آقاحسن بادکوبه ای، اردشیر برزگر و روزگارشان
از جمله کسانی که در این تاریکی به جستجوی چراغی برآمدهاند، اردشیر/ علی عباس حسنزاده برزگر، پسر آقا حسن بادکوبهای است که تاریخ تبرستان را در روزگار سخت بیاینترنتی، با تلاش و تکاپویی پیگیرانه نوشت.
مازندنومه، بیژن هنریکار:
پیشکش به روان مینویی حاج رضا غلام پور دهکی،
از پرورش یافتگان دبستان تربیت بارفروش و بنیانگذار کتابخانۀ عمومی تابان روستای دهک بابل
تاریخ؛ این آموزگار بزرگ نیوشندگانی اندک دارد. چنین است که پیام هایش تکرار میشود و استخوان باشندگان خود را در لابهلای چرخهای سخت و سنگین اش درهم میشکند. زیرا به قول رودکی:
« هرکه نامُخت از گذشت روزگار / هیچ ناموزد ز هیچ آموزگار...»
صدای آشکار و پیاپی شکستن این استخوان ها از لابه لای تاریخ شنیده و خونهای ریخته شده در آن دیده میشود، اما در ژرفای دهان تاریک آسیابِ روزمره گیها فرو میرود. حافظ هم با همه هوشیاریاش میگوید:
ای دل اندر زلفش از پریشانی منال/ مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش
رند عالمسوز را با مصلحتبینی چه کار/ کار ملک است آنکه تدبیر و تأمل بایدش
تکیه بر تقوا و دانش، در طریقت کافریست/ راهرو گر صد هنر دارد، توکل بایدش
این سه بیت، سه کلیدواژۀ درنگ انگیزدارد: تحمل، تأمل و توکل.در بیت نخست او مخاطب را به تحمل و شکیبایی میخواند در پیچ و خمهای زندگی، در بیت دوم میگوید: تدبیر و تأمل، کار مُلک و سرزمین و فرمانروایی است، نه کار رند عالمسوز که همه چیز را یَله کرده و به جهان خود پناه برده است. در بیت سوم هم میزند زیر تقوا و دانش و میفرماید: تکیه بر این دو، کافریست و راهرو، با همه هنرها، باید توکل داشته باشد. توکل هم بیشتر به آسمان است تا زمین.
البته چنین می نماید که حافظ این شعر را در زمانی گفته باشدکه آخرین پایههای فرمانروایی ایلخانیان ایران فروریخته و آشفتگی و آشوب سراسر این سرزمین را فرا گرفته بود. اما مگر در روزگاران دیگر بهتر بود؟
این کشور همواره در معرض طوفانهای سهمگین بیثباتی و آشوب بوده است و عرفان هم پناهگاه این طوفانزدگان بلاکشی که بیشتر صفحههای تاریخشان را با غبار و خون نوشتهاند. باری از درنگ بر همین سه واژه تحمل، تأمل و توکل، تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. «غم این خفتۀ چند»ی که مدام «خواب در چشم تَرَم میشکند» همیشه تازه است در این خاک. چیست حدیث این خواب باستانی در تاریکی بیمنتها؟!
از جمله کسانی که در این تاریکی به جستجوی چراغی برآمدهاند، اردشیر/ علی عباس حسنزاده برزگر، پسر آقا حسن بادکوبهای است که تاریخ تبرستان را در روزگار سخت بیاینترنتی، با تلاش و تکاپویی پیگیرانه نوشت. همین خود دستاویزی روشن، برای زدن نقبی در تاریخ تبار او و خاندانش است.
آقا حسن بادکوبهای که بود؟
آقا حسن پسر مشهدی علی، پسر مشهدی رمضان، پسر حاجی معصوم شیروانی قفقازی است. پدربزرگش برای تجارت از شیروان به بادکوبه رفت و دو تن از پسرانش به نامهای مشهدی علی و مشهدی باقر به قصد بازرگانی، راهی کرانههای جنوبی دریای مازندران شدند و در بارفروش که از مراکز مهم بازرگانی آن روزگار بود، ایستادند. مشهدی علی پس از چندی، سفری تجاری به اصفهان کرد و در همانجا با دختری اصفهانی پیوند زندگی بست.
آن ها بعد به بارفروش آمدند و دارای دو پسر به نامهای علی و حسن شدند. همین مشهدی حسن¬که بعدها به آقا حسن بادکوبهای آوازه یافت، نخست به بازرگانی پرداخت. اما در سفرهایش به بادکوبه، سرمایه از کف داد و ناچار با تلاشی دوباره به کشاورزی و باغ داری در ایران روی آورد. پیش از پرداختن به زندگینامۀ آقا حسن، نیک است که اندکی به پس زمینههای تاریخ رفت و آن را کاوید. چه بسا که اگر ضرورت روزگار و بستر اجتماعی دوران نبود، چنین انسانی پدید نمیآمد.
نگاهی به پسزمینههای تاریخی
رنسانس آغاز جریان دگرگونی اندیشهها و فرهنگ بشری برپایههایی خردمدارانه است که از دهههای نخستین سدۀ چهاردهم میلادی، پس از شکستهای پیاپی غربیان در جنگهای صلیبی، در اروپا آغاز شد و در سدههای پانزدهم و شانزدهم میلادی به بارنشست. اومانیسم که هستۀ مرکزی آن آزادی و حیثیت انسانی است و اومانیستها که به جای عذابهای آسمانی، به انسان و نشاط زیست زمینی باور داشتند؛ رنسانس را طلوع ناگهان آزادی و زیبایی و شناخت احوال انسان جهان، در پایان شب سیاه قرون وسطا میدانستند.
به هر حال رنسانس، یکی از وقایع مهم تاریخ هستی بشر است که در همۀ عرصههای فرهنگی و اجتماعی زندگی بشر تا امروز اثر نهاده است. تکانههای رنسانس اما، اندکی دیرتر به روسیه در شرق اروپا و همسایگی ایران رسید. پطر کبیر (۱۶۸۲_ ۱۷۲۵ م) باگام هایی نو خواهانه مانندپیراستن تقویم، لغو آیینهای کهن درباری و آزادی زنان، روسیه را که پیش از آن، چون کشورهای عقبماندۀ آسیایی بود، به سطح کشورهای پیشرفتۀ اروپایی کشاند.
بعدها کاترین دوم، همسر پطر سوم و نوۀ دختری پطر کبیر، که از ۱۷۶۲ تا ۱۷۹۴ م. بر روسیه فرمانروایی کرد، کارِ نیای همسرش را تا قلب اروپای مرکزی پیش برد و بر اعتبار روسیه افزود. کاترین دوم، خود اهل فرهنگ و ادب بود و ضمن نوشتن داستانها و کمدیهایی، از ادبیات، هنر و آموزش و پرورش درست اصولی پشتیبانی میکرد و با نویسندگان فرانسوی دایرهالمعارف چون ولتر، دیدرو و دالامبر نامهنگاری داشت. او برای گشودن راه دریایی به سوی هند و اقیانوس، از مسیر ایران گامهایی برداشت.
نوهاش الکساندر یکم (۱۸۰۱-۱۸۲۵ م.) کار آکادمی علوم روسیه را که در زمان کاترین اول (۱۷۲۵_۱۷۲۷م.) در پترزبورگ پایهگذاری شده بود، از ۱۸۰۳ م به طور جدی پی گرفت و دو دانشگاه غازان و خارکف را بنا کرد. وی در همین سال، در ادامۀ سیاستهای پطرکبیروکاترین دوم، به جنگ فرسایشی با ایران که بیش از ۱0سال (۱۸۰۳¬_۱۸۱۳م (به درازا کشید، دست یازید.
پس از آن با عهدنامۀ گلستان، باکو، دربند، شکی، شیروان، قرهباغ، گنجه و تمامی داغستان و گرجستان که در دست روسها بود، از ایران جدا شد. برای حقوق گمرکی، واردات، صادرات و کشتیرانی در دریای مازندران، بندهایی به سود روسها دراین عهدنامه گنجانده شد. سپاه ایران به فرماندهی عباسمیرزای ولیعهد، بهرغم همه شجاعتها و پایداریها شکست خورد. جنگ دوم ایران و روس که هم از ۱۸۲۶ تا ۱۸۲۸ م درازا داشت، به تحریک حاکمان محلی قفقاز که قدرت مطلقۀ خود را از دست داده بودند، در گرفت.
آن ها نامههایی شکوهآمیز به شاه و علمای نجف مینوشتند، انگلیس هم در راستای منافع خود، آتشبیار معرکه بود و ایران را به جنگ تشویق میکرد، عهدنامۀ گلستان نیز ابهاماتی داشت. این مجموعه عوامل و فتوای جهادی که مجمع علما و در رأس آنها سید محمد مجاهد داد، شاه را بر آن داشت تا با پرداختن ۳۰۰ هزار تومان هزینۀ جهاد، عباسمیرزا را دوباره به جنگ با کُفّار روس بفرستد. عباسمیرزا هم با امید یاری انگلستان، به این نبرد تن داد. اما با وجود پیروزیهایی در آغاز، سرانجام شکست خورد و به عهدنامۀ ترکمن چای که بسی سنگینتر از عهدنامۀ گلستان بود، گردن نهاد.
این قرارداد در روزگار نیکُلای اول (۱۸۲۵_۱۸۵۵ م )، برادر الکساندر اول بسته شد و دولت ایران، افزون بر وانهادن ایروان و نخجوان، مجبور شد که ده کرور تومان وجه رایج، معادل پنج میلیون تومان یا بیست میلیون منات نقره به روسها غرامت بدهد. در عوض آن ها، حق سلطنت را برای عباسمیرزا و بازماندگانش به رسمیت شناختند، ولی در زمینههای تجاری، جزایی و مدنی، مقدمات کاپیتولاسیون را برای خود و دیگرچپاولگران اروپایی فراهم آوردند. در چنین اوضاعی، جنبشهایی از سوی اعضای جوان و آزادیخواه گارد سلطنتی روسیه به نام دسامبریها یا دکابریستها درگرفت که اگرچه با تندی سرکوب شد، اما بذر اندیشه های انقلابی را در میان درسخواندگان و اندیشهورزان پراکند.
ادامۀ آن جنبش در دوره الکساندر دوم (۱۸۵۵_۱۸۸۱ م)، پسر نیکُلای اول، به آزادی سِرفها (دهقانان بردۀ زمینهای کشاورزی)، در ۱۸۸۱ م انجامید. او دست به اصلاحاتی در زمینه قضایی زد و انجمنهای محلی پدید آورد. اما حتا این کارها نتوانست از میدان گرفتن تروریسم و نیهلیسم پیشگیری کند و سرانجام او در آتش جنبشی که هر آن دامنهدارترو گسترده تر میشد، کشته شد.
در روزگار او بود که خاورشناسانی چون برنهارد دورن و گریگوری ملگونف به هزینۀ آکادمی علوم روسیه، در کرانههای جنوبی دریای مازندران مأموریت یافتند تا به پژوهشهایی درباره زبانهای بومی، تاریخ، جغرافیا و فرهنگ مردم این سامان بپردازند. سفرنامۀ ملگونف، کَنز الاسرار منسوب به امیر پازواری (منتشرشده به سالهای۱۸۶۰ و ۱۸۶۶ م.) و تاریخ طبرستان، رویان ومازندران سید ظهیرالدین مرعشی که به کوشش دورن انتشار یافت، از جمله دستاوردهای پژوهشی-استعماری آن سالهاست. پسرش الکساندر سوم (۱۸۸۱_۱۸۹۴ م ) و نوهاش نیکلای دوم (۱8۹۴_۱۹۱۷ م )، سیاست خشنی را در پیش گرفتند. به فرمان نیکلای دوم، در ۱۹۰۵ م کارگرانی را که به دادخواهی در برابر کاخ زمستانیاش گرد آمده بودند، به گلوله بستند و کشتند. او در ادامۀ همین ستمکاریها، با انقلاب بلشویکی کمونیستها در اکتبر ۱۹۱۷ م، سرنگون و در ژوئیه ۱۹۱۸ م با زن و فرزندانش تیرباران شد.
باز هم از آقا حسن بادکوبهای و روزگارش
آقا حسن در ۱۸۹۷ م/ ۱۲۷۸ ق/ ۱۲۳۹ ش به دنیا آمد. روزگار زادهشدنش پر تبوتاب بود. اندیشههای تازه به میدان آمده، جهان را چون گهوارهای تکان میداد. اندکی پیش از آن، نسیمی از نوخواهی در ایران وزیدن گرفته بود. در نخستین سالهای سدۀ نوزدهم میلادی به تدبیر و هماندیشی عباس میرزا و وزیر خردمندش میرزا ابوالقاسم فراهانی، بهویژه پس از شکستِ نخستین نبرد با روس ها و بسته شدن پیمان گلستان، در سالهای ۱۸۱۳ و ۱۸۱۷ م کسانی برای تحصیل به فرانسه فرستاده شدند. به گفته مجتبی مینوی، این «اولین کاروان معرفت» یا بهتر بگوییم «کاروان جویای معرفت» به فرنگ بود. اما اندکی پس از شکست ناپلئون در روسیه، پای انگلیس به ایران باز میشود و به قول وقایعنگار دربار فتحعلیشاه؛ عبدالرزاق دمبلی در کتاب مآثر سلطانیه: «دانش آموزانی از ایران به انگلستان فرستادند و مبالغی خطیر، هر ساله جهت آن جماعت تعیین شد. بعد از چهار پنج سال مراجعت کردند». البته سران کمپانی هند شرقی انگلیس برای برهم زدن نقشه ناپلئون جهت نفوذ در ایران، بریگادیۀ سرجان ملکم را به ایران میفرستند و ....
باری، هنگام زاده شدن آقا حسن، کم و بیش ۱۲ سال از سرکوب بابیه و خوابیدن شورش آنان در قلعۀ طبرسی و نیز ۸ سال از ریختن خون امیرکبیر، که خود بابیه را به خاک و خون کشیده و به پایههای تختِ شاه جوانبخت قاجار ریخته بود، میگذرد. هشت سال پس از آن نیز، واقعۀ ۱۹۰۵ روسیه پیش میآید. پدران مهاجرش هم دو جنگ نفسگیر ایران و روس را دیده، طعم تلخ عهدنامههای گلستان و ترکمانچای را در دل چشیده بودند.
پس، آن تب و تابها و تپشهای اضطراب آلود، از ضمیر پدرانش به ضمیر وی رسید و آقا حسن هم به قول نیما یوشیج، « زادۀ اضطراب جهان» شد. دورۀ نوجوانی و جوانیاو، متأثر از آن فضاها و حال و هوای بارفروشِ آن سالهاست؛ شهری تجاری و بازرگانی با کاروانسراهای بسیار، که محل آمد و شدِ بازرگانان و کارگزارانشان و البته کالاها، اندیشهها و فرهنگ هاست. آقا حسن ۳۷ ساله است که ناصرالدین شاه قاجار ( حکومت ۱۲۴۷_۱۳۱۳ق) ، به ضرب گلولۀ تپانچۀ میرزا رضا کرمانی کشته میشود. بر پایۀ برخی روایتها، آقا حسن این تپانچه را به میرزا رضا میدهد.
میرزا رضا خود نیز در بازجوییهایش میگوید: آن را در بار فروش، از شخص میوهخری که برای بادکوبه میوه حمل میکرد، سه تومان و دوهزار به انضمام ۵ فشنگ خریدم. نگارنده در گفت وگویی با زندهیاد «سید ابوالحسن سجادی»، پیرِ پرآوازه به سجادی تفنگساز و سجادی مکانیک، شنیدکه تپانچه را پیرمردی به نام فیضبخش¬که تعمیرکار ساعت و تپانچهفروش بود، با ترتیبی خاص به او فروخت. سجادی خود در جوانی، با وی آشنایی یافت و از او چون مردی روشناندیش و نیک و استوار یاد میکرد که خوب حرف میزد، موسیقی را می شناخت و تار مینواخت. آیا آقا حسن از طریق فیضبخش و پنهانی، تپانچه را به طریقی به میرزا رضا رسانده بود؟ تاریخ در این باره خاموش است. اما با وصفی که سجادی تفنگساز از روزگار پیری فیضبخش، سخنان روشن و تارنوازی زیبای او میکند، این پیوند چندان ناممکن نیست.
به هر حال، آقا حسن با آنکه در کودکی فرصت سوادآموزی نیافته بود، در پی آموختن برمیآید و در این راه چندان پیش میرود که به خبرنگاری روزنامۀ حبلالمتین میرسد. سی و یک سال گزارشگر و خبرنگار آن جریده میشود، با سید جمالالدین اسدآبادی آشنایی مییابد و خود نیز در سال ۱۳۲۲ ق نشریهای به نام روحالامین در بارفروش به راه میاندازد. ضمن آنکه با نشریههایی دیگری چون چهرهنما، شرف، پرورش، تربیت، اطلاع و کمال مکاتبه دارد. او که برای بازرگانی به روسیه و قفقاز آمدوشد میکند، با گروههای نواندیش آن سرزمین پیوند مییابد و برآن میشود که تعلیم و تربیت نوین را برای توسعۀ فضای فرهنگی و اجتماعی زادبومش به راه اندازد. چنین است که در ۱۳۱۷ ق مجلس قرائت مظفری را برپا میکند که بعدها بَدَل به کتابخانه میشود.
او در شمارۀ یکم روزنامۀ حبلالمتین به سال ۱۳۱۸ ق در عریضهای خطاب به معینالدوله حکمران مازندران مینویسد: «چون خانهزاد در سنۀ گذشته، حسبالامر جناب علاءالدوله، مجلس قرائت مظفریه که نمونۀ مدرسۀ جدیده میباشد، تشکیل داده، پس از بلوای بارفروش توقیف یافت، هرگاه رأی مبارک مقتضی دارند، امر فرمایند تاخانهزاد و میرزا محمدتقی خان دکتور، خاصه علامه و غیر، در این امر اقدام نموده و این بنای خیر را برای تعلیم و تربیت اطفال این بلدیه انجام برسانیم. خانهزاد از خود ملکی دارم. هرگاه جهت بنای جدید بخواهید، چاکر را عذری نیست و تا مبلغ ۵۰۰ تومان به جهت مخارج آن حاضرم. از حضرت اجل متوقعیم که معلم مخصوص کتب جدید لازمهای، از تهران طلبیده شود و اذن فرمایید تا این امر به توسط روزنامهجات اعلان داده، و در تهیه و تدارک این کار بکوشیم.»
او در بنیانگذاری مدرسۀ اعظامیه در ۱۳۲۳ ق/ ۱۲۸۴ ش در خانۀ اهدایی ملا محمد جان علامه نیز، با اعظامالسلطنه حاکم وقت بارفروش و کسان دیگری نقش دارد. آقا حسن در ۱۳۲۹ ق / ۱۲۸۸ ش مدیر مدرسۀ بارفروش (ایران و روس) یا به گواهی سند شماره ۱۰ در سازمان اسناد ملی ایران: «متصدی مواظب مدرسه» میشود. نیمایوشیج در یادداشتهای سفرنامۀ بارفروش خود مینویسد: « بعد از وارسته، آقا حسن برزگر بادکوبه، یکی از آنهایی است که در تربیت و تعلیم اهالی کمک کرده است.
تفاوت بین این دو نفر این است که اولی مدرّس بوده و دومی مبلّغ. در جوار مدرسههای قدیمی و به ضدّیت با آن¬ها،¬که هواخواهان سیوطی¬وموقوفه درآن ها زندگی میکردند، دارالتعلیم در ته خانۀ شخصی خود او بود.آقاحسن اول کسی است که این محل را در معبر عمومی قرار داد. اگر او یک دستور تازه برای الفبا مینوشت و کتابهای ابتدایی «بدایتالتعلم» و « نهایتالتعلم» به وجود میآورد، این شخص میتوانست مثل میرزا حسن رشدیه معروف باشد که در ایران، بانی مدرسههای ملی، باید او را نامید. ولی آن یکی قبل انقلاب و این یکی بعد از آن بود. در حالتی که موقوفه به مصرف دعا و گریه میرسید، او از جیب خود به این هیئت به کلی مدهوش، یعنی بارفروش پانزده سال قبل کمک میکرد، برای اینکه اطفالشان بتوانند قابلیت محافظت پدران پر آتیهشان را پیدا کنند.»
نیما پس از شرحی اندک از بارفروش آن روزگار، ادامه میدهد: «در این عبور گردبادهای متوالی که خودشان فراهم میآوردند و خودشان خفه میساختند، مدرسه قطعه الماسی بود که احیاناً ممکن بود در زیر این حوادث معدوم شود و با وجود این استقامت داشت. برزگر خواندن روزنامه را از حالت کفر بیرون آورد و به اهالی معلوم کرد که خواندن اخبار، باعث صاعقه و آتش پریدن از آسمان نمیشود. روزنامه در آن وقت همان حال را داشت که مثنوی و حافظ و خیام، در تمام مدت بعد از خود تاکنون داشتهاند.»
آقا حسن در سالهای برآمدن مشروطه و برگزاری انتخابات انجمن ولایتی به همت ملا محمد جان علامه، از جمله ۱۱۰ تن عضو این انجمن و خبرنگاری است که پیشآمدهای روزانه را یادداشت میکند وخبر می دهد. در ۲۳ جمادیالاول ۱۳۲۶ ق/ ۱۲۸۷ش، محمد علی شاه (حکومت ۱۳۲۵ ق / ۱۲۸۶ش- ۱۳۲۷ق/ ۱۲۸۸ ش)، مجلس را به توپ میبندد، مشروطهخواهان را تارومار و کشته و آواره کرده و مشروطه تازه به بارنشسته را برمیچیند.
در این میان شماری از روحانیون چون محمد حسن بارفروشی (شیخ کبیر)، شیخ جعفر بارفروشی، شیخ علی اصغر میرکلایی، شیخ رفیع بارفروشی و برخی دیگر با فرستادن تلگرافی، به محمدعلی شاه ضمن حمایت از او، مشروطه و مجلس را حرام، هواداری از آن را بدعت، تجدید آن را اسباب هدم بنیاد اسلام، تقویت آن را موجب تضعیف شریعت حضرت خیرالانام و تشدید و تسدید آن را معاندت و محاربه با امام زمان میخوانند.
اما با رسیدن اخبار تهران به بارفروش، مردم شهر برمیآشوبند و با اقدامات شاه مخالفت میکنند. امیر مؤید سوادکوهی به فرمان شاه، برای گوشمالی دادن مشروطهخواهان، با یک هزار نیروی سواره و پیاده به بارفروش میآید. هواداران استبداد نیز شبانه به خانۀ ملا محمد جان علامه و میر محمدعلی معینالتجار میریزند و هر دو را میکشند.
بارفروش پیش میرود
ادامۀ ماجرا «داستانهاییست پرآب چشم» اما از میان همۀ این سایهها و سیاهیها، بارفروش و آقا حسن و همتایانشان، همچنان شکیبایانه و استوار، راه خود را میپیمایند. او سرانجام در ۱۳۳۸ ق/۱۲۹۸ ش، با بیماری سکتۀ قلبی، کم و بیش همزمان با غروب دولت قاجار، جان میسپارد و حکایت زندگیاش مصداقی از شعر سنگ مزار ملک الشعرای بهار در ظهیرالدوله تهران میشود:
عمری گذراندیم به کام دگران / ما درتشویش وخلق درخواب گران
القصه وطن را به دو چشمِ نگران / رفتیم و سپردیم به هنگامه گران
اردشیر برزگر پسر همین پدر است. او در معرفی خود مینویسد: نام اردشیر و نام خانوادگی هم برزگر، پدرم حسن و نیایم علی از مردم شیروان قفقاز است. علی پس از جنگ ایران و روس و از دست رفتن قفقاز، از خاندان خود جدا شده، به مازندران آمد و در بارفروش جای گرفت.
مادرم کلثوم، دخترزادۀ آقابزرگ قصاب، سخنور و چکامهسرای نامی مازندران است. البته نام اصلی اردشیر، علی عباس و نام خانوادگیاش، با توجه به نام و پیشۀ پدر، حسنزاده برزگر بوده است. او پس از درس خواندنهای پراکنده در بارفروش، باکو و دارالفنون تهران، ضمن سفرها و سیر و سلوکها که دارد، در ۱۳۰۷ ش، به اندیشۀ نگارش تاریخ شهر باستانی بارفروش میافتد. در ۱۳۰۹ ش، این اثر را نگاشته به دربار میفرستد. چون پذیرفته میشود، این بار به تدوین تاریخ تبرستان میپردازد و پس از تلاش و تکاپو و مطالعۀ بسیار، آن را در ۱۳۲۹ ش به چاپ میرساند.
سپس کار را ادامه داده و پس از چند سال جلد دیگری از آن را با گزارشی در توضیح تأخیر کار انتشار میدهد و میگوید: «کتابها تاریخ گذشتگان برای آیندگان است.» از محمد شکری فومشی مصحح و ویراستار کتاب و محسن علینژاد، مدیر نشر رسانش نیز باید سپاسگزار بود که چاپ وزین و شایسته ای از این اثر فراهم آوردند.
یادی از مدرسۀ تربیت و حاج رضا غلام پوردهکی
مدرسۀ تربیت نیز، ادامۀ راه و روش آقا حسن بادکوبهای است که در ۱۳۱۳ ش به دست احمد صابر؛ داماد اردشیر برزگر(همسردخترش مهیندخت)، بنا نهاده شد. این مدرسه نیز به اندازۀ خود سهمی در تحولات و توسعۀ اجتماعی مازندران دارد و شاگردان نیک بسیار پرورانده است.
یکی از آنان که نگارنده به نیکی میشناسد و در نیمۀ نخست دهۀ ۱۳۹۰ با او گفت وگویی داشت که در نشریۀ بارفروش به چاپ رسید؛ حاج رضا غلام پوردهکی، بنیانگذار (کتابخانۀ عمومی تابان) در روستای زادگاهش دِهَک بابل، به نام همسر ارجمندش زنده یاد تابان اصغرزاده، بر درگاه خانهسرای خود است. او با عشقی که به کتاب و دانایی داشت، هم در زمان پهلوی و هم هنگام ریاست جمهوریهای هاشمی رفسنجانی و سید محمد خاتمی، کشاورز نمونۀ کشور شد و با توجه به دانش، تجربۀ شخصی و درایت خود سالهای سال، بخشی از بذر شالی ادارۀ کل کشاورزی استان را تامین میکرد. یاد آن پیر بیدار و همۀ کوشندگان راه آبادی، آزادی و سربلندی ایران سبز و مانا باد...
منابع:
• انقلاب مشروطیت ایران، ادوارد براون، ترجمه مهدی قزوینی، انتشارات کویر، تهران، ۱۳۷۶ ش ، ص۸۶
• بابل شهر بهار نارنج، نشر چشمه، تهران، ۱۳۷۹ ش، صص ۱۷۸، 180 ،۳۰۷ ،317
• تاریخ بیداری ایرانیان، ناظم الاسلام کرمانی، تهران، نشر پیکان، چاپ پنجم، ۱۳۷۶ ش، ج1 ، ص ۱۰۸
• دایره المعارف فارسی مصاحب، ج ۱/ صص 218، 452، 547، 548، 629، 686، 687، 1287، ، ج ۲ /صص ۱۹۸۳، ۲۱۱۴، ۲۲۱۵, ج ۳/صص 2983، 3101
• دو سفرنامه از نیما یوشیج، سازمان اسناد ملی ایران، تهران، ۱۳۷۹ ش ، ص ۱۱۳, ۱۱۴, ۱۴۴
• پژوهش میدانی