تعداد بازدید: 3708

توصیه به دیگران 1

دوشنبه 5 فروردين 1387-0:0

به یاد سین‌هایی که 7 تا نمی شدن!

جواد بيژني-بابل


- اَه! جان مادرت ول کن! اخه چقدر در و دیوارو می سابی؟ کی میاد  اون گوشه دیوارو نگاه کنه؟ بیخیال شو بیا دو دقیقه بشین.
- کمک که نکِنی کنیز حاجی باقر واری اَنه غُرغُر نکِن (کمک که نمیکنی مث کنیز حاجی باقر انقدر غرغر نکن)
- باز دم سال تحویل شد و شما شروع کردین. بابا هم هنوز مغازه است. اعصاب ما رو داغون کردین.
- عوض هوفته هوفته بزوئن بور شِه پِرِ وِسه تلفون بَزِن. وِ رِ بَئو: اَمه آبرو رِ نَوِرِه. مَردِم وِ رِ وینِنه گِنِنه: بیچاره مَردی سال تحویل موقع هم دَرِه کار کِنه ( عوض اوف اوف زدن برو واسه بابات تلفون بزن بهش بگو آبروی ما رو نبره مردم اونو می بینن و میگن : مرد بیچاره موقع تحویل سال هم داره کار میکنه)
***
- الو. سلام. بابا کجایی نیم ساعت دیگه سال تحویله. بیا دیگه.
- بیَمومِه. بیَمومِه. اَتا دامادی لباس مه دَس دَره. ونه تحویل هَدِم. تِموم بیه دیگه (اومدم. اومدم. یه لباس دامادی تو دستم هست باید تحویل بدم . دیگه تموم شد)
- تو رو خدا زود بیای ها
- اِمه. اِمه (میام. میام.)
- خدافظ
- بوق ق ق ق ق ...
***
چند دقیقه دیگه یه سال تحویل مونده. از اینا دیگه نا امید شدم. برم واسه خودم کاری کنم. میرم سراغ کبریت و ترقه. لعنتی ها نیستن که... میرم کنار تنگ ماهی کنار طاقچه. دَمم گرم عجی مهی هایی خریدم. با اینکه خیلی کوچیکن ولی خوشگل و سرحالن. سنبلایی کنار تنگو که دیروز مامان از زنهای روستایی سبزی فروش خریده رو بو می کنم. واااای ! چه عطری! آدم دلش میخواد تا نفس داره یکسره بو بکشه.  بازم بو می کشم...............
یهو به خودم میام. ا فقط چند دقیقه مونده. پس کوش این ترقه ام. از داداشم که مثل همیشه وسط اتاق و رو به تلویزیون دراز کشیده سراغشو می گیرم. سرشو رو بالش جابجا میکنه و با بیحالی میگه: دلت خوشه ها. حوصله ای داری تو. ولمون کن بزار بخوابیم!
این دادشم به درد ما نخورد . با عجله چارپنج جایی که فکرشو میکنم رو میگردم ولی سر آخر یادم میاد از ترس بابا اونا رو تو چاله کنتور آب تو حیاط قایم کردم. اول واسه اینکه زمان دستم باشه میرم صدای تلویزیونو زیاد و پنجره رو باز می کنم و با سرعت به طرف حیاط میدوئم. تو راه از بس عجله داشتم رو پای رضا که وسط اتاق پخش شده بود لگد می گیرم . دادش بلند میشه و میبنده منو به فحش سریع می پرم سمت حیاط . بیچاره بد چرتشو پروندم.
***
گوگرد سر کبریتها رو با ناخونم میکنم و با دقت میریزم تو ترقه ای که با دارت درست کردم. زیر ناخنام همرنگ گوگردای کبریت صورتی شدند. صدای تیک و تاک ساعتو از تلویزیون می شنیدم. تا صدای توپ در کردنو از تلویزون تو اتاق به گوش خورد ترقه رو پرت کرم هوا. در حالیکه با دستام گوشامو داشتم داشتم ترقه رو که تو آسمون بود تعقیب می کرم. اَه بخشکی شانس. اینهمه جا ترقه من میبایستی لای شاخه های درخت پرتقال گیر کنه؟ لعنتی... و صدای ترقه های بقیه بچه محل ها بود که پشت هم از خونه های محله شنیده می شد. ترقه مهدی، ترقه کریم، ترقه وحید و بلاخره ترقه علی .


حالم گرفته شد یه دمپایی برداشتم به سمت ترقه که لای شاخه ها گیر کرده بود پرت کردم. ای خداااااا . چه ضد حالی شده امروز دمپایی هم رفت پیش ترقه جا خوش کرد. نا امید رفتم رو پله نشستم که در باز شد و بابا اومد. دستش یه نایلون مشکی بود. سلام کرده و نکرده رفتم نایلونو بگیرم ببینم توش چه خبره؟... ای بابا اینا هم  که توش برومتره ! بابا که خیلی خسته بود بهم گفت عیدت مبارک و منو بوسید. با هم از پله ها رفتیم تو خونه. مامان که دیگه نای نشستن هم نداشت کنار سماور نشسته بود بابا رو که دید سلامی کرد و با لبخندی که توش خستگی موج میزد در حالیکه داشت چایی می ریخت گفت: بَمِردمه. یک سال تِمام دَیمه کار کِردِمه. (مُردَم. یک سال تموم داشتم کار می کردم.)
***
با دقت چای تو استکانمو ریختم تو نعلبکی . یه دونه قند هم انداختم تو اون و با فشار ته استکان داشتم قند تو چایی رو حل میکردم که یادم افتاد که فستیوال کارتونهای برنامه کودک شروع شده. جانمی جان! چقدر دلم تنگ شده واسه گوریل انگوری و رابین هود. راستی رضا خوابیده. وای یک سال تموم خوابیدها! ای خوابالو...(axkhane)



    ©2013 APG.ir