آناتومی یک معصومیت از دسترفته
نگاهی به مجموعه داستان «پسران سوخاری، دختران مهتابی»، نوشته علی علینژاد
مازندنومه، میترا محمدی، کارشناس ارشد روانشناسی: زیگموند فروید، پدر علم روانکاوی جایگاه ویژهای برای حوادث دوران کودکی قائل است. به باور او روانرنجوری ریشه در تروماها و خاطرات آسیبزای کودکی دارد. او حوادثِ کودکی را چنان مهم میدانست که اعتقاد داشت؛ شخصیت همهی ما در پنج سال اول زندگی شکل میگیرد و باقی زندگی ما چیزی جز نشخوار آن پنج سال نیست!
با این چشمانداز، نگاهی دارم به مجموعه داستانهای بهمپیوستهی «پسران سوخاری، دختران مهتابی» که به تازگی از سوی انتشارات رسانش نوین منتشر شده است. به باورِ من، علی علینژاد ژانر «ناداستان» را برای روایتهای شخصیاش برگزید چون یک روشِ روایی جدید برای پرداختن به خاطرات واقعی در قالب ادبیات داستانی است. بهرغم تلاش نویسنده در تحریفِ عمدی اسامی اشخاص و نامهای اماکن، هنوز در داستانهایش شواهد فراوانی وجود دارد از قصههای شخصی او.
دو کودکی که سراسر داستان حضور دارند، برادر و خواهری در یک خانوادهی روستایی هستند. «رضا» راوی داستان است و ماجرای سرکشیهای خواهرش «مَصّوم» و مقابله و مواجههی او را با قوانین نانوشتهی «آقاجان» و سنتهای غریب روستایی را با زبانی آمیخته به طنز توصیف میکند. طنز که یکی از بنمایهی قصه است، جزو مکانیسمهای دفاعی سالم است که بطور ناخودآگاه برای محافظت از فرد در برابر اضطراب، مورد استفاده قرار میگیرند و نویسنده توانسته است تلخکامیهایی را که دو کودک روستایی تجربه میکنند، در پهنهی طنز، خنثی و بیاثر کند و از آن تجربهای برای زیستن در شرایط سخت بسازد.
در سراسرِ قصه «مَصّوم» قوانین و «اخلاقیاتِ نابِ آقاجان» را به چالش میکشد. «آقاجان» در جایگاهِ پدرسالاری مستبد، سخت اعتقاد دارد رفتنِ دختر به کوچهها و خیابانهای روستا و شرکت در هر نوع بازی خارج از خانه، شروع انحراف از اخلاقیاتِ خاصِ اوست و معصومیتِ کودکانه و دخترانه را بر باد فنا خواهد داد. خودش قانونگذار و مجری آن بود و در زمانِ غیبتش، به «مامان» نمایندگی میداد تا بچهها را از انحراف دور نگه دارد. اخلاقیاتِ او مجموعهی بزرگی از نبایدها بود و انگشتشماری از بایدها.
برای «رضا» هم:«رفتن به عروسی، گوشدادن به آهنگِ شاد، لباس آستینکوتاه، موی بلند سر، پوشیدنِ شلوار لی و جین و رفتن به شهر و سینما قدغن بود. زمانهی جنگ عراق با کشور ما بود و تلویزیون آهنگِ شاد پخش نمیکرد، آقاجان حتی شنیدنِ آوازها و تصنیفهای سنتی را از تلویزیون موقوف کرده بود.» (پسران سوخاری، دخترانِ مهتابی، ص 68)
اولینِ رویارویی «مَصّوم» با اخلاقیات پدرسالارانه و سنتهای کجتابِ خانه، جُستنِ راهی برای فرار از خوابِ اجباری بعد از ناهار بود. «رضا» هر روز از این اجبار در میرفت و خواهرش را در اسارت اتاقی گرم و ساکت رها میکرد.
«من توي تنور تابستان، نيمپز و برشته و سوخاري ميشدم و مامان نگرانم نبود، بجايش، براي او ضربالمثلي تكراري داشت از نجابت دخترها كه روی يك دختر نجيب را آفتاب و مهتاب نبايد ببيند! اما او، خر و خام اين حرفها نبود. از فرداي روزي كه من او را توي شكنجهی خواب نيمروز تنها گذاشتم، با من کج افتاد. حالا من يك خصمِ خانگی داشتم كه خواهرم بود. به هر دری میزد تا از آزادیهای من سهمی ببرد یا آزادی قرضی مرا مقراض بزند.» (ص 18)
«مصّوم» چون زورش به «مامان» بهعنوان نگهبانِ اصلی سنتها و اخلاقیاتِ خاصِ «آقاجان» نمیرسید، برای رهایی از خشم فروخورده، این احساس آزاردهنده را به فردی معطوف میداشت که زورش به او میرسید و «رضا» بهترین گزینه بود و این مکانیسم دفاعی بسیار رایجی است به نام فرافکنی.
حفظ عصمت و معصومیتِ کودکانه دستاویزی برای محدودیتهای بیشتر شد. در باورهای سنتی یا اخلاقیات خانوادهی روستایی این قصه، میزانِ سختگیریها در مورد دختر یا پسر متفاوت بود. پسرها هرچه قدر بزرگتر میشدند، آزادیهای بیشتری بهدست میآوردند، اما دخترها با همین تناسب، محدودتر میشدند.
«کارن هورنای» روانکاو آلمانی و از پیروان مکتب فروید، بسیاری از نظریات فروید، از جمله نظریه معروف «غریزهی جنسی» او را رد میکند. وی برخلاف فروید که علت اساسی بیماریهای روانی را سرکوب نمودن تمایلات غریزی میداند، معتقد است بیماریهای روانی، ریشه در روابط خشن و ناهنجار افراد محیط با کودک دارد.
«در زمستان گاهي حمام عمومي روستا از كار ميافتاد و گوشهی گرم طويله ميشد حمام صحرايي... مَصّوم میگفت از بس توي خانه با روسري و لباسهاي بلند گشته، سختش بود جلوي چشمهاي هيز و درشت گاوها لخت شود. گاوها واقعاً نگاه بدي داشتند. وقت حمام که میشد، فكهايشان نميجنبيد و پلك نميزدند.» (ص 29 و 30)
«مَصّوم» شاهد فرار مخفیانهی برادرش از خانه و قوانینِ سختگیرانهی آن بود. اما خودش هر روز بیشتر از گذشته دلخوشیهای اندک و کودکانهاش را از دست میداد:
«مراسمِ آبکِشان از چشمه را همراه با دخترهای مهتابی دیگر، درست به این خاطر از دست داد که برای اولین و آخرینبار هوس کرد با لباس شیرجه بزند توی آبِ چشمه. وقتی با لباسهای خیس و چسبان به خانه برگشت، مامان با هواری افتاد روی سرش و او را فرستاد به محبسِ زیرزمین تنگ و تُرشِ خانه.» (ص 20)
خشمِ فروخورده از سنتها و قوانین نابرابر، او را بر آن داشت تا در مسیر آزادیهایی که «رضا» مخفیانه برای خودش دست و پا کرده بود، سنگاندازی کند.
فروید زنان را عموماً نسبت به مردها حسودتر میدانست. هورنای اما چنین اعتقاد داشت؛ در جوامع سنتی، دختران تصور میکنند در مقایسه با پسران محدودیتهای بیشتری دارند و تا زمانی که درک درستی از این محرومیت دختر نداشته باشیم، نمیتوانیم حسادت به جنس مرد را که پدیدهای انکارناپذیر است، درک کنیم.
هر دو از یک مادر بهدنیا آمدند و در یک محیط بزرگ میشدند. هر دو سر یک سفره غذاهای یکسانی داشتند، و هر دو از حضور یک منبع قدرت زورگو «آقاجان» میهراسیدند، اما چرا هرچه زمان میگذشت «رضا» رهاتر میشد و «مصّوم» در بندتر؟!
«رضا» هربعد از ظهر از خواب اجباری میگریخت و برای شنا به رودخانهای میرفت که در طومارِ نبایدهای آقاجان جا داشت:
«ما برای حفظ عصمتمان تا کمر توی آب بودیم و با احتیاط بالا و پایین میپریدیم. به هم قول پسرانه داده بودیم تا آب را زلال نگه داریم و رودههایمان را فقط زیر بوتههای کنار رودخانه سبک کنیم... مامان برج زهرمار ایستاده بود کنار رود. دو تکه لباسِ من هم دستش بود. تا تهِ قصه را خواندم. آشی بود که مَصّوم برایم پخته بود. مامان بیهیچ حرفِ پس و پیشی راه افتاد طرف خانه. لباسهایم را به گروگان میبُرد.» (همان، ص 21)
«مامان تند و بیرحمانه میرفت، من برهنه به دنبالش. دستی به پشتم داشتم و دستی به جلو. که صد البته همهی عصمتم را حفظ نمیکرد... عقلی کردم و برگ پهن انجیری کندم برای پوشاندنِ مقادیری از لختیهایم. بعد از تردیدهای جدی در اولویتِ حفظ بقچهبندیلِ جلو یا عقب، با تنها برگِ انجیر جلویم را پوشاندم و پشتم را به امن و امانِ خدا سپردم.» (همان، ص 22)
«حتي تنبيهمان هم عادلانه نبود. مرا براي تنبيه لخت ميكردند و توي روستا ميگرداندند اما او را فقط به محبسِ زیرزمین میفرستادند.» (همان، ص 28)
بعد از چند روز خانهنشینی اجباری و جنگ و جدلهای سرد و گرم بینِ برادر و خواهر، كمكم «رضا» متقاعد شد در فرارهایش از خانه و از خوابِ اجباری، او را نیز با خود همدست کند. حبس چند روزه به او آموخت، «مَصّوم» درست به اندازهی او اسير خانه و خوابِ اجباری نيمروزي است و بايد برای فرار از اين زندان، متحد هم باشند و براي فرارهای بزرگ، نقشههای بزرگتری بكشند.
«كمكم فرارها و قرارهای دو نفره، براي من هم جالب و جذاب شد. كيف ميكردم وقتي كشيك ميدادم و او را ميديدم كه توي كوچههاي روستا با دوچرخهی آقاجان ويراژ ميدهد در حالي كه پايش به سختي به ركاب ميرسید. تا آن روز، اين كوچههاي خاكي و پُردرخت، هيچ دخترِ دوچرخهسواري را به خود نديده بود. دوچرخهسواری زن و دختر در قاموس آقاجان و اهالی روستا، بیناموسی بود.» (همان، ص 27)
معصومیتهای کودکانه یکییکی رنگ باخت. آن دو باغهای همسایه را در یمین و یسارِ خانه فتح کردند و از تکتک درختان میوهاش بالا رفتند. هر روز وقتی پدر و مادر در خواب بودند، آنها میدویدند توی کوچهها و خیابانهای روستا و به تماشای دشتها و رودخانهها میرفتند. دخترک به همین مقدار آزادی دلخوش نبود. او حتی به تقسیماتِ مردانه و زنانه از کارهای روزانهی خانه هم اعتراض داشت:
«با اينكه او را همداستانِ جیمزدنهای خود كردم، اما دلش با من صاف نشد. لجش ميگرفت وقتي ميديد چون پسر هستم ميتوانم همراه گاوها و گوسالهها به دشت و صحرا بروم، اما او چون دختر است، بايد توي خانه منتظر گاوها بنشیند تا برگردند و شيرشان را بدوشد. از همهی كارهاي زنانه و دخترانه بدش ميآمد. بيرون و كارهاي سخت بيرون براي من بود و در خانه ماندن و كارهاي زنانه با او و مامان. از ته دل راضي بود جايش را با من عوض كند، اما كسي به رضايت او اهميت نميداد.» (همان، ص 28)
یکی از دلایلِ تمایلِ دختران به کارهای مردانه، حضور و تأثیر مخرب پدری خشن و سرکوبگر است. در باورِ دختران آسیبدیده، کارهای مردانه میتواند منبع قدرت و رهایی باشد. دو عنصر گمشدهی اغلب دختران در هزارتوی سنت.
آخرِ داستان، «رضا» گاوها را میدوشد و «مَصّوم» فاتحانه لبِ پنجرهی رو به باغ نشسته است و چای مینوشد و به ریش دنیا و قانونهای مردانهاش میخندد.
آیا زیگموند فروید همهی کودکیهای ما را دیده بود؟
نویسنده یادداشت: میترا محمدی