چله شوی دی ماهی بادله
باید خسته نباشید و دستمریزاد گفت به آفرینندگان و دست اندرکاران برگزارکنندۀ این شب که نیک دریافته اند مردم روزگارشان، بیش از اندوه، نیازمند شادمانی و مهر و زندگی اند.
مازندنومه، بیژن هنریکار: «علی صادقیریکنده» چهار دعوت نامه فرستاد برایم که با سه تن دیگر از دوستان اهل هنر و فرهنگ، در جلسهای باشم. عنوان دعوت «شونیشت/ شب نشینی» بود با توضیحِ کوتاه «دورهمی هنرمندان» ساعت ۶ غروب دوشنبه ۱۷ دی ماه در هتل بادله،
سوی دیگر آن نیز شرحی کوتاه و صمیمانه به زبان مازندرانی داشت. دعوت علی صادقی به نشان مهر و صفایش را نمیشد ندیده گرفت. عصردوشنبه به راه افتادم و رسیدم به بادله.
در روشنی های هتل بادله
بادله هتل زیبا وپر آوازهای در ساری است.(چند سالی است که جزو شهرستان میاندورود شده.) فضایی فراخ و دلگشا دارد. به جز این، اگر بدانی به جشنی می روی که دوستان دیر و دور را می¬یابی، طبیعتا اندوهت پس می رود و دلت رنگی از شادمانی می گیرد.
آمفی تآتر بادله را یافتم و درهمان ورودی نخست، دوستان و دلبران ازجهان رفته و زنده یادم؛ احمد محسن پور، نور محمد طالبی، نظام شکارچیان، قَدِر کتولی، محمد دنیوی و نیمایوشیج را در چارچوبی آبی به چشم جان دیدم، کنار برخی ابزارهای کهن و فراموش شدۀ نخ ریسی.
پس دانستم که این چراغی در پاسداشت فرهنگ و نیکی ها و زیبایی هاست. دیدار دوستان اهل موسیقی بر شادمانیام افزود؛ حسین عَلَمباز، سعدی صادقی، علی اصغر رستمی، برادران محمدی که پسران دوست درگذشتهام سیدمهدی اند و بسیاری دیگراز اهالی فرهنگ و قلم.
دیدن وحید دانای شاعر، پسر آموزگار درسهای عربی و فقه ما در دورۀ دوم دبیرستان هم مغتنم بود. با او از روزگار رفته سخن گفتیم و خاطرههایی از رفیق شفیق عمران صلاحی را به یاد آوردیم.
قاسمعلی ایرانمنش
کیوس گوران آمد و شعری بومی به یاد قاسمعلی ایران منش خواند که دورادور او را میشناختم و می دانستم که موزۀ "اِساسِ پل سفید" را بر پایۀ میراث مادی مردم سوادکوه- نبض تپندۀ مازندران- به راه انداخته است.
نیز دریافتم که این شونیشت، نکوداشتی برای قاسم ایران منش؛ بانی و برگزارندۀ چنین نشست هایی از سال 1384 و ادامه دهندۀ بسیاری از آن شونیشت ها در خانه سرای خود بوده است.
از او در صفحۀ 167 جلد نخست دانشنامۀ مازندران این گونه یاد آوردهاند:
«اِساس، خانه موزۀ روستایی، در روستایی به همین نام درپل سفید سوادکوه. این موزه را قاسمعلی ایران منش در 1390 شمسی بنا نهاده است تا سبک زندگی سنتی و کهن نیاکان را به نمایش بگذارد. موزه از یک خانۀ لاردهای با اتاق های چوبی و کاه گِلی و تاقچه ها و در و پنجره های قدیمی و وسایل و اشیای کهن زندگی سوادکوهیها و یک گالِش مِنزِل با ابزار و آلات کاری و یک نِپار/نِفاربه سبک معماری گذشتۀ مازندران بنا شده است. اکنون 200 قطعه در این موزۀ روستایی نگهداری میشود که80 قطعه از آن سازندۀ موزه وبقیه پیشکش مردم است. بخشی از اشیای موزه ابزارآلات گذشتگان چون ظروف مسی، گهواره، گاو آهن و مانند آن است.
منابع این مدخل گزارش حلیمه خادمی در سایت «مازندنومه»، با عنوان «اساس، جایی برای زندگی»، وبلاگ شخصی قاسمعلی ایران منش و پژوهش میدانی نویسنده است.»
حالا احساس می کنم او را که دلش، بی هیچ داعیه ای برای سرزمین مادری اش می تپید، بیشتر می شناسم و می¬گویم که کاش او را دیده بودم. در آن شب ماکت کتاب مفصل یادنامۀ ایران منش، با نام «مردی شبیه باران» که از سوی دوستان او گرد آمده بود، به دست دکتر علی کریمی مَلِه، دکتر دلاور بزرگ نیا و استاد کیوس گوران رونمایی و همسر آن زنده یاد نیز قدردانی و لوحی با امضای حاضران برنامه به او پیشکش شد.
همسرش در سخنانی از ایرانمنش با عناوینی چون دوست، همراه واستاد یاد کرد. این پیوند زیبا و مهربارِ انسانی، چشمگیر بود. نمی دانم که این مرد چه پیشه، تحصیل و آموزشی داشت. اما همین که خیال و اندیشه ای به این سو برود که اهل هنر و فرهنگ را گرد بیاورد و شبی تاریک را روشن کند، درخور زه گویی و آفرین است!
اهل فرهنگ و هنر، پیشاهنگان و طلایه داران دگرگونیهای اجتماعی و پل پیوند ونزدیکی با مردم اند که دست در دست هم به مهر، می توانند چراغِ بهی و تحولآفرینی و آبادی میهن خویش باشند.
جشن و سرور وشادمانی و شکرگذاری به مناسبت های گوناگون در ایرانِ عزیز و ارجمند، یکی از مهم ترین عناصر پیوند و همگرایی اقوام گوناگون ایرانی، در درازای تاریخِ سرزمینی بدین گستردگی وتنوع و پهناوری بوده است.
فرهود جلالی کندلوسی
تکاپوهای ایران منش در راه برگزیدۀ زندگی¬اش، مرا به یاد نیک مردی دیگر می¬اندازد؛ فرهود جلالی کندلوسی. فرهود را دوسه باری به مناسبت های مختلف بومی دیده بودم، از جمله در یادواره ای که برای امیر پازواری در امیرکلا برگزار کرده بود و راقم این سطور از سخنرانان آن بود.
او هم بی مزد ومنت دل در گرو عشق این مرز و بوم داشت و شیفته وار و گاه بیش از حد وسع خود در راه روشناییاش میکوشید. انگار به او الهام شده بود که زود میرود و زینرو تکاپوی یک شبه رفتنِ رهی چند ساله را در دل و جان می پرورد.
با آنکه چندان ندیده بودم او را، رفتن نابهنگامش غمگینم کرد. مگر این سرزمین بلاکش چند فرزند غمخوار و درداندیش چون فرهود جلالی کندلوسی و قاسم ایرانمنش اِساسی دارد تا در تاریکیهایش چراغ بیفروزند و بر زخم های تاریخیِ تناش مرهم بگذارند؟!
سفر بی بازگشت چنین فرزندانی، به واقع ضایعهای ملی است در روزگار روزمرهگیهای اجتماعی که ما نیز از باشندگان آنیم وهیچ از خود نمیپرسیم که هستیم و چه می کنیم در این خاکی که بر آن زندهایم و نفس میکشیم.
از فرهود هم در صفحۀ 613 جلد نخست دانشنامۀ مازندران چنین آمده است: «جلالی کندلوسی، فرهود(زادۀ 1344، روستای کندلوس، از توابع کجور نوشهر). شاعر و پژوهشگر. در سال 1371 از دانشگاه تهران در رشتۀ علوم اجتماعی دانشنامۀ کارشناسی دریافت کرد وبه استخدام وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در آمد. در 1396 از دانشگاه گیلان گواهی نامۀ کارشناسی ارشد ایران شناسی گرفت. او از جوانی به سرودن شعر و پژوهش در بارۀ فرهنگ مردم مازندران پرداخت. جلالی از دهۀ 1370 طراح و گردانندۀ جشنواره های محلی در سطح کشوری بود. در 1382 موسسۀ فرهنگی پارپیرار و در 1389 با همکاری گروهی بنیاد هم¬ا¬ندیشی تبری را تاسیس کرد...از 1392 ماهنامه¬ای به نام پارپیرار منتشر نمود. افزون بر همکاری با مطبوعات و نگارش مقاله های بوم شناسانه، این کتاب ها نیز از اوست: پارپیرار1(چراغ موشی)؛ پارپیرار2(ناری ناری¬کا)؛ پارپیرار3(شیوَنگ)؛ پارپیرار4(اَسری/اشک) این چهار کتاب، در بازه های زمانی گوناگون به همراه لوحی فشرده انتشار یافته¬اند. داستان منظوم مینا و پلنگ، که رخدادگاه آن نیزروستای کوهستانی کندلوس است، از دیگر آثار جلالی¬ست. وی به جز این¬ها، سه گاهشمار تبری از 1389 تا 1391، ونیز کتابی به نام گاهشمار اقوام ایران¬زمین با همکاری وحید شریعت زاده منتشر کرده است.» منابع این مدخل، زندگی نامۀ خودنوشت فرهود، گفت و گوی نگارنده با او و کتاب «نغمه های سرزمین بارانی» بوده است.»
این دو مرد هم روزگار، از دو گوشۀ کوهستان البرز؛ کجور در باختر و اِساس درمیانۀ آن، عشقی یگانه و همسان به زادبوم خود داشته¬اند، و شگفت این که به رغم زندگانی کوتاه، سخت و نمونه وار در راه عشق غریب خود کوشیده¬اند بهره¬ای به جهان داده¬اند. این امری شگفت و در خور درنگ است. آیا زمانه بازهم فرزندانی چون آنان در آستین دارد یا باز خواهد پرورد همانندان این پسران کوهستانش را؟ با سرعت وشتاب دگرگونی های جهان امروز دیر و دور به نظر می¬رسد این امر. اما باز هم نمی¬توان نومید بود...
شب خوب و زیبایی بود!
آن پذیرایی با میوه وشیرینی های چلۀ زمستانی مازندران، موسیقی و دوستان اهل هنر و فرهنگ ونیز فضای شادمانه و رنگین-اش، شب را خوب و زیبا کرد. به جز این نشان دادن چهرۀ درگذشتگان گوناگون اهل هنر و فرهنگ در مجموعۀ همگنِ کلیپی کوتاه، نشان از نگاه تازه و خجسته ای میداد؛ چهره هایی چون عشقعلی، ارزمون و نظام شکارچیان در کنارحسن انوشه، علی اصغر یوسفی نیا، احمد محسن پورو...
اشکان جهان آرای، خبرنگار توانا و کاربلد رسانه ها نیز، با ثبت و ضبط خوب لحظه های این واقعۀ فرهنگی- هنری، دین خود را به درستی و زیبایی به آن شب ادا کرد.
وبعد هم کوشش علی صادقی، احسان موسوی، محسن محمدی و رضا ایمانی برای برپایی شونیشت، نیز تکاپوی صمیمانۀ علی حسن نژاد و رحیم رستمی دو مجری مراسم، در خور آفرین و دستمریزاد است!
این شونیشت 5 ساعت به درازا کشید و در پایان، از میهمانان با شام پذیرایی شد. چه بسا که می¬شد با صرف نظر از برخی حواشی و توضیحات طولانی، آن را کوتاه تر و بهتر کرد. باشد با تجربۀ به دست آمده برای یلدا شویی دیگر...
باری، باید خسته نباشید و دستمریزاد گفت به آفرینندگان و دست اندرکاران برگزارکنندۀ این شب که نیک دریافته اند مردم روزگارشان، بیش از اندوه، نیازمند شادمانی و مهر و زندگی اند!