مهمانان ناخوانده هفتم اسفند شیرگاه
حدود یک ماه بعد از واقعه آمل، یعنی در 7 اسفند 1360 گروهک اشرف دهقانی مبارزه مسلحانه ای را در شهر شیرگاه تدارک دید. حماسه 7 اسفند سال 60 شیرگاه دو شهید و چهار مجروح داشت و یک نفر از مهاجمان گروهک اشرف دهقانی نیز کشته شد.
مازندنومه؛ سرویس سیاسی، حلیمه خادمی: پس از پیروزی انقلاب، گروهک های تروریستی کوچ و بزرگی وجود داشتند که به ترور شخصیت های نظام در کنار مردم عادی اقدام کردند.
تعداد شهدای ترور تا زمان شهادت شهید مصطفی احمدی روشن در سال 91، بیش از 17 هزار نفر است که شامل همه افراد جامعه از بالاترین رده های مسوولان کشوری تا پایین ترین اقشار جامعه است.
استان های مرزی بیش از استان های دیگر شاهد این درگیری ها بودند؛ از جمله: کردستان، خوزستان، سیستان و بلوچستان، و مازندران و گرگان.
*در جنگل های شمالی
در سال 1360 گروه های چپ با استراتژی جنگ های چریکی، مناطق جنگلی شمال را انتخاب کردند تا بتوانند از پوشش جنگل جهت استتار خود استفاده کنند و به سمت تجزیه کشور پیش بروند.
گروه رنجبران در گرگان و گروهک هایی در منطقه سیاهکل گیلان، جنگل های رامسر و منطقه نور و چمستان (با انفجار دکل های تلویزیونی) درگیری هایی ایجاد کردند. گروه سربداران هم در آمل استقرار یافت وگروه اشرف دهقانی نیز در جنگل های سوادکوه پنهان شدند. تفکر این گروهک ها مارکسیسم و مائوئیسم بود.
اشرف دهقانی از اعضای گروه احمدزاده بود که در اتحاد با گروه جنگل، در سال ۱۳۵۰ چریک های فدایی خلق را به وجود آوردند.
این گروه که بازمانده گروهک نور و چمستان بودند، به دلیل اینکه کم عمق بودن جنگل های نور و چمستان، وارد جنگل های سوادکوه شدند تا به پایتخت هم دسترسی داشته باشند.
*از آمل تا شیرگاه
گروهک سربداران آمل محور هراز را انتخاب کرده بود و گروهک اشرف دهقانی هم محور سوادکوه را.
این گروه چریکی در عمق 30 کیلومتری جنگل های لاجیم مستقر شده بودند.(منطقه خی بوس انجیلی سی که درختان شمشاد بلندی دارد و مکان مناسبی جهت پنهان شدن بود.)
گروهک دهقانی بر آن بود شهرها و روستاهای کوچک را به تصرف در آورد و سپس به سمت پایتخت حرکت کند. ایده ای برگرفته از روش مائو.
6 بهمن 1360 قیام آمل شکل گرفت که حدود صد نفر از اتحادیه کمونیستهای ایران، شوریدند و پس از 48 ساعت تار و مار شدند و آمل بازپس گرفته شد.
حدود یک ماه بعد یعنی 7 اسفند 1360 گروهک اشرف دهقانی مبارزه مسلحانه ای را در شهر شیرگاه تدارک دید.
قبل از حمله اصلی به شهر، چند عملیات جاده ای در اتوبان ساری – قائم شهر داشتند که یک دبیر را به شهادت رساندند و سپس در جاده شیرگاه – زیراب کمین کردند.
یکی از روزهای اسفندماه امسال در منزل شهید داودیان –شهید حادثهی 7 اسفند سال 60 شیرگاه- جمعی از حاضران این رویداد 37 سال پیش، دور هم جمع شده، ماجرای آن شب را برایم تعریف کردند.
*حاج اکبر رهنما
گروه اشرف دهقانی شب 7 اسفند 1360 ساعت22:30 با برنامه ریزی دقیق و شناسایی کوچه ها و خیابان ها، پایگاه مقاومت بسیج شیرگاه را هدف خود قرار دادند.
آن زمان نیروی ثابت بسیجی این پایگاه به 15 نفر هم نمی رسید و مابقی نیروهای داوطلبی بودند که از شهرهای اطراف یا روستاها به عنوان بسیجی حضور داشتند.
آن شب اکبر رهنما تنها نیروی نظامی آموزش دیده ای بود که بین 18 نفر بسیجی حاضر در پایگاه حضور داشت.
حاج اکبر جزو نیروهایی بود که در قیام 6 بهمن مردم آمل هم حضور داشت. او آن شب آمده بود که خاطرات و وقایع آمل را برای بسیجیان تعریف کند وگمان نمی برد ساعتی بعد حماسهی آمل، این بار در شیرگاه تکرار شود.
ساعت از 10 شب گذشته بود که با نارنجک تخم مرغی و صداهای مهیب، درگیری آغاز می شود. بسیجیان حاضر در پایگاه، آن سال ها آموزش یک هفته ای دیده بودند و خبری از سلاح های پیشرفته یا حتی نارنجک و آرپی جی نبود.کمتر از انگشتان دست اسحله وجود داشت، آن هم فقط برای نگهبانی در روزهای بعد از انقلاب.
*غلامحسین عابدی و شهید حشمت الله داودیان
غلامحسین عابدی در شب حادثه 24 سال سن داشت. آن شب به همراه شهید حشمت الله داودیان به طرف پایگاه می رود. غلامحسین کمی زودتر از شهید داودیان از ماشین پیاده می شود و به سمت خوابگاه بسیجیان می رود. وارد آسایشگاه که می شود –آیت الله- پسر شهید داودیان را می بیند و با او مشغول گپ و گفت می شود که صدای انفجار به گوش می رسد. درست زمانی که شهید داودیان وارد حیاط شد، در منفجر و گروهک وارد شد و او را دستگیر و در اتاقی زندانی می کنند.
خانواده شهید داودیان
با صداهای مهیبی که از طریق نارنجک ها ایجاد و حجم آتش زیادی که به سمت پایگاه روانه شد، جوی روانی همراه با رعب و وحشت در میان مردم ایجاد کردند تا اهالی شیرگاه به کمک پایگاه و بسیجیان نروند.
گروهی از بسیجیان به صورت نوبت به خواب رفته بودند تا بعد نگهبانی دهند. آن ها با شنیدن انفجارها بیدار شدند.
غلامحسین با تلفن هندلی با پاسگاه تماس گرفت و موضوع حمله را اطلاع داد.
در آن شرایط بحرانی، بوداغی -شهردار وقت شیرگاه- خود را به پاسگاه رسانده بود تا بتواند شهر را مدیریت کند. او به تماس عابدی پاسخ می دهد و می گوید: نگران نباشند به زودی کمک خواهد رسید.
دیوار کنار آسایشگاه لرزید. اکبر رهنما اسحله کلاش را در دست گرفت و به سمت اتاق روبه رویی آسایشگاه رفت.
درآن اتاق علیزاده را می بیند، جوان بسیجی که بعدها در جبهه شهید شد.
حاج اکبر سلاح را به علیزاده می دهد تا در جلویی پایگاه را حفاظت کند. خود به آسایشگاه بر می گردد و از بسیجیان می خواهد اگر سلاح و نارنجکی دارند، در اختیار او قرار دهند.
عابدی یک سلاح کلاش و تنها نارنجک موجود در پایگاه را به اکبر می دهد.
حاج اکبر به سمت راهروی پشت ساختمان حرکت می کند. زمانی که خواست از راهرو عبور کند، با توجه به روشن بودن لامپ، متوجه شد در دید نیروهای گروهک قرار دارد. می خواست با پرتاب نارنجک کمی فضا را امن و از راهرو عبور کند که متوجه حضور سه تن از بسیجان، آن سوی راهرو شد.
با کمک سید هادی حسینی (که بعدها نماینده مجلس منطقه شد) و مرتضی عبادی لامپ را خاموش می کنند. در همین هنگام دو نفر از اعضای گروهک وارد ساختمان شدند. حاج اکبر از ناحیه کتف سمت چپ و ریه ها مجروح شده، موج انفجار او را می گیرد و بیهوش می شود.
قلب اکبر رهنما در سمت راست قرار داشت و تیر به ناحیه چپ بدنش اصابت کرده بود.
*محمد عابدی
روایت ماجرای 7 اسفند شیرگاه را ادامه می دهم. حالا اکبر رهنما مجروح و بیهوش شده و روایت را از زبان محمد عابدی پیگیری می کنیم.
محمد عابدی آن سال من 15 سال داشت و به صورت نیمه فعال همکاری می کرد.
آن شب او شیفت نگهبانی نداشت و به کلاس قران رفته بود. بعد از جلسه قرآن به پایگاه رفت. بعد شروع درگیری پر هیاهو، محمد اسحله کلاش را بر می دارد و به سمت پشت ساختمان می رود.
می داند سید هادی حسینی تنها نگهبان پشت ساختمان است و به کمک او می رود، اما راهرو در تیررس گروهک تروریستی قرار دارد و به سمت محمد عابدی شلیک کردند.
نمی توانست لامپ را خاموش کند. یکی بسیجی به نام عبادی از محمد خواست به آن طرف نرود. محمد در چارچوب در یکی از اتاق ها قرار می گیرد و نارنجک تخم مرغی به چهار چوب اصابت کرده، موجب مجروحیت او می شود.
او سعی کرد به عقب برگردد. در راهرو اکبر رهنما را دید که در خون غلتیده و ناله می کند. خود را به آسایشگاه رساند. حالا افراد دشمن کامل وارد پایگاه شده بودند.
اعضای گروهگ دهقانی بسیجیان را تهدید می کردند که از آسایشگاه خارج شوند. آن ها در اتاقکی هادی حسینی، شهید داودیان و شهید دوستعلیزاده را گروگان گرفته بودند.
محمد عابدی با دست زخمی از پنجره آسایشگاه بیرون رفته، به سمت میدان حرکت می کند تا از مردم کمک بخواهد.
مردم با داس و تبر به سر پل رسیده بودند تا به پایگاه بروند. آن ها محمد را سوار کامیون نفربر کارخانه اشباع تراورس می کنند تا او را به بیمارستان برسانند.
نزدیک آرامگاه روستای چالی، راهبندی وجود داشت که یکی از اعضای گروهک سر این راهبند خودروها را کنترل می کرد، ولی به کامیون نفربر مظنون نشد. خودرو که وارد پادگان شیرگاه شد، دست محمد به صورت سطحی پانسمان شد و آنگاه با خودروی دیگری به بیمارستان قائم شهر منتقل می شود. او می بیند که نیروهای پادگان در حال آماده شده هستند.
درآن زمان شیرگاه حدود 1500 نفر جمعیت داشت و گروهکی ها 45 نفر بودند.
* یعسوب الدین کلاگر
یعسوب الدین کلاگر که اکنون 54 ساله است، در آن روزها 17 سال داشت. او هم آن شب در پایگاه حضور داشت.
این بسیجی داوطلب زمانی که صدای انفجار را می شنود به طرف اسلحهخانه می رود، ولی چون تعداد اسلحه کم بود، به آسایشگاه بر می گردد.
او فرصت خروج از ضلع غربی را داشت اما با خودش نتوانست کنار بیاید که بقیه را آن جا بگذارد و برود. او ماند، هرچند با دست های خالی!
کلاگر آن سال ها بیشتر وقت خود را در بسیج سپری می کرد، به همین دلیل دو سال در دوره دبیرستان مردود شد.
*آیت داودیان
شب حماسه شیرگاه شهید داودیان به همراه فرزند ارشد خود در پایگاه حضور داشت. برای آیت الله –فرزند ارشد این شهید- به یاد آوردن لحظه شهادت پدر دشوار است. او پدر شهیدش را اینگونه معرفی می کند: «شهید داودیان یک انساندوست به معنای واقعی بود. در آن سال ها شهید به مردم روستایی منطقه لفور کمک می کرد. زمانی که یکی از بستگان به پزشک و مراقبت نیاز داشت، ماهها از آنها در منزل خود پرستاری می کرد تا به بهبود کامل برسند و بتوانند به روستا بازگردند.
شب حادثه زمانی که در پایگاه بر اثر انفجار به روی گروهک دهقانی و حرمتی پور گشوده می شود، در لحظه نخست شهید داودیان، دوستعلیزاده و سید هادی حسینی به گروگان در می آیند.
آن ها زمانی که صدای الله اکبر مردم را می شنوند با رگبار داودیان و دوستعلیزاده را به شهادت می رسانند و هادی حسینی مجروح می شود.
آیت ده متری دورتراز محل شهادت پدرش بود.
آیت الله می گوید:«کسی که به پدرم مستقیم شلیک کرده بود، بعدها در کردستان دستگر شد.»
* حجت الاسلام مجتهد زاده فارابی
شب خلق حماسه مردم شیرگاه، داخل پایگاه 18 جوان حضور داشتند. آنها با کم ترین امکانات 45 دقیقه در مقابل 45 نفر نیروی مسلح استقامت کردند.
زمانی که مردم شهر صدای انفجارها و شلیک گلوله ها را می شنوند، به سمت پایگاه بسیج حرکت می کنند.
حجت الاسلام مجتهد زاده فارابی نیمه شب در منزل پدری، صدای شلیک تفنگ و انفجار را می شنود، از منزل خارج می شود و ندای الله اکبر سر می دهد. او آن شب نخستین فردی بود که الله اکبر گفت.
مردم به او نزدیک شدند و اینگونه، صدای الله اکبر در گوشه گوشه شیرگاه پیچید. مردم سمت سپاه حرکت کرده، به پشت در سپاه می رسند.
مها جمان که صدای الله اکبر را می شنوند، پا به فرار می گذارند و از در پشتی پایگاه خارج می شوند.
*الله اکبرگویان
مردم با داس و تبر و الله اکبر گویان 45 مهاجم را فراری می دهند و طی چند ساعت سنگر مردمی در شهر می سازند.
به گفته شاهدان عینی، حتی یک خانم باردار کیسههای شن را پر می کرد تا سنگر های مردمی در شهر ساخته شود.
حماسه 7 اسفند سال 60 شیرگاه دو شهید و چهار مجروح داشت و یک نفر از مهاجمان نیز کشته شد.
سایر نفرات گروهک دشمن به طرف جنگل فرار کردند که در ماه های بعد دستگیر یا کشته شدند.