دریغا زیارانِ رفته، دریغ!
امروز، هر جامِ زلالِ آب که بر سفرهی ساکنانِ شهرهای مازندران از سفره نشیناناش رفع عطش میکند، گوارا به مدیریتِ عاشقانه مهندس محسن صلصالی شد و یادِ اوی عزیز را زنده میدارد.
مازندنومه، کیوس گوران اوریمی: در گرمترین غروبِ آخرین روزِ تیر ماه، تیرِ زهرآگینِ یک خبر، سینهی دردمنذم را شکافت و از غروبِ تلخ زندگیِ کسی گفت که به رغم نام آوریاش ، در سکوتِ دوصد عذرِ این ایام، سر به بالینِ خاک برد -خاکی که ازو اعتبار و آبرو گرفته بود!
مهندس محسنِ صلصالی -مدیرِ با تدبیر و دانشمند و بی بدیلِ دههی چهل و هفت تا پنجاه و هفتِ آبِ مازندران، چشم از جهانی بست که جهانِ خانقاهش -مازندران- به شربِ جامهای زلالِ آب، ازو یاد خواهد کرد.
با محسن به یک دبیرستان بودیم -دبیرستانِ سپهرِ شاهی- و با فاصله دوکلاس که پیشی داشت. بعد به دانشکده فنی تهران راه یافت فوق لیسانسی هم از (دلفت هلند) گرفته بود و بورسها و بررسیهائی در ژاپن و دیگر کشورها.
اصلا" محسن گوئی همه وقتاش به تحقیق و تلمّذ در علوم و فنون گذشت. مدیر کل آب در مازندرانی بود که نه سدّی داشت و نه بند و کانالِ بتنی؛ چند آبندان بود و تنی میراب و سردهنه های نیمه جان -و همین گستره سبز با واریته های مختلفِ شالی.
با او جماعتی همراهی نمیکرد -قلیل آدمهائی که عشق را بر مسئولیت ترجیح میدادند برایش کافی بود... عشق کارساز بود که ایشان به حجمِ دلهای بیغش همراه داشت!
وقتی تا دیرگاه شب پشتِ میزِ کارش بود و سپس راهیِ محلِ اجرای طرح آبرسانی شهرهای مختلف میشد و در کنارِ راننده بولدزر و جرثقیل شب را به صبح میرساند، کجا مدیر آب بود؛ عطار بود که هفت شهرِ عشق را به زیرِ پا داشت...!
امروز، هر جامِ زلالِ آب که بر سفره ی ساکنانِ شهرهای مازندران از سفره نشینان اش رفع عطش میکند، گوارا به مدیریتِ عاشقانه مهندس محسن صلصالی شد و یادِ اوی عزیز را زنده میدارد.
در مدیریتِ مهندس صلصالی، سلامت و صداقت جای بایسته داشت. از خطای یک آبیار و میراب نمیگذشت، چه رسد به قصورِ همکار! در عین حال، با حساسیتِ ویژه، بررسی میکرد که چه عاملی موجبِ قصور یا تقصیرِ همکار گردید.
پیر ِ ما بود ... دلیلِ راه بود ... برای حمایت از همکار، دیوارِ سنگی ِ البرز را میمانست و اجازه نمیداد به امنیتِ حضورِ او دست درازی شود. در مقابلِ توصیه و رانت خواری، با سردمداران و (جان نثاران) هم سرشاخ میشد که دوصد نمونه میتوانم ارائه داد ...!
دریغ و صد دریغ که یکی از مومنانِ خدمتگزار درگه آب -و شایسته ترین و بی نظیر ترین اش- که نامِ مبارکِ او با خروشِ رودها زمزمه خواهد شد از میانِ ما رفت...! برای تسلیت و تعزیتِ این ضایعه، به که رو کنم که همه به سوگ نشسته ایم! یادِ گرامیِ اوی بزرگ را در همخوانیِ نغمههای بارانِ دیارمان زنده نگاه خواهیم داشت.
کاش بیشتر میماند و مثل همیشهی این سالها ما را به طوافِ شمع حضورش جمع میکرد...
چندی دیگر، در مرداد ماه، هشتاد و چهارمین سالِ زاد روزش را داریم... نمیدانم سرودِ امسالم را بدین مناسبت چگونه خواهم نوشت... کاش ، همانگونه که به آخرین پیامِ حضورش نوشتم ، میماند تا بدستِ او خاک میشدم.....دریغا زیاران رفته دریغ.....