تولد مردی که با قلباش میزید!
کیوس گورانای که من میشناسم فقط نویسنده و شاعر نیست؛ سوختهی عشق، مرد معرفت و پیرطریقت است. از زندگی و آدمها، تعبیر و تفسیر و معنای عاشقانهی خودش را دارد.
مازندنومه، علیصادقی: با «احسان» عزیز هماهنگ کردم برویم عالیواک. پیرمرد امروز هشتادوچهارساله شده. گل و کیکی گرفتیم به رسم تولد. وارد حیاط که شدیم مثل همیشه حاضر به یراق، در آستانهی در ایستاده و منتظر بود.
به بهانهی تولدش دل به دریا زدم، بغل کردم و بوسیدمش؛ گور بابای کرونایی که کمی شلتر کرده، اما دو سال اجازه نداد عزیزانت را در آغوش بکشی و یک دل سیر ببوسی.
مهینخانم و احسان بساط جشن کوچک ما را آماده کردند. شمع که فوت و کیک که بریده شد، ساعتی حرف زدیم، بیشتر خود مهندس.
جمعهایی اینچنین، موضوع نمیخواهد و همیشه با یک پرسش ثابت، یکی رشته کلام را در دست میگیرد: «چرا کشور به این وضع فلاکتبار افتاده و قرار است چه پیش بیاید؟!»
بسیاری از بستگان و حتا فرزندان کیوسخانگوران و مهینخانم در اروپا و آمریکا زندگی میکنند و خودشان فرصتهایی طلایی داشتند تا اینجا نباشند، ولی با وجود انتقادهای بیشمار به وضعیت حکمرانی و مدیریت کشور، هیچگاه نتوانستند خود را قانع کنند که بروند و همواره زندگی در ایران را ترجیح دادهاند.
هر دو دلشان برای ایران بزرگ و مردم رنجکشیدهی آن میتپد. از صحبتهاشان میفهمی خبر پیدا شدن نوزاد در سطل زباله شوکهشان کرده، رنج میبرند از این که مردم به سختی امرار معاش میکنند، از زبالهگردیها و فلاکت هموطنانشان عذاب میکشند و آنگاه که از فقر و نداری مردمشان حرف میزنند، بغض گلویشان را میفشارد.
امروز از ساری تا آبادان هم رفتیم و برگشتیم! کیوس خان و همسرش نوعدوست و مردمدار واقعیاند، نیکمشرب، دارای صراحت لهجه، دلسوز، مهربان و اهل دهش.
مهندسگوران میگوید خیلی سال پیش کتاب «تحریفات واقعه کربلا» اثر استاد مطهری را خوانده و معتقد است امام حسین واقعی و اصیل را باید در آثار امثال شهید مطهری یافت. او بسان پدرش عاشق سیره و روش امیرمومنان و چندین غزل برای شیرحق سروده است. با این وجود او شعر اعتراضی کم و برای انتقاد، لکنت ندارد.
ذهن و اندیشه کیوسخان در دهه هشتاد زندگانی اش همچنان وسیع و روشن است. برای یافتن سوژه و ساختن شعر، خیلی به صرافت نمیافتد. هر اتفاق و رویداد و خبری، سوژه شعر جدیدش هستند.
هیچگاه خودش را تکرار نمیکند و هرگز درگیر مضامین نخنمایی چون بلبل و بنفشه و ستاره و طبیعت مازندران نبوده. فضای شعرهایش همواره نو و تروتمیز است.
دِسه هفته بونه که بیه قضا، نمازِ باغ سِرخ انار
من وضو نیتمه با صبحِدمِ اَسریِ دشت لالهجار
در خیال و اندیشهاش، واژهها چون خمیر نرم هستند و او در هر زمینهای؛ از سفر به تهران دودزده گرفته تا قاچاق، از سرباز وطن تا خبرنگار و از درخت باغچهاش تا کودک فقیر و حتا بیماریاش و هر سوژهای که بخواهید، شعر سروده و میسراید:
ناخش حالمه و سَر مه چرختو، گوش مه پِتی، چَک انده چِنگ
شومبه دکتر گنه: میرزا پیر بهی، چاره ندارنه پیرِکار
کیوس گورانای که من میشناسم فقط نویسنده و شاعر نیست؛ سوختهی عشق، مرد معرفت و پیرطریقت است. از زندگی و آدمها، تعبیر و تفسیر و معنای عاشقانهی خودش را دارد.
به قول خلیلجبران، عشق او را چون خوشههای گندم دسته کرده، آنگاه به خرمنکوب از پردهی خوشهای بیرون آورده، سپس به غربالِ باد، دانه را از کاه رهانده و به گردشِ آسیاب سپرده تا آردِ سپید از آن بیرون بیاید. سپس او را خمیر کرده تا نرم و انعطافپذیر شود، و پسآنگاه او را بر آتش مقدس نهاده تا برایِ ضیافتِ خداوند «نان مقدس» شود.
عشق با کیوس چنین رفتار کرده تا به اسرار قلب خویش معرفت یابد و بدین معرفت، با قلبِ زندگی پیوند کند و جزئی از آن شود..
کیوس خان؛ ایران به داشتن تو افتخار میکند و مازندران به داشتن تو میبالد.
تولد مردی که با قلباش میزید مبارک.