تعداد بازدید: 2291

توصیه به دیگران 1

جمعه 11 آبان 1386-0:0

ق مثل قبرستون ، ت مثل تولد

يادداشتي از:جواد بيژني-بابل


از خیلی وقت پیش روزهایی که تنهام و حال و حوصله انجام کاری رو هم ندارم واسه قدم زدن میرم بیرون. شخصا یکی از بهترین وقتهایی که واسه خودم فکر میکنم موقع تنهایی قدم زدنه که متاسفانه این روزا این فرصت خیلی کم پیش میاد. راستی شما وقتی بخواید تنهایی قدم بزنید و فکر کنید کجا رو انتخاب می کنید؟ پارک؟ خیابون؟ بازار؟

 انتخاب من برای مکان قدم زدن شاید یک کم غیر متعارف باشه. من واسه تنهایی قدم زدن می رم قبرستون. شاید تعجب کرده باشید. ولی من که اینطوری ام وقتی این همه قبر رو با تصویر صاحباشون می بینم خیلی از استرس ها و دغدغه هایی که ذهنمو خسته میکنن برام بی ارزش میشن و از بین میرن. آرامشی که تو قبرستون به آدم دست میده خیلی عمیقه.

هرچند که ممکنه فرح انگیز نباشه اما آدمو شدیدا به فکر فرو می بره. کافیه تو یه ساعت خلوت تو قبرستون بین قبرها قدم بزنید و سنگ قبرها رو ببینید خیلی زود متوجه میشید که مرگ دیگه مختص سن خاصی نیست و  پیر و جوون و بچه نمیشناسه. خیلی از ماها چون چهره مرگ واسمون چندش آوره ترجیح میدیم که حتی وقتی هم که فکرش به سراغمون میاد سرمونو با چیز دیگه ای گرم کنیم. 


چند روز پیش که فرصتی پا داد و رفتم قبرستون طبق معمول داشتم بین قبر ها قدم میزدم. خلوت بود قبرستون .اون دور دورا ظاهرا مراسم تدفینی بود از صدای جیغ و گریه میشد فهمید. چند قدم دیگه که رفتم زنی رو دیدم که گوشه چادرشو به دهنش گرفته و با زحمت دو سطل آب رو حمل میکرد حتما می خواست ببره روی قبر عزیزشو تمییز کنه. نگاهمو کشیدم سمت سنگ قبرا.

همه جور آدمی پیدا میشد. بچه هفت هشت ساله ای که تو دریا غرق شده بود. جوونی که رو سنگ قبرش تصویر اون در حال گیتار زدن حک کرده بودند!  حتی یه عروس و داماد که شب عروسیشون که ظاهرا شب عید هم بوده و بر اثر تصادف جونشونو از دست داه بودند و شکل سنگ مزارشونو شبیه دو قلب به هم چسبیده بود. کمی اونطرف تر بین قبرها  یه دختر و پسر رو دیدم  که خیلی عاشقونه بین قبرها روبروی هم نشسته بودند و صحبت می کردند.

 ظاهرا اینها هم هیچ جا رو آروم تر و امن تر از قبرستون پیدا نکرده بودند!
با خودم فکر میکردم بعد مرگی که اومدنش با اینهمه غم و غصه همراهه چی در انتطار مونه که همه وقتی به مرگ فکر میکنیم ترسمون میگیره.شنیده بودم ترس آدما از مرگ شبیه گریه نوزاد موقع تولده که پا به دنیای جدیدی و ناشناسی میزاره. یعنی همزمان با مرگمون در واقع باز متولد میشیم؟ اینبار یک دنیای دیگه؟تو همین فکرا بودم که سنگ قبر یه خانم دکتر نظرمو جلب کرد. رفتم تاریخ تولد و فوتشو بخونم که ببینم چه سنی بوده. یهو خیلی جا خوردم. دوباره خوندم:


تولد: 14 آذز 1353
وفات: 14 آذر 1383


آره روز تولد اون خانم دکتر جوون روز مرگش شده. نه شایدم باید اینجوری بگیم: روز تولدش دوباره متولد شد.
راستی بزرگمرد بی بدیل عرصه شعر کشور استاد قیصر امین پور هم دوباره متولد شد!!! حیف که دیگه بین ما نیست ولی شعرهای موندگارش هیچ وقت از یادها نمیرند. روحش شاد!(axkhane)



    ©2013 APG.ir