تعداد بازدید: 45

توصیه به دیگران 0

جمعه 25 مهر 1404-20:25

در حکایت خاک‌سپاری رضا یحیایی؛ نقاش و مجسمه ساز جهانی ایران

حضوری حیرت‌انگیز

کِی خبردار شدند خلایق و دوستان او که چنین گرم و پر شتاب خود را بر پیکرش رساندند؟ حیرت انگیز بود حضور این همه آدم از هر طیف و گروه و دسته ای! زیرا رضا یحیایی خود نیز اهل هیچ گروه و حزب و دسته‌ای نبود و شأن هنر را بالاتر از آن می‌دانست که وارد این جویبارها شود.


 مازندنومه، بیژن هنر‌ی‌کار: روز پنج شنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۴، پیکر رضا یحیایی، با حضور جمعیتی انبوه و شکوهی تمام در آرامگاه گِلِه محلهٔ شهر زا‌گاهش بابل به خاک سپرده شد.

در همین خردادماهی که گذشت، به مهر رضا موحدی ارجمند، همراه دوستم مهندس محمد فرخنده،  پدر بهراد پسر طبیعت، که جان جوان اش را در طبق اخلاص نهاد و به راه عشق اش سپرد، به دیدن رضا یحیایی در خانه موزه اش رفتیم. زان پس در همین مازندنومه نوشتم که" خانه موزهٔ رضا یحیایی اتفاقی بزرگ است!" اما گوش شنوا کو؟!

 و دیگر این که جا دارد یاد کنیم از اقدام نیک "بنیاد علمی حریری" که یک ماه و اندی پیش نکو داشتی گرم و با شکوه برای رضا یحیایی برگزار کرد و رضا خود در آن حرف هایی زیبا و درنگ انگیز زد...

باری، خبرها گوناگون بود. در آغاز شنیده شد که قرار است پیکرش از مقابل مجتمع سینمایی ارشاد بابل تشییع و در خانه موزه اش به خاک سپرده شود. اندکی بعد خبر آمد که نه، تنها جمعیتی اندک از بستگان و دوستانش، می توانند با چراغی نه چندان روشن، او را در خانه موزه اش به خاک بسپارند.

آگهی خصوصی تدفین اش نیز پخش و برابر شنیده‌ها، حتا مزارش هم در آن جا کنده و آماده شده بود. اما صبح پنج شنبه،  ورق به دست ورق گردانانی ناپیدا برگشت و پیام خاک‌سپاری اش در آرامستان گله محله در ولایت پیچید. شگفت این که به رغم اعلام دیرگاه این خبر، جمعیتی فراوان حضور یافتند و پیکرش بر رود روان دست‌ها بدرقه شد.

● پیکر رضا یحیایی بر دست‌های مردم

کِی خبردار شدند خلایق و دوستان او که چنین گرم و پر شتاب خود را بر پیکرش رساندند؟ حیرت انگیز بود حضور این همه آدم از هر طیف و گروه و دسته ای! ( زیرا رضا خود نیز اهل هیچ گروه و حزب و دسته‌ای نبود و شأن هنر را بالاتر از آن می دانست که وارد این جویبارها شود)،

هُرم پر مهرِ عشق دوستاران به آسانی در فضا حس می شد و نشان می داد که مردم بهای فرزندان خود را، خوب می دانند.

در راه سفر کوتاه رضا به خانهٔ پدری، محمد موسوی، مسئول انجمن دوستداران حافظ بابل، شعری برای او خواند و دوستی دیگر شعر دیگری را.

هوا در نرمای آفتابی پاییزی غوطه ور بود و جمعیت با اشتیاق و آرام راه می پیمود. پیکرش در بازگشت،  به سوی سالن اجتماعات آرامگاه برده شد و برنامه ای بداهه، بی هیچ زمینهٔ پیشینی، با نیکی و مهر شکل گرفت.

حسین علی‌شریفی، شاعر و نقاش پشت تریبون رفت و با دوسه جملهٔ مهربار، از یحیایی یادی شورانگیز کرد و از احمد نصراللهی، هنرمند نقاش پر آوازهٔ مازندران و ایران خواست که از رضا و هنرهایش سخن بگوید.

پس‌از او هم بهروز امیری، مجسمه ساز و نقاش و دوستانی دیگر حرف زدند. حرف های مهندس تورج نائیج پور دوست قدیمی یحیایی شنیدنی بود. مهدی قربان پور، سینماگر سرشناس مازندرانی نیز، در سخنانی با بغض واندوه، از ساخت مستندی در بارهٔ رضایحبایی گفت که سکانس پایانی اش می تواند همین حضور گرم و پرشور مردم، به رغم همه موانع و سنگ اندازی‌ها باشد.

پیام هایی از دوستان فرنگی او در اروپا و آمریکا خوانده شد که نشانگر رابطه ها وشعاع پرتو مهر این هنرمند نام آور بود.

علیشریفی هم برنامه را به خوبی، نرم و آرام پیش برد. در پایان پیکر مرد سرفراز هنر به دهان منتظر خاک داده شد. آن جا هم کسانی به یادش شعر و ترانه ای فراخور فضا خواندند. و نیک این که به رغم اندوه از کف دادن آن مرد هنر، هوا و آسمان، نوری نرم و زندگی بار داشتند و جای پای رضا یحیایی  به روشنی بر خاک دیده می شد.

 ● نکتهٔ دیگر

اکنون جا دارد که مسئولان فرهنگی ولایت، خانه موزهٔ حاصل عمر رضا را هر چه بیش تر ارج نهند و در آبادانی و رونقِ آوازهٔ این اتفاق بزرگ فرهنگی ولایت بکوشند.

این پیش از آن که به سود اهل هنر و فرهنگ باشد، به سود خودشان است و شأن شان را در کارنامهٔ خدمت و زندگی اجتماعی بالاتر می برد. و باز هم جا دارد که دست کم خیابان گله محله یا میدانی را در شهر به نام این هنرمند بزرگ کنند و با توجه ویژه به خانه موزهٔ او، بر اعتبار این کهن شهر و رونق گردشگری آن بیفزایند. ایدون باد و ایدون تر!

 



    ©2013 APG.ir