امام حسینِ روز یازدهم محرّم
من و هم روزگارانم، بختیار بوده ایم و اقبالِ آن را داشته ایم که چندین سال، در روز یازدهم محرّم، غوغاکدهای به رنگِ عاشورا را در تکیهی روستای تلاوک، به تماشا بنشینیم
مازندنومه، دکتر فریدون اکبری شِلدره: امام حسینِ روز یازدهم محرّم این عنوان، افسانهای برساخته یا دست بُرد در تاریخ نیست که برآشوبید و بگویید: امام حسین(ع) در روز دهم محرّم سال شصت و یک هجری، در خون تپید و رفت و به روز یازدهم نرسید. بلکه، حکایتِ رخدادِ روزگارِ ماست که من و هم روزگارانم، بختیار بوده ایم و اقبالِ آن را داشته ایم که چندین سال، در روز یازدهم محرّم، غوغاکدهای به رنگِ عاشورا را در تکیهی روستای تلاوک، به تماشا بنشینیم و سیمای خیالینِ امام حسین را نشسته بر اسبِ سفید و خونبارش، به پیروی از نمودِ عینیِ آن در صحنهی تعزیه، همانند دیوارنگارهای بر خاطر خویش بیاویزیم و سالیان دراز در سایه سارِ آن جانِ جهان، جهانِ نهان و روح و روانمان را به خیزشِ خورشید نفسان، امیدوار سازیم.
اکنون، درست به یاد ندارم که از چه سنّ و سالی، خیال و خاطرم، تخته بندِ یادمانِ تعزیهی روز یازدهم محرّم در روستای تلاوک شد. گویی، سالها و یادها، همانند هوای بامدادی این روستا، در مِهی انبوه، فرو غلتیده است؛ امّا هر چه هست، شور و شَرری بهجت آمیز و رشک انگیز، از همان سالهای ناپیدا و یادهایِ مِهآلود، در آتشکدهی دلم، رو به سوی بالا، سرفرازی و شعله وری میکند و شرارههای آن در آستان ذهنم، آسمان نَوردی دارد.
حسهای پنجگانهی ظاهری( بینایی، شنوایی، بویایی، چشایی، پساوایی) در وجود ما، پنج در به روی پدیده های عالمِ بیرون هستند. به بیان دیگر، هنگامی که با هر کس یا هر چیزی و رخدادی و صحنه و سخنی، رویارو میشویم؛ از این پنج زاویه و دریچه، جنبه های وجودی و هستیِ آن، بر ما آشکار میگردد و ما را به معرفتی از آن پدیده، می رساند. تعزیه و تعزیه گردانانِ روز یازدهم روستای تلاوک هم از این روزنه های پنجگانه، به نهانه خانهی وجودیِ بینندگان خود، راه مییافتند و اندک اندک، سراچهی آن را تسخیر می کردند. مردمِ مشتاق، بی هیچ فراخوان و دعوتی، رنجِ راه دراز را به جان میخریدند تا خود را به مرکزِ این منظومه ی انسانی نزدیک کنند.
رخدادها و کرد و کارهای اشخاصِ واقعه ها را ببینند؛ طنین گفتار هر یک از شخصیت ها را بشنوند؛ بوی خوشگوار یا ناگوارِ حادثه ها را دریابند؛ طعمِ تلخی و شیرینیِ بازی های چرخ، در رفتار اشقیا و اولیا را بچشند و سرانجام با تمام دلِ خویش، نقش ها و نمادها و رنگ ها و آهنگها را لمس کنند و با فریاد و فغانِ سوگواران، هم حسّی خود را نمایان سازند. ان که در تعزیه، مخالفخوان است و در دستهی اشقیا جای دارد؛ همه ی اطوار و کردارش، نوع نگاه و آهنگ رفتار و رنگ پوشش و لحنِ گفتارش، در چشم و ذهن بیننده، دلگزا و ناپسند و اهریمنی است؛ زیرا با پذیرشِ نقشِ دشمنِ شَقی و به صحنه آوردنِ کردارِ شیطانی، سیمای اهریمنیِ اشقیا را در برابر دیدگانِ سوگمند، به نمایش گذاشته و با این کار، حسِّ ستم ستیزی، غیرت و روحیه ی حماسی و آزادی خواهی و حق جویی و نیز نفرت از بیداد و بیدادگران را برانگیخته است.
وارونه ی آن، کسی که در تعزیه، از دسته ی اولیا است و نقشِ موافق را به نمایش می گذارد؛ مسولیت سنگینی را بر دوش می گیرد؛ به ویژه، آن شخصی که در نقش امام، پدیدار می شود؛ همهی نگاهها و نگرهها را به سوی خویش فرا میخواند. آن که امام خوان است؛ خواسته یا ناخواسته، در باور عامّه، سیمایی رازآلود و اهورایی پیدا می کند؛ زیرا پوشش سبز او، نمودگاری از آن جانِ جهان و سرورِ آزادگان در روز واقعه است. ایستادن در چنین جایگاه رفیعِ و آسمان سای، دلی دریایی و قامتی قیامت وار میطلبد که خود را کفی بر ساحل بینگارد و ندای «یا حَسرَتاً عَلَی العِباد» برآورَد و از « ذِبحِ عَظیم» خبر دهد. حاج شیخ میرزا ولی الله زلیکانی که ظهر روز سه شنبه شانزدهم آذر سال 1400 خورشیدی در روستای تلاوک، به خاکیانِ خاموش پیوست؛ سال ها در میدانِ وعظ و روضه و منابر و در برپایی مجالس تعزیه، تعزیه خوانی و تعزیه گردانی، نقش آفرینی کرد و امام خوانِ روز یازدهمِ محرّمِ سالیان بود و ساده و بی پیرایه زیست و هرگز ردای غرور و نخوت بر خود نپوشید.
او به راستی، از پیرغلامانِ بی ادّعای مکتب عاشورای حسینی بود. آن غلامی که به تعبیر سوگ سرای بزرگ، میرزا محمود فدایی، فلک با همه ی بلندی جایگاهش، خاکِ تَهِ کفش آنان است و در برابرشان هیچ ارج و بهایی ندارد: ای فلک، خاکِ تَهِ کفشِ غلامانِ حسین ای به قربان حسین... وَه که محمود فدایی، چه سعادت به تو رو کرده از بختِ نکو که زدی دست در این کار به دامانِ حسین ای به قربان حسین فدایی، 1394، ص 385 برای یک انسانِ خاک نهادِ پاک زاد که در این جهان، ره گذری بیش نیست؛ همین توشهی ره، بس است که بر سرِ باور و اعتقاد خویش، استوار باشد و به جیفههای دنیایی از طریقِ راستی و راستکاری، به در نرود.
شادروان حاج شیخ ولی الله زلیکانی، نیک اقبال بود که در زندگانی این جهانی، خود را در سایه سارِ همای خجسته دَم کربلا، جای داد و از آن فرهنگِ زلال انسانی و آبشخورِ گوارای آزادگی، مایهور و سیراب گشت. خوش آن کسی که عُمرِ گرامی نمود صرف در سایه ی همای همایونِ کربلا فدایی، 1394، ص 294 این چند سطر را به پاسِ آن لحظه هایی نگاشتهام که در روزهای یازدهم محرّم، در حیاط تکیه ی روستای تلاوک، در میان موجِ جمعیت زیستهام و با خیزابه های احساس و عاطفه شان، همراه و هم نوا شدهام و از آن نیروگاهِ معنوی و سرسرای آیینیِ تعزیه، به فَربهی رسیدهام. امید که روحش با عرشیان، هم آشیان باد!