نميدونيم از دموكراسي چطور استفاده كنيم!
يادداشت طنزي از:محمد آقاپور حصيري-بابل
امروز تو مسیر رفت و برگشت دانشگاه به پست دوتا رانندهي باحال خوردم. اوّلي رو تا حدودي ميشناختم. آخه چند باري باهاش رفتهبودم دانشگاه. دوّمي رو كه تو مسير برگشت بود خيلي خوب و از نزديك ميشناختم.
چه ربطي داره؟
چي چه ربطي داره؟
آهان !
تو مسير با هردوتاشون همكلام شدم. ميخوام يه قسمتي از حرفاشونو نقل كنم.
مسير رفت (بابل-بابلسر):
آقا بهخدا به اينجام رسيده (با اشاره به زير بينيهاش) الآن چند وقته به يكي پول دادم و پس نميده. پدرمو در آورده. از بستگانمهها و ميدونم داره ولي نميآد بده (من هم تو دلم گفتم: هرچه با من كرد آشنا كرد). يه روز موقع ناهار ديدم اومد در خونه كه فلاني داري بهم قرض بدي! منهم خريت كردم و بهش دادم. الآن تقريباً يك ساله كه نميتونم پولمو ازش بگيرم.
ديگه نميدونم چيكار كنم. هر كاري بگي كردم ولي اي كاش اون موقعي كه داشتم پول رو بهش ميدادم يه چكي، امضايي چيزي ازش ميگرفتم كه الآن به اين مصيبت گرفتار نشم. راستش الآن اگه بابام هم ازم پول قرض بخواد بهش نميدم!
مسير برگشت (بابلسر-بابل):
- آقا وضع خيلي خرابه
* چطور؟
-ديروز يه چند تا دانشجو رو سوار كردهبودم. سه تا دختر و يه پسر. از قيافههاشون خودنم كه اينا نبايد دنبال درس و دانشگاه باشن و واسه كاراي ديگهاي (!؟) اومدن دانشگاه.
تو حال خودم بودم كه متوجّه شدم يكي از دخترا داره با گوشي همراهش (البتّه با لحن بچّههاي ميدون قاضيكتي) صحبت ميكنه:
به بابا بگو من حوصله موصله ندارم. زودتر پول بريزه به حسابم و ...
بعد ديدم مرتّب همراهش زنگ ميخوره. هشت-ده تايي زنگ كه خورد ديدم اون پسره كه باهاشون بود برگشت گفت: آخه بسه ديگه چندتا؟ تو با چندتا پسر ارتباط داري! من ديگه كفم بريده!
بعد اون دختره كه پشت نشسته بود گفت: يعني چي؟ خب دموكراسيه ديگه دلش ميخواد دوستاي زيادي داشتهباشه چه اشكالي داره. حال ميخواد دختر ميخواد پسر.
يهو متجّه شدم كه اين دختره كه جلو نشسته داره ميره تو كار من! (منم خودم حسّآآآآآآآآآآآآآآآآآآآس)
يه نگاه خشبناك بهش كردم كه اون بيچاره تا آخر مسير لام تا كام حرف نزد!
***چند نتيجهگيري اخلاقي (كلّاً بيربط)***
آدم نبايد هيچوقت ناهارشو نيمهكاره ول كنه و حسّ نوعدوستيش قلقل كنه! (چه ربطي داشت؟)
يه دختر دانشجوي خوب هيچوقت نبايد پيش چشم يك پسر غيرتي با دوستپسراش صحبت كنه كه اون بدبخت كَفِش تيكّه پاره بشه! (اينم چندان ربط خاصي به چيزي نداشت.)
از مجريان محترم طرح مبارزه با بدحجابي خواهشمندم يه فكري هم به حال ما دانشجوها بكنن كه داريم هر روز هرزهتر و ولگردتر ميشيم و نميدونيم از دموكراسي چطور استفاده كنيم. (نه! واقعاً شما اگه بتونين بفهمين ربطش چيه يه سفر زيارتي با پاي پياده به دوبي بهتون جايزه ميدم!)
لطفاً فقط از تذكّر لفظي استفاده كنين والّا من خودم يه پا برسعلي ام.
و بالاخره اينكه:
با اينكه هر روز اوّل مسير ميخوبيدم و آخر مسير اتوماتيك از خواب ميپريدم امروز اون قدر صحبتاي رانندهها شيرين و جذّاب (واقعاً بود؟) بود كه نذاشتن ما كفهي مرگمونو بذاريم.(del-awaz)
- سه شنبه 7 دی 1389-0:0
سلام آقای آقاپور
دلم واسه همه همکلاسیا تنگ شده لطفا عکس جدید از خودت بذار