تعداد بازدید: 413

توصیه به دیگران 0

چهارشنبه 18 مهر 1403-8:55

درباره اجرای ارکستر فیلارمونیک مازندران و پدیدآورندگانش

چه خوب‌اند این امیدها و روشنایی ها

در کنسرت ارکستر فیلارمونیک مازندران محمود شریفی و مهدی کارگر، از هنر آموزان پرورده‌ی خوشرو به جای او و علیزاده خواندند و پسر جوانی با نام سروش ضیایی، قطعه ای از آن ترانه ها را، خوش و پرشور خواند و نشان داد که اگر راه را خوب ادامه دهد، آینده ای روشن در این پهنه خواهد داشت.


 مازندنومه، بیژن هنری‌کار: جمعه ششم مهرماه ۱۴۰۳، به مهرِ محسن بافنده و دوستان هنرمندش، به دیدن اجرای ارکستر فیلارمونیک مازندران در دو بخش نی‌نوای حسین علی زاده و موسیقی مازندرانی محمدرضا درویشی و احمد محسن پور رفتم.

باید بگویم که این ارکستر، همین موسیقی مازندران را، با تلاش بسیاردر بهمن ماه ۱۳۹۵، با حضور محمدرضا درویشی، زنده یاد ابوالحسن خوشرو و نورالله علی زاده به زیبایی برگزار کرده بود.

آن اجرا نیز پیش درآمدی در خور یاد دارد؛ روزی کُمیل مرادی سوادکوهی از دوستان فرهیخته و کوشای شهر کتاب ساری، زنگ زد و گفت: دوستان جوان اهل موسیقی اش می خواهند اجرایی از "موسیقی مازندرانی" استاد درویشی داشته باشند و در جستجوی نُت های آن اند.

سرخوش از شنیدن این خبر، با درویشی تماس گرفتم وخواسته‌ی کمیل و دوستانش را با او در میان نهادم. درویشی گفت این کاری نیک است، اما سی سال از ساخت آن گذشته و من نمی دانم که نت های اثر در کجا هستند. باید بگردم، هفته‌ی دیگر تماس خواهیم داشت.

این  نخستین پله از راهی بود که محسن بافنده و یارانش در آن گام نهاده بودند و مرا نیز در پی خویش کشیدند. هفته‌ی دیگر، درویشی از یافتن آن نت‌ها خبر داد و دوستان ارکستر فیلارمونیک برابر قراری، به دیدار او در تهران‌ رفتند و نُت ها را برای تنظیم و باز نویسی زیر نظر استاد درویشی تحویل گرفتند.

اجرای نخست ارکستر فیلارمونیک با نام" سونات" در بهمن ۱۳۹۵، یک سال پس از در گذشت احمد محسن پور در نکوداشت او بود. کسی نمی دانست که برآیند کار چه خواهدبود و محسن بافنده رهبر این ارکستر چه خواهد کرد؟ به گمانم تماس کمیل مرادی در ایام بهاربود و تا گفت و گو ها با  جناب درویشیِ بهره ای بدهد کار به میانه‌ی تابستان کشیده شد وتا آن ها نت ها باز نویسی و پیراسته شود با نگاه درویشی، پایان تابستان بود و اوایل پاییز، اما بافنده با هوشمندی در لابه لای همین وضعیت، کار خود را پیش می برد واعضای ارکستر و خواننده ها را بر می گزید و بر چگونگی اجرای بهتر قطعات می اندیشید.

چنین بود که اجرای اثر در بهمن ۱۳۹۵، یک سال پس از درگذشت استاد احمد محسن پور، به یاد او آماده شد. این کار دشوار و نفسگیر در حالی بود که برخی هنروران با کار ارکستری آشنا نبودند و قرار دادن آنان در این مدار، امری دشوار وزمانبر بود. اما نتیجه‌ی  کار با نام" ارکستر فیلارمونیک سونات"، زیبا و شایان درنگ در آمد و تحسین مخاطبان را برانگیخت.

درویشی خود در این برنامه حضور یافت و شادمان شد از این اجرا پس از دهه ها و افزود که بهتر است نام این گروه "ارکستر فیلارمونیک مازندران" باشد که نام این پاره از ایران است که شما خود در آن بالیده اید.

ابوالحسن خوشرو و نورالله علی زاده هم بخشکی از اجرای خود در آن اثر را بازخواندند، و محمود شریفی و غلامرضا رضایی مانده‌ی آن را به دوش گرفتند. این هوای تازه ای بود در مازندرانِ سال ۱۳۹۵. اما چنان که باید، دیده و بدان پرداخته نشد. در بخش پایانی برنامه، درویشی شرحی کلی از روند شکل گیری کار داد و  عکس هایی به یادگار ثبت شد.

    کنسرت ارکستر فیلارمونیک مازندران

هشت سالی از آن ماجرا گذشته بود که محسن بافنده، در روزهای پایانی تیرماه ۱۴۰۳ زنگ زد و گفت ما در حال تمرین برای اجرای دوباره‌ی موسیقی مازندران هستیم. شاد شدم از شنیدن این خبر و باریکه نوری در تاریکی ام تافت. نشانی محل تمرین گروه را اندکی بعد هومن گرگری، از همکاران کوشای بافنده داد در قائم شهر و خواست که برای دیدن آن بروم.

شور بختانه این فرصت  برایم سوخت. تا چندی پیش که دوستی دیگر زنگ زد و از فراخوانم به دیدار کنسرت خبر داد. شاید اگر همپایی و یاری آرش محسن پور نبود، این نوبت را نیز به باد می دادم و اکنون خشنودم از بختیاری ام در دیدار از این کنسرت.

    اجرای مهر ۱۴۰۳

این اجرا به یاد "ابوالحسن خوشرو" با شکوهی تمام برگزار شد. بافنده در سخنانی گفت: درگذشت استاد خوشرو مصادف بود با ایام نفس‌گیر کرونا که نمی شد کاری کرد. ما همواره درپی آن بودیم تا به یاد ایشان برنامه ای در خور داشته باشیم، و این فرصت، اکنون دست داد.

در این کنسرت محمود شریفی و مهدی کارگر، از هنر آموزان پرورده‌ی خوشرو به جای او و علیزاده خواندند و پسر جوانی با نام سروش ضیایی، قطعه ای از آن ترانه ها را، خوش و پرشور خواند و نشان داد که اگر راه را خوب ادامه دهد، آینده ای روشن در این پهنه خواهد داشت.

اجرای ارکستر زیبا بود و رنگی تازه تر به آسمان موسیقی مازندران داد. در پایان برنامه، از همسر استاد زنده یاد ابوالحسن خوشرو؛ مهربانو نسیم میرزانژاد، و پسرشان بابک، سپاسگزاری و هدایایی به آنان پیشکش شد. فرج خوشرو، برادر کهتر ابوالحسن و از نوازندگان پیشکسوت سنتور گروه روجا نیز در این برنامه حضور داشت. حسین علیزاده اندکی در باره‌ی موسیقی مازندران و خوشرو حرف زد و نسیم میرزانژاد نیز در سخنانی گرم و کوتاه از مردم سپاسگزاری کرد.

درباره بافنده

محسن بافنده زاده‌ی ۱۳۶۴ قائم شهر است. پس از پایان دوره‌ی دبیرستان به رشته‌ی موسیقی دانشگاه راه یافت و کارشناس ارشد موسیقی با گرایش آهنگ سازی شد. از ۱۳۸۹ تا ۱۳۹۲، چهار سال پیاپی در جشنواره‌ی بین المللی موسیقی فجر حضور یافت. در بهمن ماه سال های ۱۳۹۱ و ۱۳۹۲ عنوان های سوم و نخست بخش رقابتی آواز خوانی این جشنواره را به دست آورد. در سال ۱۳۹۰، از سوی حوزه هنری استان مازندران، به عنوان هنرمند عرصه‌ی موسیقی برگزیده شد. او اکنون مدرس و مدیر گروه موسیقی دانشگاه فرهنگ و هنر (واحد ۱) و مدیر مسئول آموزشگاه موسیقی سونات ساری می باشد. وی افزون بر چهار دوره حضور در جشنواره های موسیقی فجر(۱۳۸۹_۱۳۹۲ خورشیدی)،از نخستین سال های دهه‌ی ۱۳۹۰ این کنسرت ها را برگزار کرده است:

۰ مجموعه ی رکوئیم موتزارت به همراهی ارکستر و کُر فیلارمونیک مازندران(مهرماه ۱۳۹۲)
۰ مجموعه آثار استاد حسین دهلوی به خوانندگی وحید تاج(مهر۱۳۹۴)
.  موسیقی مازندران، گردآوری و پژوهش احمد محسن پور، با باز آفرینی و تنظیم محمدرضا درویشی برای ارکستر(بهمن ۱۳۹۵)
۰ مجموعه رکوئیم گابریل فوره و  کنسرتوی بهار ویوالدی(مرداد ۱۳۹۷)
 0  از باروک تا رمانتیک( بهمن ۱۳۹۷)
.  اجرای سمفونی هایدن و آثاری از یوهان آسوندسن، کامی سن سانسن، و کنسرتو برای ویلنسل و ارکستر از آنتونیو ویوالدی با تکنوازی آتنا اشتیاقی(بهمن ۱۳۹۸)
.  اجرای آثار ادوارد گریک، ژان سیبلیوس،کارل نیلسن،گابریل فوره و یوهان آسوندسن(اسفند ۱۴۰۲، آمل_ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساری)
.  برگزاری کنسرت های متعدد با ارکستر فیلارمونیک و کُرِ مازندران در شهرهای مختلف استان.
این کارنامه وقتی چشمگیر می شود که بدانی آماده کردن اجرایی گروهی برای ارکستر، چه اندازه دشوار و نفس‌گیر است.

    حسین علیزاده و نی نوایش در ساری

 بخش نخست اجرای ارکستر فیلارمونیک مازندران به نی‌نوای حسین علی زاده اختصاص داشت. وعلیزاده خود میهمان ویژه‌ی این بخش بود. در آغاز کلیپی از او با حرف هایی در باره‌ی نی‌نوا و مازندران پخش کردند. او گفت که از دیرباز به دستگاه نوا علاقه داشتم و دلم می خواست روی آن کار کنم. نتیجه‌ی آن علاقمندی شد همین. در این نی‌نوایی که شما می شنوید، همچون زندگی، سوگ و سرور، در کنار هم اند! من نی‌نوا را برای زندگی ساختم.

او در بخش دیگری از سخنانش ‌به پیشینه آمد و رفتش به مازندران و دوستی خود با احمد محسن پور اشاره کرد و گفت: محسن پور در روستای قادیکلای قائم شهر زندگی می کرد، او ازهمین روستا برخاسته و تنها موسیقی‌دان و آهنگساز نبود، روشنفکری بود که خوب می فهمید و در عرصه های گوناگون اجتماعی نظرهای درستی داشت.

دوره ای که چراغ موسیقی ایران تاریک شده بود، در ساریِ مازندران، محسن پور این چراغ را روشن نگه‌داشته و نقطه‌ی امیدی  برای موسیقی ما بود. حرف های علیزاده مرا برد به آن سال ها، به سال های نیمه ی دوم دهه‌ی ۱۳۶۰، با حضور استادان حسین دهلوی،  مجید کیانی، بهمن رجبی، حسین علیزاده، کیهان کلهر. جمشید عندلیبی. سعید فرج پوری و بسیاری دیگر از نامداران این پهنه. روزهایی درخشان و پُر بَر.

علیزاده با خانواده‌ی گرم و مهربانش در روزهای پایانی سال۱۳۶۶، هنگام بمباران عراق بر تهران، به مازندران آمده و در قائم شهر منزل کرده بود. فضای کشور تاریک و جنگ زده و مضطرب بود. پاره ای از آن شب ها به خدمت اش می رسیدیم و همراه آواز های صلح و دوستی اش می‌شدیم، آن گاه که با سه تارش می نواخت و از مولانا می خواند: درین خاک، درین خاک، درین مزرعه ی پاک _ به جز مهر، به جز عشق، دگر هیچ مکارید!

یا از حافظ: بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم _ فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم.

این همه در حالی بود که شب های تاریک آسمان تهران را بارانِ بمب روشن می کرد و از همه جا بوی خون و مرگ می آمد. اما او در مازندران گرمِ ساختن آهنگ هایی برای صلح و آرامش و زندگی بود، گاهی هم به تهران می رفت و در خانه اش نت این آهنگ ها را می نوشت. در حالی که همسر و دوقلوهای خُردسال‌شان صبا و نیما در این جا بودند.

آن روزها همین محسن بافنده دو ساله بود. یاد حرف های نیمایوشیج در مقدمه‌ی "دیوان روجا"یش می افتم که می گوید: "مرا مثل شمع روشنی بردار که می سوزم و به دیگران روشنایی می دهم. دوباره سلام من به تو ای جوان ناشناس که نمی دانم چه وقت متولد شده و پدر ومادر خود را می شناسی یا نه؟"

باری، آن ترانه های جان گرفته در آسمان مازندران و تهران را، چندی بعد، شهرام ناظری در "شورانگیز" و علیرضا افتخاری در "راز و نیاز" ساخته‌ی علیزاده خواندند و نبض آن لحظه های اضطراب آلودِ زندگی جو را مانا کردند. 

آن تب و تاب و شور انگیزیِ شب‌های خانه‌ی اجاره ای علیزاده در قائم شهر، هنوز در رگ و خونم راه می جوشد و زنده است. و گاه چون نوری ناگاه، به تاریکی ها و دلتنگی هایم می ریزد و جانی دوباره ام می بخشد.

موسیقی و تپش هایش، زندگی را ارجمند و شایانِ بودن می کند. مثل همین اجرای ارکسترال و شکوهمند نی‌نوا و موسیقی مازندرانی، که آن شب را غرق دریای آرامش وسکوتی کرد که امروزه روز کیمیاست. باید سپاسگزار علی‌زاده باشیم که پدید آورنده‌ی نی‌نواست و نیز سپاسگزار جوانان پرشور و شوقی که آن را باز آفریدند! و به قول اخوان ثالث نشان دادند که: زندگی می گوید اما باز باید زیست...

    به یاد احمد محسن پور و ابوالحسن خوشرو

بلوغ و شکوفایی محسن پور در روزگار نوجوانی من بود. خاطره ای محو از روزی دارم که  در ترک‌محله‌ی شاهی آن روزگار ما، در یک جشن عروسی، مردی آراسته را دیدم با عینکی دودی بر چشم و جعبه‌ی سیاه سازی در بغل، که دست در آرنج مردی جوان و برومند می آیند.

آن مردهنگامی که بر صندلی ارج آهنی تاشو نشست، ویلن زد و آن جوان همراهش آوازهایی بومی خواند. این جشن عروسی ابوالحسن خوشرو با دختر دایی‌اش نسیم میرزانژاد، و آن جوان خواننده همو بود که با ویلنِ دوست نابینای هنرمندش احمد محسن پور، همخوانی می کرد.

این نخستین خاطره‌ی دورم از خوشرو و محسن پوری است که هنوز آنان را نمی شناختم و در سالهایی دیگر رفیق شدیم. بعدها، در روزهای پایانی سال ۱۳۵۶، با دوستی که آنان را می‌شناخت، به خانه ای کوچک در کوچه‌ی باریکی نزدیک دبستان ادیب این دو تن را گرم تمرین پر شوق وشورِسوت( ترانه سرود) مَشتی پِلوِری دیدم.

در این گروه کوچک موسیقی که نامش "روجا" بود، عبدالله و فرج خوشرو؛ برادران ابوالحسن هم بودند و کمانچه و سنتور می نواختند. اتاقی کوچک بود و دستگاه ضبط صدایی. این شد آغاز آشنایی ما در هوایی که بوی دگرگونی های تازه ای را می داد و اندکی  پس از انقلاب اسلامی در ۲۲بهمن ۱۳۵۷، شاید نزدیک به اسفند همان سال، این ترانه در نمایشگاه کتابی در دبیرستان رضاشاه، با پیشگفتار و صدای گرمِ مردانه‌ی نوری کریمی در باره‌ی "مَشتی" پخش می‌شد و پس از آن در پی ضربه‌ی سنگین سازهای کوبه ای و رِنگِ پیش درآمد ویلن محسن پور، طنین آوای ابوالحسن فضا را پر می کرد و شوری غریب در دل می افکند.

آن صداها و ریتم آهنگ مَشتی هنوز در دل من است و آن هواهای شور انگیز را با دریغ به یادم می آورد که "نگر تا این شب خونین سحر کرد _ چه خنجرها که از دل ها گذر کرد؟!"اکنون آن سه تن، از جهان رفته‌اند اما ردّ ِ گام ها و پرتو یادهاشان، همچنان در ذهن زمان مانده است که من این سطور را می نویسم.

بعدها باهم رفیق تر شدیم و همکاری هایی میان مان شکل گرفت. در لحظه هایی ناب و انسانی، زیستی فرهنگی باهم داشتیم و دردهایی مشترک را لمس کردیم. و همین درک درد بود که هرکدام را به سویی می‌کشید به گُنجای شیشه های جان هریک.

ابوالحسن آموزگار ساده‌ی روستای ریکنده‌ی شاهی بود و محسن پور تنها فرزند نابینای یک پدر و مادر کشاورز روستایی که آهنگ ها را به گوش جان از رادیوی همسایه می شنید و به دل می سپرد. آن یک جا پایی نمایان ازخود بر آوازخوانی بومی مازندران نهاد و این یک موسیقی مازندران را گرد آورد، بازسازی کرد، آبرو واعتبار بدان داد و جایگاهی در خور بدان بخشید.

در کلیپ کوتاهی که آن شب پخش شد، درویشی از زندگی آن سال‌هایش با محسن پور و شاعران مازندران؛ علی اصغر مهجوریان نماری و علی هاشمی چلاوی گفت. از زمستان سرد کومه‌ی علی هاشمی در چلاو و آتش هیزم اجاقش گفت و محسن پور که با ویلن قطعات را می نواخت و او که در کنارش نشسته بود و آن هارا ضبط و نت برداری  می کرد.

اصغر مهجوریان نماری می‌گفت: سال ۶۰ سال غریبی بود و همه جا بوی خون و اضطراب و مرگ می داد. محمدرضا پسر نوجوان حاج حبیب، برادر بزرگتر ابوالحسن شهید شده  وتازه پیکرش را آورده بودند. من و احمد محسن پور همراه ابوالحسن به خانه‌ی برادرش رفتیم. پدری سوگوار را دیدیم کنار تصویر پسر نوجوان شهیدش بر دیوار. اندوهی ابروار ما را فرا گرفت. این تنها حکایت این پدر نبود، حکایت پسیار پدران و مادران فرزند از کف داده ی دیگر بود. آسمان و زمین می گریست.

ما سه تن همدل شده بودیم و خاموش به آن پدر و تصویر نوجوان شهیدش نگاه می کردیم. سخنانی اندک گفتیم  و به خانه بازگشتیم. در خانه گویی‌ کسی خون می گریست و در من می نوشت: پِسِردارون آواز خَسِّه دارمِه -  داغِ تازه گِلِ نو رسّه دارمِه/ ای کسانی که فرزند پسر دارید، آواز خسته ای دارم - داغ تازه گل نو رُسته ای را دارم...و بیتی پایین تر: یارون بیاردِنِه مِه سَفِری رِ - گِلیلِه بَوِردِه وِنِه پَلی رِ/یاران، سفر کرده ام را آوردند - گلوله پهلویش را دریده بود...

چون شعر را آوردم و خواندم، محسن پور آماده بود و ابوالحسن، سوگوار و پریشان از آن داغ، چنان آواز پرسوزی سر داد که گویی نوجوان سفر کرده‌ و پهلو دریده‌ ی خودش را می آورند. به واقع ما سه تن در داغ خون پسران سرزمین خود، همسان و همصدا شده بودیم و درویشی با تنظیم این قطعه برای ارکستر آن را ژرف تر و رساتر کرد. انگار به قول ابتهاج داغ ماتم هایی بر جان مان  بود و کسی در دل مان می گریست. این صدای آن روزهای ایران بود و با عشق پدید آمد. زیرا تنها جادوی عشق است که در آن سرمای استخوان سوز، یکی را از تهران، یکی را از قادیکلا و دوتا را از آمل، کنار آتش و دود گرد می آورد تا بنشینند، بیندیشند و کاری چنان کنند.

اندکی دیگر از ابوالحسن بگویم که با همه آسان گیری اش، زندگی بر او سخت گرفت. چندی پس از انقلاب اسلامی، در تلاطم ها و کولاک های آن روزگار، او را از پیشه ی آموزگاری اش راندند و نانش را بریدند. عرصه‌ی زندگی اش را تنگ و تلخ کردند. او مردی روستایی وار، ساده دل و شرم دار بود. زندگی او را در خود پیچاند، چرا که نمی توان به کودکان هوا و آب خوراند و باد به خانه برد. پیچ و خم تاریک این دوران  سر از صدا وسینه اش در آورد و آوازش رنگی از اندوه دیرین تاریخ این سرزمین را به خود گرفت.

نقل می کرد که در برنامه ای با جمعیت بسیار آواز خواند ولَله وا زد، چون دست خالی و تلخ به خانه بازگشت، مادرش به طنز ویژه‌ی خود گفت: چتی بییه؟ تِسّه خالی چَکّه بَمونِسّه!/چه شده؟ برای تو کف زدن و تشویق خالی ماند! راست می گفت، ابوالحسن پول را نمی شناخت و راه به دست آوردنش را نمی دانست.

    سخن پایانی

برگزاری این برنامه، نشان از توانایی ها و قابلیت های پنهان جوانان این سامان دارد. در شهرستانی از یک استان شمالی سرزمین ایران، گروهی گرد می آیند و با امکاناتی اندک، در سایه‌ی تلاش و تکاپوی خود، کاری در خور برصحنه می آورند. استقبال مردم نیز شایان درنگ است و پر بودن صندلی های پایین و بالای سالن  هلال احمر، نشانه ای از تشنگی و نیاز جامعه است به آن چه که بوی زندگی و روشنی می دهد. این را مسئولان فرهنگی کشور باید دریابند که چگونه به رغم تمام سخت گیری ها و بگیر و ببند ها، بازهم دختران و پسران جوانی هستند که در گوشه و کنار این سرزمین به سوی موسیقی می روند، آن را می آموزند و چربدستانه می نوازند. اینان صدای ایران در جهان اند. موسیقی زبانی عام و بشری است. به قول مولانا:

بانگ گردش های چرخ است این که خلق
می نوازندش به تنبور و به حَلق...

این صدای مجموعه‌ی هستی است، گردش شبانه روز‌، چرخش سیاره ها، عدم سیاهچاله ها و وجود عالم با نظمی برشمرده و موسیقایی است و گریزی از آن نیست. موسیقی جهان را زیباتر می کند و همچون هوا و آب و درخت و گل و هر موجود دیگر عالم،  لازمه‌ی زندگی است. چه خوب که اینان هستند و جهان را روشن تر و پذیرفتنی تر می کنند: حسین علیزاده، احمد محسن‌پور، محمد رضا درویشی، ابوالحسن خوشرو، علی اصغر مهجوریان نماری، علی هاشمی چلاوی، محسن بافنده، کمیل مرادی، پاشا هنجنی، سامان نوروزیان و بیش از پنجاه نام نیک دیگر که در دفترچه‌ی آشنایی برنامه آمده بودند و هر کدام، چون ستاره ای بر آسمانی تاریک اند. چه خوب اند این امیدها و روشنایی ها.

عکس از: کاوه کیانی‌حاجی

 


  • يکشنبه 13 آبان 1403-11:4

    من اجرای اخیر از موسیقی مازندرانی ساخته آقای درویشی را نشنیدم. ولی آن کاست نقطة عطفی در موسیقی مازندران است. نه به دلیل کار ارکستر که در جای خود مهم و تحول آفرین است. لکه (به نظر من) در گذر از موسیقی سنتی صرف و بیان حالات جدید با همان موسیقی. هرایی تا قبل از ان و حتی امروز جز بیان درد و رنج عاشق ناکام توانیی دیگر نداشت. اما روایت هرایی در این کاست نوعی دیگر است. رنگ حماسی به خود میگیرد. پدری که جوان داده ابتدا موری و زاری میکند اما در ادامه تفنگ می گیرد و می خواهد انتقام خون فرزند را بگیرد.حرفم این است که موسیقی مازندرانی جای تغییر و تحول و توان بیان مسائل امروزی را دارد. اما در بسیاری از اجراها هنوز زنگ کاروون و صدای ساروون بشتوس بونه.


    ©2013 APG.ir