اوس کریم! شرمنده! کرمتو شکر!
يادداشتي از:جوادبيژني-بابل
پنجشنبه بود و از سر کار برمی گشتم. رادیوی ماشین واسه خودش روشن بود و اخبارگو هم طبق روال هر روزش داشت خبرهای بد و خوب رو می خوند: عیدی سکه کارمندان دولت منتفی شد ...
حین رانندگی داشتم تو ذهنم قسط هام و حقوق و عیدی آخر سالمو چرتکه می زدم که ببینم آخرش چقدر بهم می ماسه. با هر فرمولی که محاسبه میکردم نتیجش ناامید کننده بود.
یاد بحث های اقتصادی همکارام افتادم که آخر وقت هر روز جلوی دستگاه ساعت زن گُر می گیره. یکی می گفت: "امروز رفتم کدو بخرم. دیدم کیلویی هزار و پونصد تومنه نمی دونستم باید بخندم یا گریه کنم با این گرونی این عیدی کجای زندگی ما رو میگیره..." . این غُرغُرها که همینجوری تو گوشم می پیچید با صدای رادیو جوان که این روزا بمناسبت دهه فجر شنگول تر شده سمفونی مضحکی رو ایجاد کرده بود.
خیالمو راحت کردم و پیچ رادیو رو بستم. آخیش ش ش... گاز دادم و به مسیرم ادامه دادم. خیابون خلوت بود. از دور یه بنده خدایی رو دیدم که باری روی دوشش داشت. یواش یواش میرفت. زیر نظر گرفتمش دیدم کلی جارو رو دوششه. یه جارو فروش دوره گرد. پیرمرد چند قدمی که می رفت مکثی می کرد و نگاهی به دور و برش می نداخت ولی دریغ از یه آدمیزاد تو اون ساعت که بیاد یه جارو ازش بخره.
به چهرش دقت کردم دیدم اِ! آشناست! هر روز تو بازار مسجد جامع وای میسته و جارو می فروشه. یهویی دیدم اَاَاَ از مسجد جامع تا اینجا کلی راهه که ! با این همه جارو چه جوری این مسیر رو پیاده اومده؟ تازه حسابش رو هم بکنین که اگه امروز توی این دوره زمونه ای که همه از جارو برقی استفاده می کنن کسی هم پیدا نشده باشه جارو دستی بخره، این مسیر براش ده برابر طولانی شده.
پیرمرد که نفس نفس میزد و انگار از پا افتاده بود، جاروهاش رو روی زمین گذاشت تا نفسی تازه کنه و بعد خودشو به منزلش که معلوم نیست چقدر دیگه تا اونجا مونده برسونه. تا باز فردایی برسه و روزی دیگه و ....
واسه اینکه از این پیرمرد استفاده ابزاری کرده و واسه این پست وبلاگ از توی ماشینم عکس شو گرفته بودم یک کمی وجدان درد گرفتم.
خدا رو بابت روزی رسونیش شکر کردم و سعی کردم از چرتکه زدنم کم کنم و اینقدر غُر نزنم. پیش خودم گفتم بیچاره پیرمرد چند تا جارو باید بفروشه که پولش به اندازی یه عیدی آخر سال شه؟؟ ... خوب! بذارید ببنم جارو الان دونه ای چنده؟؟...
اَاَاَه ه ه! بر شیطون لعنت ! این چرتکه زدن هم ول کنم نیست!
اوس کریم! شرمنده! کرمتو شکر!
پی نوشت: برای کاهش وجدان درد عکاس این تصویر بابت ماجرای استفاده ابزاری از سوژه اگه مسیرتون به بازار مسجد جامع خورد حتماً برای خرید جاروهای مرغوب، سری به این پیرمرد بزنید! (اینهم استفاده ابزاری از وبلاگ واسه تبلیغات جاروهای پیرمرد!)(axkhane)