نگاهی به کتاب «از ستیز تا ستایش»
این کتاب که نوشتۀ «نیماظاهری» است، به فردوسی و شاهنامه در روایت شاعران ایران، از فرخی سیستانی تا شفیعیکدکنی پرداخته است.
مازندنومه، بیژن هنریکار: «از ستیز تا ستایش» نخستین اثر نیما ظاهری است که از سوی انتشارات مروارید در پاییز ۱۴۰۳ منتشر شده است. در احوال این کتاب و نویسندۀ جوانش اندکی کندوکاو و ژرفش کردم. وجیزه ام، برآمده از همین درنگ هاست.
نخست از ویژگی بیرونی کتاب بگویم که در قطع رقعی و۳۳۴ صفحه با کاغذ سبک یا بالکی چاپ شده و به رغم صفحات بسیار، نرم و خوب و خوشدست است، اما حروفچینی آن (لابد برای صرفه جویی در تعداد صفحه ها و کاهش بهای کتاب ورسیدن آن به دست خوانندگان اهل بیشتر) اندکی ریز است.
نسخۀ مرحمتی نیما پیش رویم، چاپ نخست است. اما گویا کتاب به چاپ دیگر رسیده و این اتفاق خجسته ای است، در سرزمینی که از چهار سوی بیرون و درونش، بدخواهان و کج اندیشان به تکاپو و تلاشِ خشکاندن ریشه های فرهنگی و تهی کردنش از هویت و معنای دیر و دور آنند. به چاپ دوم و سوم رسیدن کتاب می تواند نشانۀ حضور زنده و موثر کسانی باشد که نمی خواهند به این ماجرا تن در دهند و می کوشند تا نفس بکشند و مُهر حضور خود را بر پیشانی روزگار بزنند.
● درونمایه
در صفحه های نخستین آن چنین آمده است:
به یاد زندۀ دکتر ابوالفضل خطیبی که در واپسین روز های زندگی شان این کتاب را با مهربانی از نظر گذراندند... و به پدر و مادرم که بی حمایت های پیوسته شان، هیچ بودم و چیزی کمتر از آن.
پس از این پیشکشنامه، پیشگفتار آغاز می شود که شرحی از چگونگی و نحوۀ کار نویسنده است.
او می گوید: «گردآوری این مجموعه به پیشنهاد دانشمند فرزانۀ عصرمان، دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی انجام شده و این کار، ادای دین کوچکی است به ایشان. پس از پایان کار، به استاد شفیعی کدکنی از نکوهش هایی که در حق فردوسی شده است می گفتم، پاسخ ایشان که فرمودند: «کسانی هم که فردوسی را نکوهش کرده اند، در واقع ستایشش کرده اند.» مرا به فکر واداشت؛ چگونه نکوهش می تواند مفهومی مخالف معنای خود داشته بشد؟چند روزی دربارۀ این موضوع فکر و سعی کردم نام شاعرانی که فردوسی را نکوهش کرده بودند یا خود را برتر از او دانسته بودند به خاطر آورم، موفق نشدم؛ به ناچار به یادداشت ها مراجعه کردم و دیدم تقریبا همۀ آن ها شاعرانی بودند که در دورۀ انحطاط شعر فارسی ظهور کرده اند و شعرهای ضعیف و به قول فردوسی «ناتندرست» آن ها بهترین گواه همین انحطاط و ابتذال است. به معنای گفتۀ دکتر شفیعی کدکنی پی بردم...» او در ادامه می گوید: در پژوهش های ادبی اصطلاحی هست با عنوان nachleben، که شاید بتوان به برگردان آن «زندگیِ پس از زندگی» گفت. این پژوهش ها به سیر زندگی اثر، پس از مرگ مولف می پردازند.»
این «زندگیِ پس از زندگی» نکته ای مهم در رمز ماندگاری و توفیق یک اثر است. این اکسیر زندگی به فرمان پادشاهان و اسپهبدان به آثار اهل قلم داده نمی شود. این رمز در دل اثر؛ فرم و محتوا و میزان پیوند آن با شالوده و معیارهای زندگی انسانی است.
اگر شعری در یاد می ماند و زبانزد می شود، اگر شعری آدمیت تو را به تو یادآوری می کند و از زیبایی و شکوه انسان زیستن می گوید یا چون دیدار تابلویی رنگین، تو را به سوی طبیعت و شمیم دل انگیز گلزار ها و آواز پرندگان و رودش فرا می خواند و به تو شور وامید زندگی می دهد، در واقع دارد یادآور میشود که تو زنده ای و با سنگ و کلوخ و جانداران دیگر فرق داری.
باری، نیما ظاهری می گوید که برای گردآوری اثرش، بیش از هزار شماره مجله و دفتر و دیوان دیده است تا کاری در حد امکان کامل تر پدید آورد. او از محمدامین ریاحی و کتاب «سرچشمه های فردوسی شناسی» اش ونیز مقاله های ذیل آن به قلم محمد جعفر یاحقی و سجاد آیدنلو نیز یاد می کند که پیشاهنگان راه او بوده اند. و می افزاید که شاعران سرزمین های فارسی زبانی چون افغانستان و تاجیکستان و برخی شاعران عرب زبان و انگلیسی زبان نیز از فردوسی و شاهنامه سخن گفته اند که کار گرد آوری شان رو به پایان است و در مجموعه ای دیگر منتشر خواهدشد.
او در بارۀ شیوۀ کارش می گوید که از شاعران دورۀ پیش از ستایش فردوسی به ترتیب تاریخ در گذشت قمری آنان، و از شاعران معاصر( زادۀ تا ۱۳۲۰)، برای تناسب حجم کتاب، به طور انتخابی یاد شده است، اما فهرستی از مطلع و منبع تمام شعرهای دیگر شاعران معاصر به شکل جدولی در آخر کتاب آمده است.
پیشگفتار با سپاسگزاری ومنت پذیری از دکتر شفیعی کدکنی، دکتر ابوالفضل خطیبی، میمنت میر صادقی(ذوالقدر)، علی دهباشی، ژاله آموزگار، مهندس محمد صنعتکار، کامیار عابدی وچندتن ديگر، از جمله مهران بخشی، کشتی بان محترم نشر مروارید پایان می¬یابد.
● مقدمه
مقدمه کتاب با بیتی از بهار آغاز می شود:
شاهنامه هست بی اغراق قرآن عجم
رتبۀ دانای طوسی، رتبۀ پیغمبری
شاهنامه از سدۀ چهارم به شکل های گوناگون در جغرافیای فرهنگی زبان فارسی حضور داشته و در هر دوره با شیوه ای به آن واکنش داشته اند.
شروع سفر بررسی فردوسی و شاهنامه اش از همان روزگار اوست در گستره¬ ای هزارساله تا مشروطه و اکنون. ظاهری این دوره ها را شش پاره می کند:
1. دورۀ انکار فردوسی و شاهنامه( سدۀ پنجم؛ از فرخی سیستانی تا منوچهری)
۲. دورۀ پایان انکاروآغاز دیدگاه های دوگانه( سدۀ پنجم تا هفتم؛ از مسعود سعد سلمان تا اثیرالدین اخسیکتی)
۳. دورۀ اوج گیری افسانه سازی ها( سدۀ هفتم؛ ازعطار تا مجد همگر)
۴. دورۀ آغاز ستایش و اوج گیری تضمین ها( سدۀ هفتم تادهم؛ از سعدی تا هاتفی)
۵. دورۀ اوج گیری مدعیان( سدۀ دهم تا سیزدهم؛ از اهلی شیرازی تا راجی کرمانی)
۶. دورۀ ستایش( سدۀ سیزدهم تا اکنون؛ از ادیب پیشاوری تا شفیعی کدکنی)
او سپس توجه شاعران به فردوسی و شاهنامه را، بیرون از این شش حالت نمی داند:
1. نکوهش محتوای شاهنامه
2. ادعای برابری یا برتری بر فردوسی
۳. اشاره به داستان ها و افسانه های زندگی فردوسی
۴. برتری ممدوح شان بر شخصیت ها و داستان های شاهنامه
۵. تضمین بیتی از شاهنامه
۶. ستایش فردوسی و شاهنامه
آنگاه در بارۀ هرکدام از این حالت ها شرحی می دهد و نمونه هایی می آورد. پس از این مقدمۀ گسترده، به تفصیل و با طرح نکته های لازمِ این بازۀ تاریخی، از هر دوره به روشنی سخن می گوید.
● جایگاه فردوسی در میان شاعران مردم
یک بار درخدمت استاد ابتهاج(سایه) بودیم. بحث ارزش و جایگاه نامداران پیش آمد. آن روز، اوحرف خوب و حکیمانه¬ای زد و گفت: «خیلی ها گمان می کنند که مردم نمی دانند و تشخیص نمی دهند. آن ها بهترین داورانند، آن ها هستند که جایگاه شخصیت ها و قهرمانان را تعیین می کنند. شما تختی راببینید، مدال او کمتر از خیلی قهرمانان دیگر است. اما جایش در میان مردم را، منش و دلبستگی اش به آنان و خیلی نکته های دیگر تعیین کرد، نه مدال هایش. مردم یعنی خرد و شعور جمعی-جامعه، بو می¬کشد و برمی¬گزیند.
ما در طول تاریخ ادبیات ایران تا مشروطه، نزدیک به یازده هزارتا شاعر داریم که یا کتاب ودیوان دارند یا اسمشان در تذکره و تاریخ و حکایتی آمده، اما میان این یازده هزار تن، چند تاشان جایگاه بلندی دارند و بر چکادها ایستاده اند؟ شاید به تعداد انگشتان دو دست؛ فردوسی و حافظ و سعدی و مولانا و خیام و عطار و سنایی و نظامی و ناصرخسرو و...البته دیگران هم هستند درجای خود وهیچ کدام جای دیگری را تنگ نکرده اند. آیا این ها را حکومت ها ودیوان سالاران برکشیده اند؟ نه، این¬ها را همان شعور پنهان وناپیدای جامعه برگزیده و جایی شایستۀ قامت شان داده است.»
راست می گوید او، این روح پنهان و نامرئی، این بیدار ناپیدای مردم کارخود را می¬کند و هرکه را در قفسۀ شایستۀ قامتش-جای و« زندگیِ پس از زندگی» می دهد. سنجه دست مردم و آن روح است. اوست که اثرو ردِّ انگشت ها را در ترازو می گذارد و بی که کسی بداند و آگاه شود، می¬سنجد و نمره و امتیاز می دهد. دلیلش چیست؟ تو چه گفته ای یا چه کرده ای؟ مضمون گفته یا کارتو چه بود؟ چگونه بسته بندی و عرضه اش کرده ای؛ سیمای بیرون و درون کالایت چه گونه بوده است؟
هزار نکتۀ باریک تر زمو این جاست __ نه هر که سر بتراشد قلندری داند/ نه هر که طرف کُله کج نهاد و تند نشست__ کلاهداری و آیین سروری داند...
این بحث دراز دامن و کهنی است. فردوسی وقتی در آن روز گار در ستایش خرد می سراید: خرد رهنمای وخرد رهگشای__ خرد دست گیرد به هر دو سرای.
و یا وقتی در باب داد ودهش فریدون می گوید: به داد و دهش یافت این نیکویی__ تو داد و دهش کن فریدون تویی... لابد این نور را در خود دیده بود که می گفت: توانا بود هر که دانا بود__ ز دانش دل پیر بُرنا بود، و از ژرفای جان در یافته بود که: ز دانش به اندر جهان هیچ نیست__ تن مُرده و جان نادان یکی ست.
آن روح پنهان در مییابد که این مرد شاعر، هم خوب می بیند، هم خوب می فهمد و هم خوب می سراید. پس او را در جایگاهی به قدر قامتش می نهد تا همانگونه که خود گفته بود: از باد و باران نیابد گزند، که نیافت، بل بیش تر صیقل خورد وتازه تر شد تا امروز که همولایتی خراسانی اش با فخر در منظومۀ " جاودان خرد"اش، چنین بسراید:
بزرگا، جاودان مردا، هشیاری و دانایی
نه دیروزی که امروزی، نه امروزی که فردایی
چو زین جا بنگرم، زان سوی ده قرنت همی بینم
که می گویی و می رویی و می بالی و می آیی
به گِردَت شاعران انبوه و هر یک قُله ای بشکوه
تو اما در میان گویی دماوندی که تنهایی
هزاران ماه و کوکب از مدار جان تو تابان
که در منظومۀ ایران تو خورشیدی و یکتایی...
بی شک فردوسی هم می توانست جایگاهی فراتر از فرخی و عنصری و چهارصد مدیحه گوی دیگر محمود داشته باشد، اما فهمید و نخواست، و بهای این فهم وتن زدن از آن یوغ زرین را به بهای جان و هستی اش پرداخت و به واقع برندۀ اصلی بازی زندگی شد. پس آن روح پنهان اورا بر ستیغی نهاد که دست هر گدا نرسد بر آن. امروز، در این سرزمین بلاکش بیش از همشه محتاج نیوشیدن ندای اوییم که می گوید:
به دانش دو دست ستیزه ببند
چو خواهی که از بد نیابی گزند
ویا: بکوشيد و خوبی به کار آورید
چو دیدید سرما بهار آورید!
شاهنامه تنها اسطوره وتاریخ نانوشته و نوشتۀ ایران نیست، درسنامۀ همیشۀ خرد و دانش و درنگ و داد است. ایران همیشه نیازمند این نقشۀ راه، این فانوس دریایی شب های تاریک تاریخش بوده است و امروز بیش از هر زمان دیگر. جهان زبان شاهنامه را می فهمد و ما آسان از کنارش می¬گذریم. در روایتی آتاتورک به رضا شاه گفت: کار تو آسان تر از من است، چون شما شاهنامه و فهم مشترک ملی دارید، ولی من باید این را در سرزمین خود بسازم!
این که کتاب از ستیز تا ستایش فردوسی و شاهنامۀ نیما ظاهری در زمانی کوتاه دارد به چاپ سوم می رسد، گویای حقیقتی زنده وپنهان در زیر پوست خستۀ شهر است. این از بختیاری نیما بود تا کارش در چنین روزهایی به سامان برسد که تشنگان در جست و جوی آب اند و واکاوی و واخوانی سرگذشت سرزمین خویش!
علی دهباشی، بیژن هنریکار، نیما ظاهری، نیما هنری کار، باغ ایرانی، تهران، شهریور ۱۴۰۱
● در بارۀ نیما ظاهری، نویسندۀ جوان کتاب
نیما زادۀ آبان ۱۳۷۹ در تویسرکان است. مرتب و منظم درس خوانده و گواهی نامۀ کارشناسی رشتۀ روزنامه نگاری دارد. پدر و مادری آموزگار داشته که او را با شعر و داستان های مثنوی و شاهنامه پرورانیده و به بارآوردهاند. او را نخستین بار در دستیاری هایش با علی دهباشی دیدم. جوان و بروز و با انگیزه و مهربان.
به گفتۀ خودش در یادداشتی کوتاه، او کارش را از شانزده سالگی با خبرگزاری ها و روزنامه ها و سپس¬تر همراهی اش را با دهباشی از سال ۱۳۹۹ یعنی کمابیش در بیست سالگی و حوالی همان سالی که وارد دانشگاه شد، آغاز کرد و پای کار، با جان و دل ایستاد. مثل ایستادنش پای کار همین کتاب به پیشنهاد شفیعی کدکنی.
شفیعی از این پیشنهاد های سرنوشت ساز و رهنما در تاریکی¬های روزگار به خیلی¬ها می کند(این را در مقدمۀ بسی کتاب های منتشر شده می توان دید)، با این همه، تمام پیشنهادها و رهنمودهای او شنیده نمی¬شود. اندک اند آن ها که می شنوند و می نیوشند و بختیارانه بدان جامۀ عمل می پوشانند.
این نیمای ظاهری، یکی از آن بختیارهاست. البته بی شک بودنش در کنار علی دهباشی کوشای سخت جان و پیگیر بخارا و شب هایش با آن همه آدم نیک وپر آوازۀ ممتاز، گوهر جانش را آبدیده تر و آماده تر کرد برای کار و پویش. دستمریزاد براو وعلی دهباشی.
در هشتصدمین شب بخارا که قرعه به نام این کتاب افتاد، دکتر شفیعی، دکتر ژالۀ آموزگار، دکتر حسن انوری و بسیاری استادان دیگر فرهنگ و ادب ایران حضور یافتند و سخن گفتند؛ دکتر آموزگار، در تعبیری زیبا خطاب به فردوسی، نیما را از فرزندان او در پس قرن ها دانست. این افتخاری است برای این جوان در آغاز این راه دراز، آن هم در روزگاری که بیش تر هم سن و سالانش علم را در دریای حافظۀ گوشی های رنگارنگی به ژرفای یک سانتی متر می جویند و غافل از اقیانوس کتاب ها و ریشه ها و اعماقند. و باز این که در این زمانه، جوانی بیاید و از عشق و حال و جوانی و تفریح این روزهای بهاری عمر گرانش بگذرد و نزدیک به هزار کتاب و مجله را در درازای دوسه سال ببیند و بپوید و خواسته هایش را در آن ها بجوید و ثبت و ضبط کند و در قالب کتابی خواندنی سامان و انتشارش دهد، از عجایب عصر است و شادی بخش!
به نیما وهمت بلندش باید تبریک گفت و ازین بیش تر، به پدر و مادری که او را در دامان خود پرورانده اند. درودها و آفرین ها بر این دو آموزگار بیدار و نیک اندیش، که فرزندی را نه تنها برای خود، که برای این سرزمین بالانده اند. برای نیما که در زمستان سرد این روزهای ایران، پنجره ای به باغِ جاودانۀ خرد فردوسی گشود و بوی بهار را انتشار داد، چشم اندازی روشن می بینم و بهترین آرزوها را دارم. ایران ما نیازمند نیما های بیش تری چون اوست.