دالان باریک فرهنگ و هنر
زمانی که موسیقی و اشعار فاخر و ارزشمند در اندرونی های تصمیمهای غیرقانونی در خاک دفن می شوند و شأن و هویت هنرمندان نادیده انگاشته میشود، کنسرتهای زیرزمینی به حد اعلا میرسد.

مازندنومه، سعید اندیکلایی: در عصر فناوری اطلاعات، اخبار، اتفاقات و دروغ پراکنی و طنز و مد و زیبایی پرستی و تمسخر، نفرت پراکنی و دوقطبی فرهنگی و اجتماعی، زن ستیزی و مردستیزی های دیوانه وار و جنجالی ترند و در تیتر هزاران و میلیون ها بیننده قرار می گیرد، به راستی در این روزگار پرهیاهو، فرهنگ امروز از آن درونمایه والا و غنی گذشته ی نه چندان دور، تهی شده است و چیزی که جای آن را گرفته است تفریح و سرگرمی و گریز از تفکر و تعمق و مسئولیت و ولنگاری و سطحی نگری است. نمادی از تراژدیک و دراماتیک که خیل عظیمی از مردم کوچه و بازار در تمام سطوح اجتماعی را نشانه گرفته است تا به خاک سیاه بنشاند، گویی جامعه ی ما نمایشی چند قطبی از انسان های رباتیک شده اند که در خلاء فرهنگ تعمق و اندیشه و تفکر به مصرف کنندگانی صرف تبدیل شده اند و یا در نقش انسان های سرگردان و سردرگم فرو رفته اند . جامعه ای که در آن سرگرمی های مجازی و طنزهای محاوره ای و گفتگوهای سطحی بالاترین معیار ارزش هاست، خوش گذراندن و فرار از ملال ، اشتیاقی همگانی شده است !
بدیهی است که گاهی امیال ، کاملا مشروع و طبیعی است و آدم باید از آن تنزع طلبان متعصب باشد تا اعضای جامعه ای را ملامت کند که چرا در این زندگی محصور در یکنواختی و تکرارو کسالت بار و گاه جان کاه به دنبال استراحت و تفریح و سرگرمی هستند، اما وقتی این میل طبیعی به لذت، بدل به والاترین ارزش ها شود پیامدهای شومی خواهد داشت از جمله : به ابتذال کشیدن فرهنگ و رواج ولنگاری و در عرصه ی فضای مجازی به خبررسانی و بی مسئولیتی که بنیادش بر شایعه و جنجال استوار است .
تصادفی نیست که امروز در صفحات روزنامه ها و هفته نامه های سراسری و محلی نشانی از نقد نمی یابیم. در روزگاری نه چندان دور ، نقد نقش بنیادین در فرهنگ ما داشت و شهروندان را در کار خطیر داوری درباره دیده ها و شنیده ها و خوانده هایشان یاری میکرد . عامل دیگر سطحی شدن فرهنگ، پدیده ای است به نام ایثار، یا توجه به دیگری ! توجه و اعتماد کامل به فضای مجازی که طبق آمار 70 درصد از داده ها خزعبلات و آدرس های گمراه کننده است، به عبارتی دیگر، فرهنگ دیگرملک طلق نخبگان جامعه نیست.
کافی است نگاهی گذرا به آمار بازدیدکنندگان صفحه های نیمه پورن ، مسخره بازی های سطحی نگر ، رقص و آواز، اخبار زرد سلبریتی ها ، و فال بینی ها و غیره را با صفحه هایی از نویسندگان و نخبگان انداخت تا به این نتیجه خطرناک مواجه شویم سالیان نه چندان دور جامعه فرهنگی و نخبگان وظیفه اخلاقی خود می دانستند که از طریق آموزش و اشاعه فرهنگ هنر و ادبیات و سایر جلوه های آن، ابزارها و مولفه های سترک آن را در دسترس همگان بگذارد . وجود خِلاء بزرگ این وظیفه ی ستودنی نتایج نامطلوبی چون ابتذال ، نه به معنی فساد و فحشا که به معنی بی مایگی حیات فرهنگی داشته و سطحی نگری را در قالب و محتوا را با این استدلال توجیه کرده است که این روند برای تحقق وظیفه ی مدنی و افزودن شمار مخاطبان ضروری است این یعنی فدا کردن کیفیت فدای کمیت! باز هم کافی است تا مقایسه ای کوتاه به فروش گیشه های فیلم های سطحی و مسخره باز های بی مزه و طنزهای لودگی با فیلم های پرمفهوم و پرمعنای زندگی و فلسفه اجتماعی در سطوح زیرین پوستین این جامعه که از آسیب های اجتماعی در عذاب است و رنج می برد.
💥خارج از دالان فرهنگ و هویت
عامل دیگر از سطحی شدن و بی مایگی ،تبلیغات است که به گونه ای نامحسوس خلائی را که در غیاب نقد پدید آمده پر کرده و این تبلیغات دیگر نه فقط پاره ای جدا ناشدنی از فرهنگ که در واقع محمل اصلی آن شده است .
امروز تبلیغات نقش عمده ای در شکل گیری سلیقه و حساسیت و تخیل و رسم و عرف ما دارد . تبلیغاتی که فرهنگ و سنت و عرف و رسم و هنر ما را به طور مصیبت واری در معرض فروش گذاشته است .وقتی فرهنگ زمانه ، تفکر انتقادی را مثل خرت و پرت های از مد افتاده و انباری متروک میریزد و جای فکر را به تصویر می دهد، چیزی که معیار رد یا قبول آثار هنری و ادبی میشود روش های گوناگون تبلیغ است که مثل قارچ رشد می کند تا واکنش های شرطی شده ی جماعتی که شاخک های حساس فکری و توان تشخیص خود را از دست داده اند به آسانی فریب بخورند.
این سطحی نگری در موسیقی های زیرزمینی ، باوجود نامرئی بودن هنرمندان و مخاطبان متخصص علاقهمند، گسترش و به افراط کشیده می شود. زمانی که موسیقی و اشعار فاخر و ارزشمند چه سنتی و چه پاپ و در اندرونی های تصمیم های غیرقانونی در خاک دفن میشوند و شأن و هویت هنرمندان نادیده انگاشته میشود ، کنسرت های زیرزمینی ، در فضایی که همچون جشنواره های یونان باستان وشیطان پرستان، غرایز و هیجانات و شور و اداهای جنون آمیز را به حد اعلا می رساند تخلیه می کنند.
در سالن های تاریکی که می رقصند و به نواهای خلسه آور گوش میسپارند و به حال جذبه می روند . موسیقی هایی که در هنگام صداها و سازهایی گوش خراش که دیگر فرد نیست بدل به توده می شود بی آنکه دریابد به دوران بدویت جادو و قبیله رجعت میکند این پدیده های توده وار با استفاده روزافزون از مواد مخدر و در همه سطوح هرم اجتماعی در حال همه گیری و پاندمی سقوط فرهنگی است .
کنسرت ها و موسیقی هایی که ولوله وار غوطه میخورند و وحدت می یابند ، راز دل می گویند و از برکت این تجربه نفس گیر بدوی، سبک باری و ارضای روحی می رسند و از خود بیخود میشوند و این همه از برکت ممانعت های غیرقانونی کنسرت هایی است که از بطن شعر و شعور وفرهنگ و تمدن و اسطوره و افسانه متولد میشوند .
در این روزهای پرتردید و دردناک که هرروزش آمیخته با اخبار فاجعه و سوگواری و رنج است ،گویی تنها فرهنگ و هنر و نوشتن است که می تواند تکیه گاهی صادق باشد و مصیبت های ما را التیام بخشد.
اهالی فرهنگ و هنر که متولی روح فرهنگ و هنر مسامحه و مدارا هستند ، مدام می پرسند چه باید کرد ؟ همه می دانیم که چه باید کرد و همه می دانیم که چه خواهد شد اما انگار هیچ کس پاسخی به این پرسش ندارد . زمانه ای که میرود مواد مخدر و دیگر آسیب های اجتماعی به چیزی عادی بدل شود که هیچ شباهتی به دوران گذشته، نه دوران باستان و معاصر بلکه تا تا یک دهه پیش ندارد.
زمانه ای که آسیبهای اجتماعی و دیگر تابوهای هنجارشکن به زیست عادی بدل میشود، که واکنشی است غیرطبیعی در برابر محیط اجتماعی که دختران و پسران ایران را به سوی لذاتی سریع و سهل الوصول براند . لذاتی که بتواند آنان را در برابر هر نوع نگرانی و مسئولیت ایمن می کند. و رخصتمی دهد تا از هر فرصت خودشناسی که ممکن است از راه تفکرو تأمل در خویشتن حاصل شود روی بگرداند از فعالیت های عمده فرهنگی و فکری و هویت وهنری را که امروز در تمدن ماست بی بنیان و کم مایه و ملال آور شمرده می شود ،زاید جلوه دهد . این نیاز گریز ذهنی نیروی محرک جامعه امروز ما، از تمایل و فرار از تهی بودگی و دلشوره سرچشمه می گیرد؛ تهی بودگی ای که منشأ آن دور شدن از هویت و تحقیرشدگی شأن و کرامت آدم ها است؛ نامرئی شدن آدم هاست!
پژوهش جدید دکتر محسن گودرزی درباره افول اجتماعی نشانه های خوبی از حال اجتماعی را نوید نمی دهد و حاکی از صعودی شدن منحنی بسیاری از آسیب های اجتماعی است . سیر وقایع با حداقل هایی که انتظارات ماست سازگار نیست. اما در چنین روزگاری که در آن به سر می بریم در برابر موقعیت ناسازگار باید دوباره پرسید که چه باید کرد ؟ لازمه هر چه باید کردی عبور از انکار موقعیت، فهم علل واقعی ، و تغییر و اصلاح سیاست گذاری های کلان است که چندان در اختیار ما نیست پس پرسش نه بر سر چه باید کرد که بر سر انتخاب های محدود ما و چگونگی مواجهه ماست با سازگاری هایی که میان مطالبات مان و واقعیات جاری فاصله انداخته است ،بر سر اینکه چه می توان کرد! زمانه ای که رفته رفته به یک پرخاش جویی جمعی میل پیدا کرده ایم ، جامعه ای که به ابزار خشم و کینه و حسادت پاره پاره شده باشد ، امیدها را برای تنش سازنده زایل میکند. خشم، اعصاب را فلج و امکان کنش مثبت وسازنده را دریغ میسازد . زمانه ای که پرخاش جویی جمعی، به اردوکشی و دیوارکشی میان افراد جامعه میل پیدا کرده است .
در یک کلام به پیشواز نبرد فرجامین این خانه را ویرانه می خواهند و تا زمانی که این قهرمانان فضای مجازی دروغ می کارند و تخم نفرت می پراکنند و کینه برداشت می کنند در بر همان پاشنه ی سرگردانی می چرخد .
💥ورود به دالان
فرهنگ و هنر و هویت شهروندانی که به آینده کشورشان امید بسته اند ، بیش از تراژدی سرایان بی باک مجازی به هنرمندان و نمایشنامه نویسان و کمدی پردازان فاخر و میانه محتاج اند نه هرزه درانی سطحی نگر و ولنگار! ما بیش از انقلابیون آزادی ستیز که جامعه را دوپاره وچند پاره می خواهند به نخبگان و هنرمندان و دانشوران با ابزار و مولفه هایشان نیازمندیم که هویت و چراغ امید را روشن نگاه دارند تا جامعه را ، بیش از این به سوی رنج افزون تر و جنگ تن به تن و تونلی تاریک هدایت نکنند و از بار تأمل ناپذیر بکاهند.
موسیقی همیشه برای نخبگان و برگزیدگان یک امکان بی نظیر و تجربه معنوی بوده و هست . در محافل عارفان و سلوکان موسیقی همیشه راهی به تجربه معنوی گشوده است اما در ذهنیت عام سنت گرایان، موسیقی نسبتی با تجربه معنوی نداشته است ؛موسیقی مطربی قلمداد میشده است یا میشود. مقصود از تجربه، فاصله گزیدن از خود و دلمشغولی های روزمره هست . چرخش پرشتاب زندگی امروز چقدر این فرصت را به فرد میدهد تا بایستد و با فاصله به خود و متن زندگی نظر کند.
تجربه معنوی به معنای درک کمیتی فارغ از جزمیت امروز و این جایی زندگی کردن است آن که فرصت پیدا می کند لختی بایستد و به تمامیت خود نظر کند و آن را موضوع داوری قرار دهد ، از یک تجربه معنوی بهره مند شده است . معنویت امکان توقف کردن است در مسیر پرشتاب و چندسویه زندگی . مردم به خودی خود از فرصت از فاصله گزینی محروم اند . به همین جهت است که بزرگان و حکیمان و فیلسوفان و مهم تر از همه هنرمندان محترم دانسته می شوند آنها از فرصت این فاصله گزینی بهره مندند و نه برای خود بلکه برای دیگران نیز این فرصت را ایجاد میکنند تا به کلیت زندگی نظر کنند و درباره آن بیندیشند اما اگر حقیقتا مردمان نیازمند تجربه معنوی با وساطت اهل فرهنگ و هنر هستند کدامین اهالی حوزه فرهنگ و هنر اقبال مردمی خواهند داشت( فارغ از نهاد های دینی وگوهر دین که امکان تجربه معنویت را برای بخشی از مردم فراهم می کنند )
موسیقی و نمایش دو شاخصه و مولفه مهم هویت فرهنگی ما ایرانیان است و هنرمندان چه در عرصه موسیقی و نمایش از خوانندگان و بازیگران و نوازندگان همه اینها را در حد کمال ارائه داده و می توانند یک نماینده برجسته برای شناسایی فرهنگ وهویت ایران باشند. از وجوه برجسته و شاخص کار هنرمندان همین بس که با استفاده از نمایش و موسیقی به کلام اثربخشی و قوت بیشتری می ببخشند و تأثیر کلام را چند برابرمی کنند اما مسئله اصلی در درجه اول نه انتخاب های ایشان در شعر و آهنگ سنتی یا کلاسیک و یا نوع نمایشنامه؛ هماهنگی با نقص جامعه و دغدغه های جامعه ایران و هویت تاریخی آنان است و خاصه اساتید برجسته این مولفه های فرهنگ و هنر بزرگانی چون استاد ابوالحسنی، استاد عبدالهی و استاد عسگری در پیوند با مرادان و اساتیدی خاص چون استاد شجریان و استادحسین علیزاده و استاد بیضایی اند.
هنرمندانی که به قول مقصود فراست خواه ،کنش گران مرزی اند ، نمایندگان ایوان و دیوان ! کنش گران منتقد و مستقل ؛ پا برجا بر متن جامعه ! هنرمندانی که مغلوب و منفعل نیستند و روحیه توافق و اجماع ساز دارند ! هنرمندانی که تاریخ ایران را بازخوانی میکنند تا تاریکی هایش را ببینند اما درگرداب فقدان هاغرق نمی شوند.
مقصود فراست خواه در وصف کنشگران مرزی میگوید :« اگر نبودند کسانی که در مرزهای ایوان و دیوان کار میکردند؛ شاید تاریخ و فرهنگ و هنر معاصر به صورتی دیگر رقم میخورد و همینطور است اگر آنان به نحوی دیگر بازی میکردند باز مسیر تاریخی ما متفاوت بود » آدم هایی هستند که میان ایوان و دیوان تردد میکنند ، دست به خلاقیت های مختلفی میزنند ، روزنه هایی برای رویت و مرئی شدن برای جامعه و دیگر هنرمندان و روزنه های امید برای توسعه و توانمندسازی هنرمندان به وجود می آورند کسانی که دلیری اش غیرعصبی است نه توفنده . ستیزش متخاصمانه نیست بلکه با هماوردی آزادمنشانه است، مجادله جدی میکنند و اما صلح آمیز ؛ نقد مسالمت آمیز میکنند نه آتشین و انقلابی . رویای این کنش گری هم در سلوک موسیقایی فاخر مردمی و هم در نمایشنامه های تاریخی و باستانی میتوان پیدا کرد .
همان قدر که به کلام آوردن آنچه تجربه نشده دشوار است روایت کردن از آنچه تجربه نشده نیز می تواند سخت باشد ، این تنها خیالپردازی برای روایت داستان غریب نیست که دشوار است که گاهی مواجهه با آن چیزهایی که بر سر آدمی رفته است سخت تر تن به روایت شدن می دهند . روایت شدن یعنی ابدی شدن یعنی قطعیت آنچه تا پیش از این احتمال بوده و حالا تجربه زیسته است قصدم از اشاره به روایت این است که بگویم در مسیر آماده شدن ما به عنوان انسان هایی صاحب روایت و تاریخ شخصی گاهی حتی چیزی جایی به کمک مان می آید . تا صدای ما شود کلمه مان شود برای آنکه نترسیم و داستان خودمان را بنویسیم تصویر ما شود تا چشم هایمان را باز کنیم و باز نگاه داریم و ببینیم که می شود آیا وسط معرکه ی ابدی پاره خطی که یک طرفش غیبت و غربت ایستاده است زندگی کرد.
تمام این هارا نوشتم که برسم به دو نام :گروه کنسرت مهرانگیزان ونمایش آرش؛ مصداق بارزی از یک غیاب وغربت از فرط حضور، غربت نمایش آرش واجرای کنسرت مهر انگیزان در بابلسر نمایش ارش و موسیقی سنتی، که هردو در بلدیه خود غریب اند!
از سال های پیش مشغول خلق نمایش و اواز های ماندرگارشان بودند نمایش و موسیقی اگر نخواهم بگویم مثل هوا اما مثل یک سقف نامرئی سال هاست بالای سر ماست، باران خورده اند ،آفتاب دیده اند ،باد تخته تخته تکانشان داده اما سقف بوده اند. نمایش ماندگار کنسرت نمایش آرش به کارگردانی عباس ابوالحسنی و گروه موسیقی مهر انگیزان چیزهای دوست داشتنی دیگری سوای بازی و نغمه و صدا و آواز هم داشتند.
من آن داستان باستانی اسطوره موسیقی را دوست دارم که بهرام بیضایی ، استاد شجریان ، حسین علیزاده و مشکاتیان و لطفی ها در آن سهیم بودند . نمایشنامه آرش بهرام بیضایی که خود روشنفکر و هنرمندی است بزرگ ، شخصیتی صریح ، و ایراندوست و صادق همچون شخصیت های اساطیری سرزمین پدری اش . نمایش آرش که به گفته ی خودش حرفش، حرف مردمی است که شنیده نمی شوند (1338) بیضایی با نمایش آرش هم در صدد احیای شکلی از نمایش بود که توسط روشنفکران ابتدای قرن بیستم به عقب ماندگی تعبیر میشد و در غوغای غرب گرایی وروی آوردن ایرانیان به نمایش رسمی اروپایی به حاشیه رانده شده بود و هم به دنبال آرش سیاوش کسرایی که از آرش اسطوره ایی حزب پیشگام و نجات بخش، امپراطوری های خودش را مراد میکرد و به ستایش خلق می پرداخت . نمایشنامه آرش بیضایی نقد مردمی بود که نشسته اند در انتظار قهرمان ؛درست خلاف قهرمان پرستی های رایج آن دوران درست مانند دیگر نمایش نامه اش یعنی اژدهاک که همزمان با آرش نوشته بود نیز بیضایی باورهای رایج را به پرسش میگرفت و از تعصب و داوری های خشن ایرانیان میگفت که همزمان مخالف استبدادند که خود متعصب و مستبدند در آن روزگار که آثار هنری و ادبی به ستایش از خلق و توده مردم مشغول بود او علیه اسطوره ی مقدس نقدنشده ی مردم شورید و به جای پرداختن به توده های بی شکل به دنبال فردیت انسان گشت و چهره ترسیم نشده ی مردمی را تصویر کرد که از آنها حرفی زده نمیشد.
برخلاف روشنفکران مسلط چپ آن را نه برای پیشبرد اهداف سیاسی که برای بازخوانی هویت تاریخی و انسان گرایی ایرانی و اهمیت بخشیدن به حقوق فردی بوده است . بیضایی ویژگی های شخصیت های تاریخی ، اسطوره ای را در منابع مختلف و روایت های دینی کهن و شاهنامه را خوانده است و به یاد سپرده است ولی کار او نقل و انتقال مو به موی آنها نیست او هنرمند خلاق ، آگاه و گوهرشناسی است که این پدیده ها برایش گوهرهای گرانبهایی هستند او آنها را با تخیلات سازنده و ابتکارات و نکته سنجی هایش صیقل میدهد ، پرداخت میکند و قالب های نویی می ریزد که با آنچه در دنیای محسوس و زمینی اش میگذرد بیشتر همخوانگی دارد. و آن هنگامی است که شاهکارهایی زاده میشوند که نه تاریخ اند و نه اسطوره اما هم تاریخ اند و هم اسطوره ! اثری که من به تماشایش نشستم مسحور نمایش بازیگران و کارگردانی مسلط و صاحب سبک آقای عباس ابوالحسنی شدم .
واژه ها و عبارت های انتخابی او همچون ملودی زیبایی ، گوش و چشم مرا را نوازش داده است با اندک آگاهی که از تاریخ و فرهنگ و اساطیر به ویژه آرش داشته ام ، دگردیسی شخصیت های آشنایم را با جلوه ای نو و هنرمندانه با ترکیب موسیقی سنتی و بومی و زبان محلی را در نمایش یافتم .
بعد از کنسرت نمایش آرش مهمان گروه کنسرت مهرانگیزان با صدای استاد مجتبی عسگری و به سرگروهی آقای عبدالهی بودم . من در کنسرت تکه ای از شجریان را دیدم ، سایه ای از استاد حسین علیزاده را دیدم ،صدایی که با هارمونی نوازندگان موجی از آرامش را در تک تک مان جاری کرد . صدایی که مسیر مستقیم اتصال به تجربیاتی بود که حاصل کار هزاران هزار نفری بود که در طول سالهای طولانی آواز خواندند من آن شب تکه ای از تصویر استاد شجریان و سایه ای از استاد علیزاده را دیدم، ممکن است برای دیگری تصویر یخ زده ای از پدرش که عصرهای جمعه تکیه میداد به پشتی صندلی و به دوردستی خیره میشد و لبخندی محوی روی لبش بود، تداعی میساخت.
در صدای استاد عسگری تکه ای از قلب کسی که عشقی نافرجام را تجربه کرده مویه میکرد در صدایش شکست یک ملت فرود میشود و امید دوباره اش اوج . روزهایی که فراموش میشوند ، شب هایی که سحر نمی شوند او صدایش را می تاباند، مثل درمانگری که سالهای سال دراتاقی امن و کوچک به حرف های مردمانی گوش داده ، آنها را فهمیده به خاطر سپرده و با حفظ امانت داری و رازداری آواز و ترانه شان کرده است و آن شب نثارمان کرده است.
من اولین بار گروه موسیقی مهرانگیزان را شناختم اما می دانم پس از سالیان غیبت و عزلت در استان برایم آشنا بوده پس بی راه نیست که این قصه ها هستند که باب آشنایی ما بوده اند ، قصه هایی که منتظر ایستاده بودند تا روایت شوند و سالها و قرنها پیش از ما به دنیا آمده بودند.درک کیفیت حضور گروه موسیقی بهایی است که باید برای دلتنگی هایمان بپردازیم همان داستان تلخ همیشگی است . درد و درمان از آن معشوق است خار و گل با هم است و ناگزیر جایی به سکوت گره میخورد ما داستان هایمان را ثبت کردیم .ما بخشی از خود را از خطر فراموشی گریز داده ایم.
ما گروه موسیقی مهرانگیزان را به خاطر می سپاریم ما صدای استاد مجتبی عسگری و تصنیف های گل زرد، غم تو، دوست بدارید، چهار مضراب بی کرانه، با آهنگسازی استاد فرهاد عبداللهی و تصنیف دلدارحنیف شهمیرزادی را به خاطر می سپاریم ما صدای ساز بربط استاد فرهاد عبداللهی، تبلای ،گرش آنند هندوستانی، تار استاد حنیف شهمیرزادی و تنبک حمید قنبری و، کمانچه ی محمود نبوی را از یاد نخواهیم برد.
دلتنگ می شویم و زمانی که غصه دار می شویم به سراغ مان می آیند و به دیارمان سفر می کنند به ایران، سرای خود مهمان مان میشوند و با صدا و ساز و نوای مهرانگیزان دلبری میکنیم و برایمان بهانه و اشک شوق و گریستن و دلتنگی را به ارمغان می آورند .
💥ورود به دالان فرهنگ و هنر
پس از سده ها و قتل و غارت و استثمار اقلیت سفیدپوست و آپارتاید و نژادپرستی علیه اکثریت سیاه پوست اِفریقای جنوبی و پس از کِش و قوس ها و کشمکش های فراوان به ائتلاف سرنوشت ساز گذار به دموکراسی با رهبری یک انسان صلح طلب به نام نِلسون ماندلا و پس از آزاد شدن از بند اقلیت وارد دالان بزرگ همبستگی و وِفاق شد و این در 24 ژوئن 1995 در روز برگزاری اولین مسابقه نهایی جام جهانی راگبی در آفریقای جنوبی رخ داد . تیم ملی کشور اسپرینگ بوکس پس از پایان تحریم بین المللی علیه رژیم آپارتات برای اولین بار اجازه می یافت در رقابت ها شرکت کند و اینک در مسابقات نهایی مقابل تیم قدرتمند اِل بلکس که تماما سیاه پوست بودند از نیوزیلند قرار داشت.
هویت اسپرینگ بوکس معاصر با آپارتاید و پیراهنش نماد افریکنرها یعنی اِفریقایی های سفیدپوست هلندی زبان که به شدت مورد تنفر جمعیت اکثریت سیاه پوست بود در این روز رئیس جمهور جدید نلسون ماندلا و پس از آپارتات چطور میخواست وظایفش را به عنوان رهبر حکومت به نمایش بگذارد می توانست با کایزمای افسانه ای خود اکثریت سیاه پوست را با جمله ای بر علیه اقلیت سفیدپوست بشوراند و تقاص دیه ها ، ظلم و جور را بستاند اما او از لونی دیگر بود ماندلا علاوه بر تلاش یکساله اش پس از آزادی از زندان با لباس شماره 6 اسپرینگ بوکس که متعلق به فرانس و پینار کاپیتان این تیم در استادیوم حاضر شد.
63 هزار تماشاچی سفیدپوست افریطه نر پروپاقرص مسابقه شوکه شدند. اسپرینگ بوکس با انرژی مضاعف و اهدای صلح و رفتار بزرگوارانی ماندلا به خلاف تمامی پیش بینی ها آل بلکسا در وقت اضافه شکست خورد زمانی که از پینار سوال شد از داشتن حمایت قوی 63 هزار نفر چه احساسی دارد؟ گفت : « ما امروز حمایت 63 هزارنفر که حمایت همه اِفریقای جنوبی را داشتیم ما حمایت 40 میلیون نفر را داشتیم یعنی حمایت نلسون ماندلا» . ماندلا به هنگام تقدیم جام به پینار به او گفت :«از شما به خاطر آنچه برای کشور کردید بسیار سپاسگزارم » پینار سریعاً به رهبر صلح و آرامش گفت :« آقای رئیس جمهور ، این اصلا قابل مقایسه با کاری که شما امروز با حضور در استادیوم برای کشور کردید نیست .