم مقابله به مثل کند. بیان شرایط آشفتهی اجتماعی امروز هم در این ترانه مد نظرمان بود؛ عاشق و معشوقی که به جای عاشقیکردن، با هم بگو مگو دارند و بر سرِ هم غر میزنند که "من دیگر به محلهات نمیآیم." این گوشوارهی "دیگر به محلهات نمیآیم" تقریبن در هیچ جا بیتکلیف و رهاشده و فقط برای پر کردن میزانهای موسیقی نیست، بلکه هر بار به شکلی در خدمت کار و نوع بیان روایی این قطعه قرار گرفته و به اصطلاح دراماتیزه شده است. روی تک تک قافیههای این قطعه آنقدر فکر کردم تا هم خوشآوا باشند و هم رسانای معنای موردنظرمان؛ سنگتراشون، افشون، قشون، اَشون، کَشون؛ فیس، هیس، گیس. در نگاه اول، شاید این واژگان ساده و عامیانه به نظر برسند، اما در عین سادگی، بسیار سختاند؛ سهل و ممتنع. در واقع، برای کشف این واژهها خیلی زحمت کشیده شد. گاه ساعتها برای یافتن فقط یک واژه وقت صرف کردم تا حکایت امروزیِ محلهی سنگتراشون روایت شود؛ حکایت عاشق و معشوقهای این دور و زمانه که پر از شک و تردید و سوظن نسبت به یکدیگرند. عاشق به معشوق میگوید: "تو دیشب کجا و با که بودی؟ چرا روسریات را از پشت بستی و در کوچهها نمایش میدهی راه میروی؟ تو برای هر کس حتا برای باد میرقصی. چرا برای من نمیرقصی؟ حالا که این طور است، من دیگر به محلهات نمیآیم." در آخر هم کارشان به قهر و قهرکاری میکشد. معشوق میگوید: "تو بیحیایی و من دیگر به محلهات نمیآیم" و عاشق پاسخ میدهد: "تو هم بیوفایی و من دیگر به محلهات نمیآیم!" حالا شما این فضاسازیها را با شعرهای قبلی سنگتراشون مقایسه کنید؛ در آنجا یک جایی عاشق میگفت: "تمام کوچهها را به دنبال تو پا زدم، اما انگار ماهی شدی و رفتی به دریا." با این حال، همین عاشقی که در به در به دنبال معشوق بود میگفت: "دیگر به محلهات نمیآیم!!" یعنی این گوشوارهی تکرارشونده هیچ ربطی به محتوای شعرِ قبل و بعد خود نداشت. ما آن شعر قدیمی را تحلیل محتوایی کردیم و آگاهانه به این نتیجه رسیدیم که اجزایش چندان ربطی به هم ندارند و حرفهایش نیز ربطی به امروز ندارند. در نتیجه، خواستیم یک روایت امروزی از این ترانه به دست بدهیم. در عین حال، تلاش کردیم با انتخاب برخی واژهها که بار طنز دارند آن حالت خوشباشی و طنازانهی اصل ترانه را هم حفظ کنیم. چون اساسن این ترانهی قدیمی در ذات خودش یک ترانهی عمیقی نیست؛ شش و هشتی است و مناسب فضاهای بزمی و شاد.
بازخورد تلاشهای ما در این ترانه به گواهی آقای رئیسیان بسیار خوب بود و بسیاریها از این ترانه، به خاطر فضای روایی و دیالوگگونهاش، خوششان آمده است.
۴. همبستگی و هماهنگی شعرها در قطعات مختلف آلبوم:
ما به شعرهای این آلبوم به شکل یک اثر واحد، یک کل تجزیهناپذیر، نگاه میکردیم. در این آلبوم، هر ترانه به تنهایی معنای خود را دارد و در عین حال، به صورت جزیی از یک کلِ همبسته و هماهنگ، از انسجام هارمونیک با دیگر ترانهها نیز برخوردار است. اگر در چینش ترانهها از آغاز تا پایان دقت کنید میبینید بسیار دقیق و فکرشدهاند؛ برای مثال، در ترانهی اول (بانو جان) شاعر از سوز و سرمای زمستان و تاریکی شب ناله دارد و آرزو میکند که "ای کاش زمین دست غرش شب گرفتار نشود و هوا بیآواز آفتاب نماند." در ترانهی پایانی (دلخوا) شاعر به یار بلندبالای خود نهیب میزند که "چرا نک و ناله میکنی! اگر شب را نمیخواهی چارهاش گریه نیست. باید بروی آفتاب را روی سر خود بگیری و بیایی. باید با ستارهی صبحگاهی همنفس شوی و به پیشواز صبح بروی!" و سرانجام مژده میدهد که "خروس دارد آواز میخواند. نگاه کن! صبح دارد از راه میرسد"؛ و با این مژده و بیدارباش آلبوم به پایان میرسد؛ یا مثلن در ترانهی دوم (سنگتراشون) عاشق به معشوق میگوید: "چرا در کوچه راه افتادهای و دل را به هر کس و ناکس بستهای؟" این مفهوم، به زبانی دیگر در ترانهی یکی به آخر (گلی جان) تکرار میشود: "تک و تنها بیرون نرو! کوچه پر از کس و ناکس است!"
اتفاقن این دوبیتی را پس از ضبط کار نوشتم و از همه خواهش کردم برای حفظ هماهنگی و هارمونیِ معنایی اثر، این را به جای دوبیتی قبلی از نو اجرا کنند. بنابراین، روشن است که مفاهیم مستتر زیر لایه لایهی این اثر به صورت زنجیرهوار به هم پیوستهاند. ضرورتِ رعایت این انسجام و هارمونی ایجاب میکرد که فقط یک شاعر برای کل آهنگهای این آلبوم شعر بگوید. استفاده از دو یا چند شاعر میتوانست به این انسجام لطمه وارد کند، انسجامی که چهارچوب کلی اثر را در این چند جملهی کوتاه و رسا شکل داده و قوام بخشیده؛ سرد است. شب است. دل پر از غم است. کوچه پر از کس و ناکس است. اما نباید دل به شب سرد و تن به کس و ناکس سپرد. باید امید داشت؛ امید دمیدن آفتاب، امید طلیعهی صبح، که نزدیک است.
۵. بهرهگیری از برخی شعرهای پیشتر اجراشده:
بخشی از شعرهای بانوجان و جانه مار از سرودههای قدیمی من برای این آلبوم انتخاب شدند؛ برای مثال، پیشتر برای آهنگ بانوجان سه تا دوبیتی با یک ترجیع خاص و متفاوت سروده بودم که از سوی خودم و دوست هنرمندم، آقای علیاصغر رستمی و برخیهای دیگر خوانده و در فضای مجازی پراکنده شده بودند. وقتی آقای مجید رئیسیان تصمیم به بازسازی و بازخوانی بانوجان گرفت و پیشنهاد شعرش را به من داد، دلیلی نمیدیدم که بنشینم و شعر دیگری برای این آهنگ بگویم؛ چون همان شعرهای قبلی به نظرم تمام حرفهای مرا در این ترانه زده بودند و کافی و وافی بودند. مگر آدم در یک موضوع واحد چند جور حرف میتواند بزند؟ فقط دوبیتی آخر در اجراهای قبلی را بر اساس حال و هوا و ساختار این آلبوم عوض کردم. وانگهی، از آنجا که تمام آن اجراهای قبلی غیررسمی بودند، شعرهایش بیذکر نام من در فضای واقعی و مجازی دست به دست میگشتند و حتا گاه مورد سرقت ادبی قرار گرفته بودند. بنابراین، این آلبوم فرصتی بود تا این شعرهای پراکنده و بیپناه به طور رسمی به نام من ثبت شوند تا جلوی سواستفادههای بیشتر گرفته شود. اگر کسی اینها را نداند شاید فکر کند که من این شعرها را از روی دست دیگران کپی یا اقتباس کردم. این درست نیست. اینها همه شعرهای قدیمی خود مناند.